(این نوشته بعنوان نوشته برگزیده مجله پارسی بلاگ انتخاب شده است)
سلام دوستان عزیزم.
گاهی دنبال طنابی میگردیم تا خویش را برای در امان بودن از فتنه های آخر الزمان به آن متصل کنیم.
به عقیده من یکی از این راههای امان یافتن خود تاریخ است
تاریخی که از ماجرای شروع پیامبری تا امروز تکرار میشود.ماجرای جنگ احد
ماجرای حمزه سیدالشهدا هر بار به اینجا میرسم یاد شعر عزیزی می افتم (فکر کنم آقای برقعی)
در دل جنگ نه هر خوار و خسی میماند جگر حمزه اگر داشت کسی میماند.
جنگی که میگویند وقتی علی از آن برگشته بود جای نبود که بتوان سفیدی بدن مولا را نگاه کرد.جنگی که همه رفتند و کسی که همیشه ماندنی بود ماند.
(همه رفتند ولی باز علی می ماند......)
ماجرا ادامه می یابد تا وفات پیامبر و صفین و معاویه و شام و کربلا و ......
چقدر درسهای بزرگی هستند.انسانهایی که به قول امیر مومنان علی ع :بر شتر خلافت سوار شدند .انسانهایی که حق را دیدند و برای نابودی اش شتافتند.
انسانهایی که میدانستند خلافت تنها لایق علیست و .....
انسانهایی که عزیزترین یار پیامبر ,فرزند پیامبر بانوی هر دوعالم را در کوچه های شهر کتک زند.
انسانهایی که هرچه نبایست کردند و خجل نبودند.
قصه ای که حتی امروز تکرار میشود.مظلومیتی که هنوز با شیعیان مانده است.
این هم شعری از خودم در باره وفات پیامبر:
بعد تو اسلام به اغما رسید
بعد شما قصه به اینجا رسید
بعد تو غربت به تجلی رسید
باغ به آن حاکم جعلی رسید
بعد تو مظلومیت احساس شد
وای چه ظلمی به گل یاس شد
بعد تو آیینه دلها شکست
بعد تو دلهای چو دریا شکست
آنکه تو را گفت سخنهای زشت
بعد تو هم قصه سیلی نوشت
پرچم حق هرکه برافراشت ؛مرد
فاطمه چون عشق علی داشت,مرد
پیکر حق بعد تو بردار شد
آینه هم طعمه زنگار شد
بعد تو حق مرد و نابود شد
بعد تو هر چیز که بد بود,,شد