مبانی نظری اخلاق از نگاه علامه(ره)(قسمت دوم)
نباید فراموش کرد که اصول اخلاقی؛ مثل خویشتنداری، قدرت، اراده و شجاعت، با آداب و سنن ملی و محلی فرق دارد. طرز زندگی کردن و آداب و سنن غذا خوردن و لباس پوشیدن، همه، امور نسبیاند که در محیطهای مختلف فرق دارند. اینها با اخلاق ارتباط ندارند؛ ولی شجاعت و بخشندگی، واقعیتی است که در ده هزار سال قبل ممدوح و نیکو بوده و هم اکنون نیز اصالت و واقعیت خود را حفظ کرده است، در هیچ جای دنیا سخاوت و شجاعت، زشت تلقی نشده است. اگر اینها ارزش خود را از دست دهند، معلوم میشود که فطرت انسانی، محکومِ جنبههایِ حیوانی گشته است.[16]
علاّمه طباطبایی(ره) در ردّ نظریهی نسبیّت اخلاق میفرمایند:
این نظریه آن طور که برخی فکر میکنند نظریهی جدیدی نیست؛ برای این که کلبیها که طایفهای از یونانیان قدیم بودند همین مسلک را داشتند و نیز مزدکیها[17] بر همین مرام عمل میکردند و نیز در برخی از قبایل وحشی افریقا و مناطق دیگر سابقه دارد. و به هر حال مسلکی فاسد است و دلیلی که بر آن اقامه شده از بیخ و بن فاسد است. وقتی مبنا فاسد شد، بنا هم فاسد میشود.[18]
علامه(ره) ضمن جدّی دانستن اشکال مزبور و شاید به دلیل گسترش این تفکر در میان برخی از روشنفکران دینی تلاش کردهاند با دقت بسیار به پاسخ آن بپردازند.
پاسخی که ایشان فرمودند بسیار مفصل است که خلاصهی آن با مقدماتی که بیان کردهاند چنین است:
1. هر یک از موجودات و افراد انسانی دارای شخصیت خاص خودند، و وجود خارجی هر کس عین شخصیت اوست.
2. موجود خارجی هر چند تحت قانون تحول و حرکت عمومی قرار دارد؛ اما امتداد وجودی او محفوظ است، در عین این که تحول را پذیراست، ولی قطعات وجودش به هم مربوط است؛ در غیر این صورت لازم بود که دو موجود باشد. پس حرکت، امری واحد است که وقتی با حدودش مقایسه میشود متکثر و متعدد میگردد.
3. انسان موجودی است طبیعی و دارای افراد و احکام خاص. آنچه خلق میشود فرد و شخص انسان است نه کلی انسان. و این افراد انسانی، وجودی ناقص دارند که نیازمند استکمالند. و استکمال آنان در زندگی اجتماعی است. پس اجتماع در حرکت است، اما با تک تک انسانها؛ چون اجتماع از احکام طبیعت انسانی است، مطلق اجتماع نیز از احکام نوع مطلق انسانی است.
4. انسان در بقای خویش محتاج کمالاتی است و خلقتش نیز مجهز به جهازی است که با آن میتواند آنها را کسب نماید؛ مثل دستگاه گوارش.
با حفظ این چهار مقدمه میگوییم که: انسان دارای چهار ملکه از فضایل نفسانی است (عفت، شجاعت، حکمت و عدالت) که همه حسنه و نیکو است؛ چون با غرض و هدف خلقت انسان که سعادت و کمال باشد سازگار و هماهنگ است. وقتی انسان نسبت به طبیعت خود چنین وضعی دارد، در ظرف اجتماع نیز چنین است؛ یعنی چنین نیست که ظرف اجتماع، صفات درونی او را از بین ببرد. چگونه این امر ممکن است، در حالی که خود اجتماع را همین طبیعت درست کرده است.
همهی این صفات چهارگانه که برای افراد بیان شد فضیلت، و مقابل آنها رذیلت است و این، در اجتماع خاص انسانی حکمفرما است، پس با این بیان روشن میگردد که در اجتماع انسانی، حسن و قبحی وجود دارد و هرگز اجتماعی پیدا نمیشود که خوب و بد در آن نباشد، و اصول اخلاقی انسان که چهار فضیلتند برای ابد، خوب و صفات مقابل آنها برای ابد، رذیله و بد هستند، و وقتی در اصول اخلاقی، قضیه از این قرار بود، فروع نیز به این اصول برمیگردند.
پس بیانات مادیین و دیگران در فن اخلاق ساقط و بیاعتبار است. و این که گفتهاند نیکو نسبتاً نیکو است و زشت نسبتاً زشت است و حسن و قبحها بر حسب اختلاف منطقهها مختلف و متعدد میشود، مغالطهای است میان اطلاق مفهومی به معنای کلیت و اطلاق وجودی به معنای استمرار وجود.[19]
خلاصه این که انسانها دارای فطرتی واحدند؛ بنابراین تأثیر عملکردها بر روی انسانهایی که دارای فطرتی واحدند، نمیتواند متعدد و مختلف باشد؛ بلکه باید یکسان باشد. پس اگر امری فضیلت است برای همهی انسانها فضیلت محسوب میشود و اگر رذیلت است برای همهی آنها رذیلت میباشد.
اگر سؤال شود که فطرت در شرایط مختلف، عکس العملهای متفاوتی از خود نشان میدهد، در پاسخ خواهیم گفت که هرگز فطرت انسانی دستخوش تغییر و تحول نخواهد شد و آثار متفاوت، از تعلیمات غلط و ناصحیح ناشی میشود، نه از تغییر و دگرگونی فطرت.
انسان براساس فطرت، مسیر مشخصی را طی میکند مگر این که عوامل خارجی و قشری، او را از راهش منحرف کرده باشد.[20]
مراد از تأدیب الهی چیست؟
انسان برای هدف عالی و غرض متعالی و جهت وصول به مقام خلیفةالله خلق شده است؛ بنابراین تردیدی نیست که آداب و رفتار انسانی باید در راستای همین مطلوب ترسیم شده باشد؛ پس میان هدف خلقت و ادب انسانی انسجام و اتحاد است و اعمال و رفتار فردی و اجتماعی نمیتواند گویای حقیقتی باشد که برخلاف اقتضای آفرینش او تمام گردد و قطعاً چنین رفتاری به معنای ادب نخواهد بود.
عمل مؤدّبانه باید در مسیر هدف حیات انسان باشد و هیچ هدفی برای حیات و زندگی انسان لحاظ نشده است مگر توحید خداوند سبحان در مقام اعتقاد و عمل؛ پس هر عمل مؤدبانه، باید در مسیر توحید خدای سبحان باشد. بیان علاّمه طباطبایی(ره) در این زمینه چنین است:
ادب الهی که خداوند سبحان، انبیا و اولیای خویش را به آن مؤدب نموده، همان هیئت زیبای اعمال دینی است که از غرض و غایت دین حکایت میکند و آن غرض همان عبودیت و بندگی است؛ البته این عبودیت در ادیان حق از حیث مراتب کمال فرق میکند و چون هدف اسلام، سر و سامان دادن به جمیع جهات زندگی انسان است، از این جهت سر تا پای زندگی را دارای ادب نموده است و برای هر عملی از اعمال زندگی، هیئت زیبایی را ترسیم نموده که از غایت حیات حکایت میکند؛ ابتدا اعتقاد او را در این زمینه تقویت نموده، سپس مجاری زندگی او را در مسیر عبودیت قرار داده است. پس ادب الهی و یا ادب نبوت همانا عمل را بر هیئت توحید انجام دادن است.[21]
پس مراد از تأدیب الهی، تشویق انسانها در توجه به خواستههای باطنی و امیال درونی و امور فطری و هماهنگی رفتار با اعتقادات درونی و در یک کلمه تعدیل شخصیت انسانی است، که اگر شخصیت او تعدیل گردد اعمالش همراه و همگام با اعتقادش در صراط مستقیم حق قرار گرفته و با متصف شدن به آداب الهی و دینی، در مسیر اعتلای انسانی گام برمیدارد. و ممکن نیست که کسی بدون رعایت آداب دینی و مؤدب شدن به آداب الهی، به اهداف انسانی که همان کمال و سعادت دو سرا و مقام قرب الی الله میباشد دست یابد. و هر آن کس که داعیهی چنین مقامی را داشته باشد، ولی در عمل خلاف آداب دینی رفتار نماید، در ادّعای خود کاذب است و حتی در برخی روایات آمده است که چنین فردی منافق است. پس ادب دینی و الهی، همان حرکات و سکنات انسانی است که در راستای هدف خلقت او باشد؛ یعنی رفتاری که با منطق و عقل نوع انسانی هماهنگی و سازگاری داشته باشد و چنین اعمالی موجب قرب و نزدیکی به خداوند میگردد؛ بنابراین شرط قرب الهی، انجام فرایض دینی است و عمل به تعالیم اسلامی، بارزترین مصداق تأدیب الهی و ادب دینی است. پس کسی که مقیّد به واجبات و ترک محرمات نباشد مؤدب نیست و آن کس که مؤدب نباشد هرگز مقرب نخواهد بود.
سخنان مؤدبانه چیست و ملاک تشخیص آن کدام است؟
همانگونه که قبلاً اشاره شد، ادب به معنای ظرافت و دقت در عمل و آداب دینی، همان هیئتهای زیبای اعمال دینی را گویند؛ اما در این قسمت از بحث میخواهیم بدانیم که سخن مؤدبانه چیست و چه نوع بیانات و سخنانی را سخنان مؤدبانه گویند و نیز معیار و ملاک تشخیص آن کدام است؟
آنچه از متون دینی در زمینهی سخنان مؤدبانه میتوان فهمید، این است که کلام و بیان مؤدبانه دارای ویژگیهای خاص است؛ اگر سخنی با این اوصاف همراه باشد مؤدبانه خواهد بود و در غیر این صورت نمیتوان گفت که آن سخن مؤدبانه بوده و یا دارای صفت ادب است.
برخی از این اوصاف و ویژگیها عبارتند از:
الف ـ همراه بودن با صدق و صراحت قول؛
ب ـ دفاع از حق و حقیقت و پرهیز کامل از باطل؛
ج ـ حفظ شخصیت افراد و احترام مخاطب در شؤون و امور فردی و اجتماعی؛
د ـ عدم تبعیض میان فقرا و اغنیا و دوری از هرگونه مبالغه و زیادهروی در مقام سخن گفتن با صاحبان مال و مکنت و نیز تحقیر فقرا و ضعفا، اعم از مستضعفین فرهنگی و اقتصادی؛
هـ ـ. کوتاه و مختصر بودن و خالی بودن از زواید و کافی و وافی بودن به مقصود؛
و ـ خالی بودن از هرگونه طعنه و نیش زبان و یا اهانت به دیگران؛
ز ـ امید به وصول ثواب و نتیجهی اخروی؛
ح ـ هماهنگ بودن کلام با عمل و حتی افزونی عمل بر سخن تا جنبهی اثر بخشی آن آشکار گردد.
خصوصیات مزبور، عمدهترین ویژگیهایی هستند که یک گوینده در حال سخن گفتن باید آنها را لحاظ نماید. و ملاک امتیاز سخنان مؤدبانه از غیر آن در توجه داشتن گوینده به همین نکات ظریف است و این امتیاز حاصل نمیشود، مگر این که گفتار، مبتنی بر تعقل و اندیشه باشد. دربارهی کلام و سخن مؤدبانه، جامعترین و کاملترین پیام، حدیثی است که در وصف پیامبر اکرم(ص) آمده است:
گفتارش از همه فصیحتر و شیرینتر بود. کلمات او کوتاه و جامع و خالی از زواید و وافی به تمام مقصود بود، و چنان بود که گویی اجزای آن، تابع یکدیگرند. وقتی سخن میگفت بین جملات را فاصله میداد تا اگر کسی بخواهد سخنانش را حفظ کند فرصت داشته باشد. جوهرهی صدایش بلند و از تمام مردم خوش نغمهتر بود... از مراء و مجادله، پرحرفی، سخنان بدون فایده، مداحی بیمورد و قطع کلام دیگران پرهیز مینمود.[22]
البته لازمه ی رسیدن به این مقام آن است که انسان در خوراک خویش، دقت و ظرافت بسیاری داشته باشد؛ چنانچه آن عارف وارسته گفته است:
یکی از اهم مراقبات این است که انسان واردات و صادرات دهانش را مواظب باشد. آن لقمه نانی را که به دهان میگذارد اگر از روی حساب نباشد هرزهخوار میشود و انسان هرزهخوار، هرزهگو میگردد، آن دهانی که وارداتش آلوده است، صادراتش هم آلوده است.[23]
--------------------------------------------------------------------------------
1. lamorale
2. اخلاق ناصری، ص 60؛ اخلاق جلالی، ص 38.
3. المیزان، ج 1، ص 368.
4. دکتر جمیل صلیبا، واژه نامهی فلسفه و علوم اجتماعی، ص 20.
5. المیزان، ج 1، ص 371.
6. المیزان، ج 1، ص 368.
7. المیزان، ج 6، ص 255 به بعد.
8. همان، ج 6، ص 257.
9. مرتضی مطهری، فلسفهی اخلاق، ص 53.
10. المیزان، ج 1، ص 351 به بعد.
11. المیزان، ج1، ص 355 به بعد.
12. در این که علم با چه ملاک و معیاری به نافع و غیر نافع تقسیم میشود و چه علمی را نافع و کدام علم را غیر نافع یا ضار مینامند، اقوال مختلف است. برخی گفتهاند که علوم دینی، نافع و علوم غیر دینی، غیر نافعاند و گروهی گفتهاند ملاک نافع و ضار این است که علم نافع علمی را گویند که در نفس آدمی تقوا و تواضع را زیاد نماید و هر علمی که مایهی غرور و خودخواهی گردد، غیر نافع است. (مصباح الهدایه، ص 76) بعضی دیگر معتقدند که مطلقاً علوم نه نافعند و نه مضر. علم فی حد نفسه متصف به هیچ وصفی نیست بلکه این عالم است که موجب اتصاف به آن میگردد. اگر علم را در جهت مثبت به کار گیرد نافع و سودمند خواهد بود و اگر در جهت منفی از آن استفاده نماید، هرچند علم الهی هم باشد مضر خواهد بود.
13. المیزان، ج 5، ص 259 ـ 260.
14. دکتر جمیل صلیبا، واژه نامهی فلسفه و علوم اجتماعی، ص 20.
15. مجموعهی آثار، ج 16، ص 77.
16. مجید رشیدپور، مبانی اخلاق اسلامی، ص 57 ـ 61.
17. پیروان مردی به نام مزدک که در ایران قدیم زمان کسرا میزیست.
18. المیزان، ج 1، ص 373.
19. ر.ک: المیزان، ج 1، ص 351 به بعد، بحث اخلاق.
20. مجموعه آثار، ج 3، ص 475.
21. المیزان، ج 6، ص 257.
22. المیزان، ج 6، ص 303.
23. علامه حسن زاده آملی، مجموعه مقالات، ص 37.