چشمانداز خانواده هاز آنتونى گیدنز-ترجمه محمدرضا جلایىپور
آنتونى گیدنز طى سالهاى 2001 و 2002 پنجسخنرانى متوالى با عنوان «چشماندازهاى جهانى در زمانه گذار» انجام داد که این مقاله ترجمه یکى از آنهاست . وى به تحول چشمگیرى که در فرآیند جهانىسازى در ساختار خانواده پدید آمده و مىآید اشاره مىکند و به دو موضع متفاوت لیبرال و راستگرا در برابر این تحولات چشمگیر اشاره مىکند و در انتها دیدگاه خود را که سعى مىکند کمى متفاوت با دیدگاه لیبرال باشد، بیان مىدارد .
اجازه دهید که سخنرانى خود را با نقل داستانى آغاز کنم . این داستان حقیقت دارد و مربوط به یکى از دوستانم مىشود . به پیروى از سنت رمانهاى «کافکا» ، او را H ] » مىخوانم . H ، تا سن حدود 30 - 32 سالگى زندگى خانوادگى عادى داشت . وى داراى دو فرزند بود و یک انسان معمولى اهل خانواده به نظر مىآمد . تا اینکه براى تعطیلات به یونان رفت و در آنجا فاجعهاى رخ داد: همسرش در یک سانحه رانندگى کشته شد . پس از آن، به هر دلیلى، تمایلات جنسى او تغییر کرد و همجنسباز شد . از این به بعد، زوج جنسى او را G مىنامیم .
G ، زوج همجنسباز H ، خواهرى داشت که او نیز همجنسباز بود و با چنین رابطهاى زندگى مىکرد . خواهر همجنسباز G تصمیم گرفت که بچهدار شود . لذا زوج جنسى او از خواست که او را از طریق لقاح مصنوعى باردار کند تا بتواند صاحب فرزند شود . به این ترتیب او حامله شد و شاید باور نکنید که صاحب دو فرزند دوقلوى پسر شد . در حال حاضر، آن دو زن همجنسباز از این دو پسر نگهدارى مىکنند; ولى همزمان توسط آن دو مرد هم تربیت و نگهدارى مىشوند . چون به هر حال یکى از آن دو پدر بیولوژیکى بچههاست . این شرایط، بسیار متفاوت از الگوهاى زندگى خانوادگى سنتى است که معمولا پیرامون آنها سخن مىگفتیم . آیا این بچهها پدر دارند؟ بله; یک پدر بیولوژیکى . اما چنین پدرى چه حقى بر فرزندان خود دارد؟ واقعا نمىدانیم . حتى از لحاظ قانونى مشخص نیست که وظایف این پدر بیولوژیکى نسبتبه فرزندانش چیست؟ بچهها، به یک معنا، داراى چهار سرپرست هستند که با آنها روابط عاطفى نزدیک دارند; ولى نه از نوعى که به طور سنتى به خانوادهها نسبت مىدهیم .
هدف من از نقل این حکایت، صرفا بیان پارهاى از تغییرات چشمگیرى که در اطراف ما و روابط شخصى خانوادهها ایجاد مىشود، نبود; بلکه مىخواستم که به واکنشها در برابر این پدیده فکر کنید . احتمالا بیشتر افراد در اینجا واکنش لیبرالى نسبتبه این موضوع نشان خواهند داد . این واکنش اینگونه است: الگوهاى خانواده بسیار متنوعتر از گذشته شده است; مردم در حال تجربه کردن اشکال مختلف روابط جنسى و خانوادگى هستند و در زمینه خانواده نیز همچون زمینههاى دیگر، باید اجازه دهیم که هزاران گل بشکفد و راههاى مختلف تجربه شوند; همانگونه که تا کنون اینچنین بوده است .
اما واکنش متفاوت و مخالفى هم وجود دارد که تصور مىکنم عده زیادى در برابر اوضاعى که وصف کردم، اختیار مىکنند . این موضع، واکنشى بسیار انتقادىتر و خصمانهتر است . بر اساس این دیدگاه، اتفاقى که در حال وقوع است، بىحرمتى و توهین به ماهیت طبیعى روابط انسانى و زندگى خانوادگى است و رابطهاى از این نوع نباید تحمل شود . به نظر این مکتب که معمولا و البته نه لزوما، به موضع راستگراى سیاسى متمایل است، خانواده در شرایطى بحرانى به سر مىبرد . امور زیادى هستند که زندگى تثبیتشده خانوادگى را تهدید مىکنند .
براى اینکه بفهمیم چه اتفاقى در حال رخ دادن است، باید توجه کنیم که مؤلفههاى خانوادههاى امروزین، یعنى «نزدیکى و صمیمیت، عواطف ما و جنسیت» ، در حال تحولاند; تحولاتى که به همان اندازه بنیادى که در جلسات گذشته مطرح شد . این دگرگونىها در کشورهاى غربى و صنعتى بسیار پیشروى کردهاند و به مرور در حال جهانىشدن هستند . این جهانىشدن، به نظرم، تا حد زیادى مقاومتناپذیر و مثبت است; اما با خود مشکلات عمیقى نیز به همراه مىآورد . مشکلاتى همانند مثالى که در ابتدا درباره رابطه H و G ذکر کردم .
من به چهار مورد از این تحولات، از بین آن دگرگونىهاى بسیار، اشاره مىکنم:
اول اینکه امروزه در کشورهاى غربى، و به طور فزایندهاى در کشورهاى دیگر جهان، خانواده، در وهله اول، دیگر یک واحد اقتصادى نیست; بلکه مجموعهاى از پیوندهاست که بیشتر بر اساس ارتباط و خصوصا ارتباط عاطفى شکل گرفته است . خانواده در بخش اعظم تاریخ اینگونه نبوده است . خانواده، قبل از هر چیز، یک واحد اقتصادى بوده است و پیوندها در زندگى خانوادگى بیشتر از هر چیز به دلایل اقتصادى و گاهى دلایل استراتژیک سیاسى (به معناى عام سیاست) شکل مىگرفته است . اما چنین چیزى هماکنون تا حد زیادى از بین رفته است . تصمیم براى بچهدار شدن، اساسا یک تصمیم مثبت اقتصادى بوده است . یعنى، خصوصا در جوامع کشاورزى، داشتن فرزند از نظر اقتصادى منفعت داشته است; چراکه براى رونق و سوددهى واحد اقتصادى و کشاورزى، داشتن یک یا چند فرزند حیاتى بوده است .
امروزه دیگر چنین چیزى وجود ندارد . در واقع قضیه عکس شده است; هزینه داشتن یک فرزند با تحصیلات، لباس و خوراک مناسب در انگلستان چیزى در حدود دویست هزار پوند است . نرخ تولد در اروپا به شدت کاهش یافته است; کاهشى که به گمان من سابقه نداشته است . براى مثال در کشورهایى همچون اسپانیا و ایتالیا تعداد فرزندان هر خانواده به طور متوسط 2/1 کاهش یافته است . میانگین تعداد فرزندان در سطح اتحادیه اروپا 6/1 است . این آمار بسیار شگفتانگیز است; چرا که این میانگین در یک نسل پیش، تنها 6/2 بوده است . بنابراین تغییرات عظیمى در جریان است . این فقط مربوط به هزینه اقتصادى فرزند نمىشود; بلکه به این واقعیت نیز مربوط است که داشتن فرزند به نسبت گذشته، بیشتر تصمیمى عاطفى است . در عصرى زندگى مىکنیم که مىتوان آن را عصر «کودک عزیز» (1) نامید . در نظر ما کشتن یک کودک، فجیعترین جنایتى است که مىتوان مرتکب شد; اما در اروپاى قرون وسطى و بسیارى از فرهنگهاى گذشته اینگونه نبوده است .
دگرگونى بزرگ دوم این است که یک نسل پیش، پیوند میان زن و مرد، مخصوصا در ازدواج سنتى عمدتا بر اساس نقشهاى ابتبود . اگر شما یک زن بودید، مىدانستید چه سرنوشتى در انتظارتان است: مىتوانستید یک زندگى خانگى و خانوادهاى را که اساسا با بزرگ کردن فرزندان پیوند خورده بود، براى خود پیشبینى کنید; مرد در بیرون از خانه کار مىکرد و حقوق یک خانواده را مىگرفت و مخارج خانواده از همین طریق تامین مىشد . در طول حدود یک نسل، تمام اینها تغییر کرده است و نقش زن و مرد، آنچنانکه در گذشته ثابت و مشخص بود، ثابت نیست . از دو سال پیش در انگلستان براى اولین بار جمعیت زنان شاغل از مردان پیشى گرفت و این واقعا دگرگونى عظیمى است .
شناخت ما از هویتخود، به صورت پروژهاى بازاندیشانه (2) درآمده است . باید مدام به این فکر کنیم که هستیم؟ این تغییر، هم داراى یک بعد مشکلآفرین است و هم یک بعد رهایىبخش . اما از نظر من بیشتر پدیدهاى رهایىبخش است; نوعى آزادى است; آزادى براى پیدا کردن و کشف خود، به جاى اینکه همچون گذشته به واسطه نقشى که مجبوریم در جامعه بازى کنیم، هویتى ازپیشتعریف شده داشته باشیم .
سومین دگرگونى بزرگ، به موقعیت در حال تغییر زنان و یکسان شدن قدرت آنها با مردان مربوط مىشود . جوامع ما در ارتباط با روابط میان دو جنس، هر روز مساواتطلبتر مىشوند . در کشورهاى غربى، نرخ طلاق افزایش یافته است . مثلا در انگلستان، حدود نیمى از ازدواجها منجر به طلاق مىشود . این آمار در کشورهاى مختلف غربى متفاوت است، ولى به طورکلى در همین حدود سیر مىکند و این تحول بزرگى است . این نرخ بالاى طلاق با پروسه آزادى و رهایى یافتن روز افزون زنان در ارتباط است، ولى تنها عامل آن نیست . امروز، قدرت زنان در زندگى خانوادگى بیش از هر زمان دیگرى است . در قانون انگلستان تا حدود بیستسال پیش، زنان جزء مایملک شخصى مردان محسوب مىشدند و در بیشتر فرهنگهاى سنتى نیز چنین بوده است . یعنى زنان از نظر قانونى از دارایىهاى مرد شمرده مىشدند و اگر شما یک زن متاهل بودید، حقوق کمى براى طلاق داشتید و یا حقى بر بدن خود و بر زندگى جنسیتان نداشتید . این دگرگونى، ساختارى است و ابعادى جهانى دارد .
چهارم موقعیت زن به عنوان یکى از دارایىهاى شخصى مرد است که مىتوان در نگرش نسبتبه امور جنسى مشاهده کرد . به نظر من، مسائل عمده مربوط به تغییرات زندگى خانوادگى به احساسات و عواطف ما نسبتبه امور جنسى برمىگردد . در بیشتر فرهنگهاى سنتى و نیز در فرهنگ غرب تا همین اواخر، نگاه دوگانهاى نسبتبه زن وجود داشت که بر رفتار جنسى هر دو جنس تاثیر زیادى مىگذاشت . بر اساس این نگاه، زنان به دو دسته زنان عفیف و پاکدامن و زنان ناپاک و فاحشه تقسیم مىشدند . زنان پاکدامن رفتار جنسى مناسبى داشتند و در ارتباط با امور جنسى، حیا و قاعده را رعایت مىکردند . در آن دوره، مردان (مخصوصا مردان طبقات پایین و بالا) نوعى آزادى جنسى داشتند و زنان از چنین آزادى جنسى برخوردار نبودند; چرا که به محض مشاهده چنین رفتارهاى جنسى از سوى آنان در دسته زنان ناپاک قرار مىگرفتند که از حقوق اجتماعى برخوردار نبودند . به نظر من، تلاش براى به کنترل درآوردن روابط جنسى زنان، هنوز یکى از مهمترین ویژگىهاى روانى مردان در فرهنگ ماست . البته زن نیز به دنبال کنترل روابط جنسى مرد است و این تا حد زیادى به همان نگاه دوگانه باز مىگردد .
اما به نظر من، نتیجهاى که مىتوان گرفت این است که هیچیک از دونگاهى که در ابتدا طرح کردم کاملا قابل پذیرش نیستند . البته اگر دیدگاه لیبرالى داشته باشید، باید بگویید که به رسمیتشناختن روشهاى مختلف و متکثر زندگى از اهمیتبالایى برخوردار است و این پذیرفتن باید به حوزه روابط جنسى هم تسرى یابد . به این ترتیب، بر اساس این دیدگاه، همجنسبازان باید داراى حق پایهریزى روابط جنسى و صاحب فرزند بودن و ازدواج قانونى باشند . فکر مىکنم در بیشتر جوامع غربى چنین اتفاقى رخ خواهد داد . البته تایید یک دیدگاه لیبرالى کاملا باز نیز درستبه نظر نمىرسد . نفى هرگونه اخلاقیاتى در خانواده و اینکه در محیط خانواده اجازه هر عملى داده شود نیز دیدگاه کاملا معتبرى نیست . به گمان من براى فهم اینکه در حوزه خانواده چه مىگذرد و براى درک اختلافنظرهاى سیاسى و رویهها در حوزه زندگى خانوادگى و روابط جنسى فقط یک راه وجود دارد و آن توجه به چیزى است که من آن را ظهور دموکراسى در عواطف مىخوانم . «دموکراسى عاطفى» (3) نتیجه تلویحى تغییراتى است که شرح دادم .
«تساوى» ، در دموکراسى، همچون یک ارتباط مناسب، وجود دارد . در حوزه زندگى عاطفى نیز علاوه بر عرصه سیاسى باید به سمت تساوى حرکت کنیم . در دموکراسى، ارتباطات وجود دارد . شما این امکان را دارید که با دیگران سخن بگویید و درباره مسائل حوزههاى عمومى بحث کنید . همین مسئله درباره یک رابطه خوب نیز صادق است . در دموکراسى، شما به رهبران و همشهرىهایتان اعتماد دارید . یک ارتباط خوب هم اینگونه است . در یک ارتباط مناسب، باید خودتان را به دیگران عرضه کنید . دموکراسى یک عرصه سیاسى است که در آن، تصمیمات از طریق خشونت اتخاذ نمىشوند و این، البته، حداقل شرط یک رابطه خوب است .
خلاصه اینکه این تحولات جدید مشکلات زیادى در زندگى ما به وجود آوردهاند; مشکلاتى همچون مشکل هویت، مشکل عقدههاى فکرى و مشکل بىاختیارى . مىتوان گفت در بعضى از جنبههاى زندگىمان که مشکلى به وجود مىآید، «بىاختیارى» (4) جاىگزین «سنت» شده است .
به گمان من براى داشتن یک جامعه مستحکم باید خانوادههاى مستحکم داشته باشیم . اما به نظر من، امروزه، خانواده مستحکم باید بر اساس تساوى بین دو جنس و ویژگىهاى دیگرى که ذکر کردم بنا شود . من نمىگویم که چنین خانوادههایى وجود دارند; چون در بسیارى موارد وجود خارجى ندارند . اما باید به خاطر داشته باشید که دموکراسى در حوزه عمومى، وقایعى که در حوزه عمومى اتفاق مىافتد را توصیف نمىکند; بلکه مجموعهاى از ایدهآلها درباره چگونگى سامان دادن به بهترین نظام سیاسى مشارکتى را مطرح مىکند . همین مطلب درباره زندگى خانوادگى هم صادق است . باید ببینیم که چگونه مىتوان یک چارچوب قانونى و اخلاقى براى یک زندگى آراسته خانوادگى ترسیم کرد که بر اساس آن، خانواده دوباره نیرومند شود و محملى براى تکیه انسانها به دیگران گردد . این خانواده، مشابه خانواده سنتى نخواهد بود و باید با هنجارهایى که ذکر کردم منطبق شود .
اشاره
1 . اندیشه لیبرال، چنانکه گیدنز نیز اشاره مىکند، هرگونه تحولى را در ساختار خانواده مىپذیرد و از آن استقبال مىکند; حتى اگر این تحول با فطرت بشر و ماهیت طبیعى روابط انسانى و زندگى خانوادگى در تعارض باشد و همه حریم را هتک کند . لیبرالها مىگویند: «باید با آغوش باز انواع اشکال خانواده را پذیرا باشیم; حتى اگر عدهاى آن را براى اولین بار ایجاد کنند و با روال طبیعى رفتار انسانى سازگار نباشد» . خود گیدنز معتقد است که نمىتوان دیدگاه لیبرالى را بىهیچ قیدى پذیرفت و باید نوعى از اخلاقیات را در خانواده حاکم گرداند، اگرچه اندیشه وى بنمایه لیبرالى خود را حفظ کرده است . او مىگوید که باید «دموکراسى عاطفى» را شکل دهیم . «تساوى» درونمایه اصلى دموکراسى است و این اصل باید در عرصه خانواده حاکم گردد . جنسیت در این زمینه هیچ نقشى ندارد . بنابراین، مانند لیبرالها از هر شکل جدید خانواده استقبال به عمل خواهد آمد، به شرط آنکه اصل «تساوى» و سایر اصلهاى ذکر شده مانند «اعتماد» ، «ارتباط» و «پرهیز از خشونت» رعایتشود . با این حساب اگر شکلهاى جدید خانواده، مانند خانواده متشکل از «دو مرد» ، «دو زن» ، «یک مرد و فرزند» ، «یک زن و فرزند» ، «دو مرد و یک زن» ، «دو مرد و دو زن» و ... پدید آیند تا زمانى که در چارچوب آن اصول باشند، مجاز و روا خواهند بود و باید مورد حمایت جامعه و دولت قرار گیرند اما کار به همینجا خاتمه نمىیابد; بلکه اگر خانوادههایى متشکل از «یک مرد و یک حیوان (مانند سگ یا گربه یا اسب و . .). ، «یک زن و یک حیوان» ، «دو زن و یک حیوان» ، «دو مرد و یک حیوان» ، «یک زن و دو حیوان» و ... نیز پدید آیند و مورد خواست گروهى از مردم شدند، هم باید قانونى شوند و هم مورد حمایت جامعه قرار گیرند . تنها باید امکان پدید آوردن اعتماد و ارتباط و تساوى را فراهم ساخت .
2 . گیدنز، این آینده منحط را براى سایر جوامعى که در روند جهانىشدن قرار مىگیرند و راه جوامع غربى را مىپیمایند، پیشبینى مىکند و در واقع از آن نیز دفاع مىکند . آشفتگى، ناهنجار بودن و عمق فاجعهاى که در انتظار وضعیتخانواده در جوامع در حال توسعه است، با ترسیمى که جامعهشناسان از وضع خانواده در جامعه غربى مىکنند، دستکم براى خواننده ایرانى، روشن و بىنیاز از استدلال است . کافى است وضعیت ترسیم شده را یک بار دیگر مرور کنیم .
3 . در مورد چهار دگرگونى بزرگى که گیدنز در وضع خانواده ترسیم مىکند، نکات قابل تاملى وجود دارد . البته سخن او در مورد جوامع اروپایى و خانواده سنتى اروپایى و خانواده امروز اروپایى درست است . اما تعمیمى که به همه جوامع سنتى مىدهد، خالى از اشکال نیست . این چهار دگرگونى را در نسبتبا خانواده سنتى در اسلام بررسى مىکنیم:
الف) در مورد دگرگونى اول باید گفت در فرهنگ اسلام، خانواده یک واحد اقتصادى بوده است . اما این موضوع اولویت و تقدمى نسبتبه ارتباط عاطفى میان زن و شوهر نداشته است; بلکه از این هم بالاتر، همواره توجه به موضوع اقتصاد در ایجاد پیوند خانوادگى و اصل قرار دادن آن نفى شده است . دستورات دینى، همواره، متدینان را در انتخاب همسر به دین و اخلاق و همتا بودن زن و مرد سفارش کردهاند . در جوامع اسلامى نیز مردم هرچه متدینتر بودهاند، نقش اقتصاد در تشکیل خانواده کمرنگتر شده است . البته بوده و هستند فرهنگها و خردهفرهنگهایى که با دور ماندن از فرهنگ اسلامى، ازدواج بر پایه اقتصاد در آنها رواج داشته و دارد . در جوامع عشایرى و قبیلگى این سنت هنوز هم رواج دارد .
در هیچ خانواده تربیتیافته اسلامى، نمىتوان تصمیم براى فرزندآورى را یک تصمیم اقتصادى دانست . این موضوع براى خانوادههاى اسلامى متصور نیست که براى بالا بردن منافع اقتصادى خانواده به فرزندآورى روى آورند . البته نقش خردهفرهنگهاى سنتى در این زمینه به قوت خود باقى است . سخن در تعمیم چنین بینشى است که درستبه نظر نمىرسد . حتى اگر در ابتدایىترین جوامع مسلمان که اقتصاد کشاورزى حاکم است، از فرزندان بهرهبردارى اقتصادى مىشود، این موضوع را نمىتوان عامل اصلى براى تصمیمگیرى به فرزندآورى دانست . تصمیمگیرى براى فرزندآورى در جوامع اسلامى بیش از آنکه ریشه اقتصادى داشته باشد، سرچشمه فرهنگى دارد . این کار به عنوان یک سنتحسنه که مورد رضاى خداوند است تلقى شده است و فرد مسلمان مىداند که پیامبر اسلام به زیادى امتخود در قیامت مباهات مىکند .
همچنین باید به غیرارادى بودن اغلب موارد فرزندآورى والدین اشاره کرد . مسئله کنترل موالید، گو اینکه در دورانهاى گذشته نیز به نوعى مطرح بوده است، اما یک مسئله شایع و جدى و فراگیر نبوده است . آنچه آگاهانه و ارادى رخ مىداده، روابط جنسى میان زن و مرد است . مردان و زنان براى داشتن روابط عاطفى و جنسى بهتر، هیچ محدودیتى نمىدیدند و تبعات قهرى عمل جنسى را نیز پذیرا بودند . حتى در مواردى که در زندگىهاى شهرى، فرزند زیاد عاملى براى افزایش هزینه خانواده به حساب مىآمده است و فرزندان نمىتوانستهاند در تولید ثروت براى خانواده نقشى ایفا کنند، پدران و مادران از آوردن فرزند ابایى نداشتهاند . کارگرانى که در شهر تهران با کار در کارخانه، زندگى سختى را همراه با هفت فرزند یا بیشتر مىگذرانند، هیچگاه به امید اینکه این فرزندان نقشى در تولید ثروت براى خانواده داشته باشند، آنها را به دنیا نیاوردهاند . واضح است که این خانوادهها، خانوادههاى سنتى هستند و حتى نسلهاى قبل از آنها نیز همین وضع را داشتهاند . بنابراین نمىتوان با این تحلیل گیدنز در مورد همه جوامع موافقت کرد . گو اینکه درباره روایى این تحلیل در مورد جوامع سنتى اروپایى نیز جاى تردید وجود دارد .
ب) گیدنز، دگرگونى دوم را دگرگونى در نقشها مىداند . البته به این معنا که در خانواده سنتى نقشهاى ثابت وجود داشت و در خانواده جدید نقش ثابت وجود ندارد . ثبات نقشها تا حدودى در جهان اسلام نیز وجود داشته و دارد . در این جهت مىتوان تحلیل گیدنز را به خانواده سنتى اسلامى نیز سرایت داد . اما اینکه به گفته گیدنز بعد رهایىبخش این دگرگونى اهمیتبیشترى از بعد مشکلآفرین آن داشته باشد، پذیرفتنى نیست . به نظر مىرسد بر هم خوردن نقشها موجب بر هم خوردن نظام خانواده شده است . به عنوان نمونه، هنگامىکه زن از پذیرش نقش مادرى سر باز زند یا مرد از پذیرش نقش نانآورى و تامین اقتصاد خانواده کوتاهى ورزد و نقشها بر هم بخورد، نتیجه این مىشود که عواطف مادرانه جاى خود را به خشونت مردانه دهد و نیز در بعد اقتصادى، فشارهاى اجتماعى بر زنان از آستانه تحمل آنان بکاهد و به همین سبب آمار طلاق به بالاتر از مرز 50% برسد .
ج) دگرگونى سوم، مساواتطلبى زنان، با مردان است . درست است که تا حدود بیستسال پیش در قانون انگلستان، زنان جزء مایملک شخصى مردان به حساب مىآمدند، اما این موضوع قابل تعمیم به جوامع اسلامى نیست . زنان از صدر اسلام تا کنون استقلال اقتصادى، اجتماعى، هویتى و شخصیتى خود را داشتهاند . نه از ارث محروم بودهاند، نه از مالکیت زمین و سرمایه . نه با ازدواج، نامشان تغییر مىکرده است و نه به گونهاى زیر سلطه مردان مىرفتهاند که مرد بتواند زن را جزئى از مایملک خود به حساب آورد . البته در خردهفرهنگهایى که از تربیت اسلامى دور بودهاند، موارد خلاف نیز دیده مىشود . مثلا مىتوان مواردى از خشونت را هنوز هم در پارهاى خردهفرهنگهاى ایرانى و عربى یا کرد و لر و ... مشاهده کرد . حتى مواردى از خرید و فروش زنان نیز مشاهده مىشود . اما این مسئله قابل تعمیم به همه جوامع مسلمان نیست .
د) دگرگونى چهارم در نگرش نسبتبه امور جنسى است . به نظر گیدنز در بیشتر فرهنگهاى سنتى نگاه دوگانهاى نسبتبه زن و مرد وجود داشته است . اما این نگاه نیز در جوامع اسلامى عمومیت ندارد . در میان جوامع اسلامى بىبند و بارى جنسى براى زن و مرد مجازاتهاى یکسانى را دربردارد . اولا زنان و مردان ناپاک به یکسان مجازات مىشوند; حقوق اجتماعى هیچیک سلب نمىشود; به لحاظ اخلاقى هر دو منزلت فروترى پیدا مىکنند و ... . البته به دلیل پارهاى مسائل، مانند آبستنى که در زن اتفاق مىافتد، ناپاکى زن بروز و ظهور بیشترى مىیابد و حساسیتبیشترى در نسبتبا ناپاکى او پدید مىآید و به طور طبیعى پارهاى محرومیتها نیز به دنبال بىآبرویى پدید آمده به وجود مىآید .
پىنوشت:
1. prizedchild.
2. reflexive.
3. emotionaldemocracy.
4. compulsiveness