زنان الگو از نظر آیات قرآن
اگر انسان وارسته شد مى تواند الگوى دیگر انسانها قرار گیرد. اگر مرد باشد الگوى مردم است نه مردان، و اگر زن باشد باز الگوى مردم است نه زنان. این مطلب را قرآن کریم به صورت صریح روشن کرده و چهار زن را به عنوان زن نمونه (دو نمونه خوب و دو نمونه بد) ذکر مىکند.زن، چه بد و چه خوب نمونه زنان نیست، زن نمونه است. فرق است بین این دو مطلب که اگر زن خوب شد، آیا نمونه زنان مى باشد یا زن نمونه است؟ چه این که مرد، اگر خوب شد، نمونه مردان نیست بلکه مرد نمونه است.
قرآن کریم مى فرماید: آن که خوب است نمونه مردم است نه نمونه مردان و زن خوب، نمونه زنان نیست، بلکه زن نمونه است، چه این که زن بد، نمونه زنان بد نیست، بلکه نمونه انسانهاى بد است. خدا به عده زیادى از مردان فضیلت داد و مىدانست که از عهده آن برنیامده و سرانجام رسوا خواهند شد و اعطاى فضیلت به آنها فقط از باب: معذرة الى ربکم و اتمام حجت بود به همین جهت به آنها فضیلت داد، ولى سِمت و ماموریت نداد. زیرا کسى که در کار خود انحراف دارد، اگر ماموریت و سِمتى پیدا کند به مبانى دین صدمه مى زند. خداوند به بلعم باعورا فضیلت داد ولى سِمت نداد، به سامرى فضیلت داد ولى سِمت نداد.
زن لوط و زن نوح
قرآن کریم نمونه مردم بد را با نقل داستان دو زن بد، تبیین کرده و مى فرماید:«ضَربَ اللهُ مَثَلاً لِلذینَ کَفَرُوا امرَاةَ نُوحٍ وَ امراةَ لُوطٍ کانَتَا تَحتَ عَبدَینِ مِن عِبادِنا صالحینِ فَخَانتاهُما فَلَم یُغنِیا عَنهُما مِنَ اللهِ شَیئا وَ قِیلَ ادخُلا النّارَ مَعَ الدّاخِلینَ» (تحریم، 10)؛ خدا براى کسانى که کافر شدند زن نوح و لوط را مَثل آورده که هر دو در نکاح دو بنده از بندگان شایسته ما بودند و به آنها خیانت کردند و کارى از دست شوهران آنها در برابر خدا ساخته نبود، به آنان گفته شد با داخل شوندگان، داخل آتش شوید.
در این جا خداوند نمى فرماید: «ضرب الله مثلا لللاتی کفرن».و نمى فرماید: «ضَرَبَ اللهَ مَثلا لِلنِساءِ الکافِرات».نمى گوید خدا نمونه زنان بد را ذکر کرد، بلکه مى گوید نمونه مردم کافر را ذکر کرد. ضرب الله مثلا للذین کفروا نه «للنساء» و نه «لللاتی کفرن» بنابراین معلوم مى شود این «للذین کفروا» به معناى مردان کافر نیست بلکه به معناى مردم تبهکار و بزهکار است.
منظور از خیانت نیز در اینجا، خیانت مکتبى، اعتقادى و فرهنگى است، و به همین دلیل ذات اقدس اله به ما فرمود: «لا تَخُونُوا اللهَ والرسولَ و تَخُونُوا اماناتِکُم» (انفال، 27)؛ خیانت نکنید به خدا و رسول و خیانت نکنید به امانتهایتان. به پیامبر خیانت کردن، یعنى، با دین او بدرفتارى کردن.
در اینجا که فرمود: زن لوط و زن نوح به این دو پیامبر که یکى از آنها پیامبر اولواالعزم است و دیگرى حافظ شریعت ابراهیم علیه السلام، خیانت کردند، یعنى مکتبشان را نپذیرفتند، و اینها نمونه مردم تبهکار و کافرند.
بنابراین معلوم مى شود که اگر سخن از «الذین» و «امنوا» و مانند آن است بنابر فرهنگ محاوره، منظور، مردم هستند، نه مردان. و در همین آیه هم که فرمود قیل ادخلا النار مع الداخلین اگرچه «ادخلا» همان طورى که تثنیه مذکر است، تثنیه مؤنث هم هست، اما این که «داخلین» را به صورت جمع مذکر سالم ذکر کرد منظور، مردم جهنمى هستند نه مردان جهنمى.
زن فرعون
قرآن کریم دو نمونه خوب از زنان را نیز به عنوان الگو ذکر مى کند، زنان با فضیلتى که ذات اقدس اله را نمونه مردم مؤمن مىشمارد و درباره آنها چنین مى فرماید:«و ضَربَ اللهُ مَثَلاً لِلذینَ آمَنُوا امرَاَةَ فِرعَونَ اذ قالَتْ رَبِّ ابْنِِ لِی عِندَکَ بَیتاً فِی الجَنّةِ و نَجِّنی مِن فِرعَونَ و عَمَلِهِ و نَجِّنی مِنَ القَومِ الظالِمِین» (تحریم، 11)؛ براى کسانى که ایمان آوردند خداوند همسر فرعون را مَثل آورده آنگاه که گفت: پروردگارا پیش خود در بهشت براى من خانهاى بساز و مرا از فرعون و کردارش نجاتبخش و مرا از دست مردم ستمگر برهان.
تعبیر قرآن در آیه این نیست که: همسر فرعون نمونه زنان خوب است، بلکه مىفرماید: زن خوب نمونه جامعه اسلامى است و جامعه برین از این زن الگو مىگیرد، نه این که فقط زنان باید از او درس بگیرند. ذات اقدس اله در این آیه نیز نمىفرماید: «و ضرب الله مثلا لللاتی امن امراة فرعون.» بلکه مى فرماید: نمونه مردم خوب، زن فرعون است. و ضرب الله مثلا للذین امنوا امراة فرعون؛ یک چنین زنى در خانهاى زندگى مىکرد که صاحب آن خانه ادعاى: «انَا رَبّکُم الاَعلى» (نازعات، 24)؛ پروردگار بزرگتر شما منم. داشت و شعار:«ما عَلِمتُ لَکُم مِن اِلهٍ غَیری» (قصص، 38)؛ براى شما خدایى غیر از خودم نمىشناسم. در سر مىپروراند و ادعاى انحصار مىنمود.
ذات اقدس اله در قرآن کریم به صورت حصر مىفرماید:«سَبِّح اسمِ رَبِّکَ الاَعلى» ( اعلى، 1)؛ تسبیح کن نام پروردگار والاى خود را. کلمه اَعْلى مفهومى است که حصر را همراه دارد، بنابراین، دو نفر به عنوان اعلى نمى توانند یافت شوند، فرعون نیز با گفتن این کلمه داعیه انحصار داشت و این اعلى بودن را ادعا مىکرد. او همانطورى که ادعاى ربوبیت را داشت، مدعى توحید ربوبى هم بود.
سخن از ارباب متفرقه نمى گفت. او مى گفت: نه تنها من خدایم، بلکه من، تنها خدا هستم. به جاى «لا اله الا الله» شعار «لا اله الا انا» را سر مى داد و در چنین خانهاى بانویى نشات گرفت که نمونه مردم متدین است.
قرآن در مقام ذکر فضائل این بانو مهمترین آنها را در بُعد دعا مى داند که در این دعا شش نکته مهم اخذ شده است. علت این که این بانو نمونه مردم خوب است به خاطر آن است که در نیایشش به ذات اقدس اله عرض مى کند: اِذْ قالتْ رَبِّ ابْنِ لی عندَکَ بَیْتًا فی الجنة.
این زن در کنار خدا، بهشت را مى طلبد. دیگران بهشت را مىطلبند، و در دعاهایشان از خداوند: جَنّاتٍ تَجری مِن تَحتِها الانهار (فرقان، 10)؛ بهشتهایى که از زیر آنها نهرها جارى است. درخواست مى کنند، اما این بانو اول خدا را مىخواهد و بعد در کنار خدا، خانه طلب مىکند. نمى گوید «رب ابن لی بیتا فی الجنة» و نمى گوید «رب ابن لی بیتا عندک فی الجنة» بلکه مى گوید: رب ابن لی عندک بیتا فی الجنة اول عندالله را ذکر مى کند بعد سخن از بهشت را به میان مىآورد. یعنى اگر سخن از: «الجار ثم الدار» (بحار الانوار، ج 10، ص 25)؛ اول همسایه بعد منزل خود است، این بانو هم مىگوید: «الله ثم الجنة» البته جنتى که عندالله باشد، با جنتى که تجری من تحتها الانهار است تفاوت فراوان دارد.
در این نیایش ششگانه یا دعاى شش بُعدى دو درخواست به تولى برمىگردد یکى لقاء الله و دیگرى بهشت. یعنى یکى «جنة اللقاء» و دیگرى جنات تجری من تحتها الانهار و چهار خواسته دیگر هم به تبرى برمىگردد: 1-«وَ نَجِّنی مِن فِرعون» 2-«و عَمَلِهِ» 3- «نَجِِّنی مِنَ القَومِ الظالِمین» 4 - و «اعمالِهم» که محذوف است.
آنجا که مىفرماید نجِّنی من فرعونَ و عَملِه خواسته او این نیست که: خدایا مرا از عذاب فرعون نجات بده. ممکن است کسى بگوید خدایا مرا از دست ظالم نجات بده ولى وقتى خود به قدرت رسید، دست به ظلم بیالاید. اما این بانو عرض مىکند: نه تنها مرا از فرعون نجات بده بلکه از ستمکارى هم مرا برهان، مرا نجات بده تا زیر بار شرک فرعون نروم و خود نیز داعیه ربوبیت در سر نپرورانم رب نجنی من فرعون و عمله.
سپس مى گوید و نجِّنی من القوم الظالمین چون ممکن است کسى از فرعون برهد ولى به دام آل فرعون یا سایر ستمکاران بیفتد. لذا درخواست پنجم را عرض مىکند «و نجنی من القوم الظالمین و اعمالهم» به قرینه نجنی من فرعون و عمله حذف شده است و حذف در اینگونه موارد جایز است. بنابراین بانویى که تا به این حد عالى مى فهمد و درخواستهایش تبرى و تولى داشته و مسائل اجتماعى و فردى را از ذات اقدس اله مسالت مى کند، آیا این زن نمونه، تنها نمونه زنان است؟ یا به تعبیر قرآن کریم نمونه مردم جامعه است؟
مقام ویژه حضرت مریم
مقام ویژه مریم علیهاالسلام نمونه چهارمى است را که قرآن بیان مىکند. خداوند پس از معرفى همسر فرعون به عنوان الگوى انسانهاى مؤمن در آیه بعد براى گرامیداشت مقام خاص مریم مىفرماید:«و مَریمَ ابْنَتَ عِمرانَ التی اَحصَنَتْ فَرجَهَا فَنَفَخنا فیهِ مِن رُوحِنا وَ صَدَّقََتْ بِکَلِماتِ رَبِّها وَ کُتُبِِهِ وَ کانَتْ مِنَ القانِتِین» ( تحریم، 12)؛ و مریم دختر عمران را، که خود را پاکدامن نگاه داشت و در او از روح خود دمیدم و سخنان پروردگار خود و کتابهاى او را تصدیق کرد و از عبادت پیشگان بود.
یعنى «و ضرب الله مثلا للذین آمنوا مریم ابنت عمران» و چون مقام مریم، بالاتر از مقام زن فرعون بود لذا اینها را یک جا ذکر نکرد، بلکه در دو آیه جدا ذکر فرمود، بر خلاف آن دو کافره که در یکجا ذکر نکرد، بلکه در دو آیه جدا ذکر فرمود، بر خلاف آن دو کافره که در یک آیه ذکر شدند.
حضرت مریم در اثر احصان، صیانت، عفت و در اثر دریافت آن روح غیبى به جایى رسید که صدقت بکلمات ربها و کتبه وکانت من القانتین گشت.
از این چهار نمونه سوره تحریم به خوبى بر مى آید که نه مرد نمونه، نمونه مردان است و نه زن نمونه، نمونه زنان. ممکن است کشاورز نمونه، نمونه کشاورزان، صنعتگر نمونه، نمونه صنعتگران، خطاط نمونه، نمونه خطاطان باشد، ولى انسان نمونه، نمونه همه انسانهاست و اختصاصى به زن یا مرد ندارد.پس در ارزیابى مقام و کمالات مریم نقش مادر آن بانو را نباید فراموش کرد.
گرچه در تربیت مریم سلام الله علیها حضرت زکریا نیز نقش داشت لیکن این امر در مرحله نهایى بود نه در پیدایش ابتدایى، مادر این بانو لیاقت آن را داشت که مادر پیغمبر بزاید و آن خضوع را داشت که فرزندش را به معبد حق اهدا کند، و این که ذات اقدس اله این گوهر را پذیرفت، براى آن بود که مى دانست اگر به او فیض عطا نماید امین در حفظ فیض خواهد بود.
خدا به عده زیادى از مردان فضیلت داد و مى دانست که از عهده آن برنیامده و سرانجام رسوا خواهند شد و اعطاى فضیلت به آنها فقط از باب: معذرة الى ربکم (اعراف، 164) و اتمام حجت بود لذا به آنها فضیلت داد، ولى سِمت و ماموریت نداد. زیرا کسى که در کار خود انحراف دارد، اگر ماموریت و سِمتى پیدا کند به مبانى دین صدمه مىزند. خداوند به بلعم باعورا فضیلت داد ولى سِمت نداد، به سامرى فضیلت داد ولى سِمت نداد.
سامرى آدم کوچکى نبود او با چشم درونى خود اثر فرشتهها را دید و گفت: «بصرت بما لم یبصروا به» (طه، 96)؛ من دیدم چیزى را که توده ناظران ندیدند، ولى به جاى این که از آن اثر فیض گرفته، و راه موسى و هارون را ادامه بدهد، و شاگردى آنها کند، گوساله پرستى را رواج داد.
بلعم باعورا نیز، کسى بود که طبق یک نقل، ذات اقدس اله درباره او فرمود: وَ اتلُ عَلیهِم نَبَاَ الذی اتَیناهُ ایاتِنا فَانسَلَخَ مِنها (اعراف، 175)؛ خبر آن کس را که آیات خود را به او تعلیم داده بودیم و از آن دور شد براى آنان بخوان.
اینها نمونه هاى قرآنى است مبنى بر این که خدا مى داند که به چه کسى سمت بدهد، به همین جهت فضیلت را مى دهد تا معلوم شود، که عدهاى عمدا فضیلت را به رذیلت تبدیل مىکنند. چون ذات اقدس اله از درون و برون همگان با خبر است، هرگز به کسانى که لاحقه سوء دارند سمت رسمى نمىدهد.«اللهُ اَعلَمُ حَیثُ یَجعَلُ رِسالَتَهُ» (انعام، 124)؛ ذات اقدس اله مى داند که به چه کسى ماموریت بدهد. او نظیر بشرهاى عادى نیست که به کسى ابلاغ بدهد، بعد کشف خلاف بشود، و بگوید: من که درونبین نبودم.
خداوند خلافت، رسالت، نبوت، امامت و رهبرى را به کسى که از درون آنها مستحضر است و درونى فاسد دارند نخواهد داد اما کسانى که ذات اقدس اله مىداند، با حسن اختیارشان پایدار و پایبند هستند، اینها را مى پذیرد و مریم از این نمونه بود. بنابراین گرچه او در بدو پیدایش، کودکى بیش نبود اما معلوم بود که اگر خدا به او فضیلت بدهد او در حفظش پایدار و استوار است. لذا در ابتداى زندگى، مادرى، همچون زن عمران، سرپرستى او را به عهده داشت و بعد وقتى مىخواهد به نذر خود عمل کند، او را به معبد مىسپارد، و از آن به بعد است که: «و کَفَّلَها زَکریا» ( آل عمران، 137)؛ خدا زکریا را کفیل او قرار داد.
یعنى «جعل الله سبحانه و تعالى لزکریا کفیلا لها»، «کفل» در این جمله دو مفعول گرفته است «مکفل» خدا است و خداى متعال مریم را در تحت سرپرستى زکریا علیه السلام کفالت نمود «و کفلها زکریا» نه «تکفلها زکریا» زکریا علیه السلام متکفل نشد مگر به وحى الهى.
این چنین نبود که قرعه خود به خود به نام زکریا علیه السلام بیفتد، به همین جهت فرمود: اینها قرعه زدند و خیلىها شیفته بودند که این کودک را سرپرستى کنند: «و ما کُنت لَدیهِم اِذ یَختَصِمُون» (آل عمران، 44)؛ تو نزد آنان نبودى آنگاه که مجادله داشتند. و بنا را بر قرعه نهادند اما قرعه به نام مبارک زکریا علیه السلام خورد، به خواست خدا قرعه به نام او در آمد.
«و ما کُنتَ لَدیهِم اِذ یُلقُونَ اَقلامَهُم اَیُّهُم یَکفُلُ مَریَمَ» (آل عمران، 44)؛ تو نزد آنان نبودى آنگاه که قرعه انداختند تا کدام یک مریم را کفالت کند. خدا مى فرماید: ما طورى برنامه را تنظیم کردیم که خود مکفل شویم و زکریا متکفل و مریم تحت کفالت باشد. و این در مرحله بقاء است که پرورش و رشد اوست وگرنه در بدو پیدایش و تکونش، و ظهور و هجرت او از رحم به دامن، در سایه تربیت آن بانو بود. گاهى خداوند مىگوید راه راست را به شما نشان مىدهم و زمانى براى تشویق مىفرماید: توفیق سلوک در راهى را که انبیا رفتهاند به شما عطا مىکنم و زمانى بالاتر از این را نوید مىدهد و مى فرماید: شما را با همراهان و همسفران و قافله سالارانى چون انبیا و صدیقین و شهدا و صالحین همراه مى کنم.
یکى از صدیقین مریم علیهاالسلام است. که همراهى با او اختصاصى به زنها ندارد تا زنها بگویند خدایا راه مریم را به ما ارائه بده بلکه همه نمازگزاران از خداوند راه صدیقین را مى طلبند که مریم هم جزو صدیقین است.
مقام مریم از نظر مفسرین
نکته اى که در ارزیابى مقام حضرت مریم باید مورد توجه قرار گیرد این است که قرآن کریم درباره تربیت مریم عذراء علیهاالسلام مى فرماید: هرگاه حضرت زکریا علیه السلام وارد مىشد روزى خاصى را در حضور آن بانو علیهاالسلام مى دید.«کُلما دَخَلَ عَلَیهَا زَکَریّا المِحرابَ وَجَدَ عِندَها رِزقَا قالَ یا مَریَمُ اَنّى لَکِ هَذا قالَت هُوَ مِن عِندِاللهِ ان الله یَرزُقُ مَن یَشاءُ بِغَیرِ حِساب» (آل عمران، 37)؛ هرگاه که زکریا در محراب بر او وارد مىشد نزد او نوعى خوراکى مىیافت. گفت: اى مریم این از کجا براى تو آمده است؟ او گفت: این از جانب خداست، که خدا به هر کس بخواهد بىشمار روزى دهد. و هم چنین فرشتگان با مریم سخن مىگفتند و سخنان مریم را هم مى شنیدند بلکه مشافهتا و مشاهدتا گفتار را با شهود مى آمیختند، هم مریم آنها را مىدید و هم آنها را مرآى مریم قرار مىگرفتند.
اینها تعبیرات بلندى است که قرآن درباره مریم دارد. و نیز در تبیین مقام والاى مریم مىفرماید: «و اِذ قالَتِ المَلائِکَةُ یا مَریمُ انَّ اللهَ اصَطفاکِ و طَهّرَکِ و اصطفاکِ عَلَى نِساءِ العالَمین* یا مَریمُ اقنُتی لِربِکِ واسجُدی وارکَعِی مَعَ الراکعین» (آل عمران، 42 و 43)؛ و هنگامى را که فرشتگان گفتند: اى مریم، خداوند تو را برگزیده و پاک ساخته و تو را بر زنان جهان برترى داده است. اى مریم، عبادت خدا کن و سجده کن و با رکوع کنندگان راکع باش.
یعنى فرشتگان فراوانى با این بانو سخن گفته، و او را از مقام اصطفایش با خبر کردند که تو صفوة الله، مطهره و در میان زنان عالم ممتازى، دائما به یاد حق باش، سجود، سجود و رکوع را فراموش مکن و از اهل رکوع باش.
و نیز بشارت حضرت مسیح را به او دادند:«اِذ قالَتِ المَلائکةُ یا مَریَمُ انَّ اللهَ یُبَشِرکِ بِکلِمَةٍ مِنهُ اسمُهَُ المَسِیحُ...» (آل عمران، 45)؛ و هنگامى که فرشتگان گفتند: اى مریم خداوند تو را به کلمهاى از جانب خود که نامش مسیح، عیسى بن مریم است مژده مىدهد.
اینها نمونههایى از گفتگو و حضور فرشتگان در محضر مریم علیهاالسلام است. در تبیین این بخش از زندگى حضرت مریم علیهاالسلام گروهى از معتزله نظیر زمخشرى در کشاف راه تفریط پیموده و گمان کردهاند آن بانو نمىتواند به این مقام رسیده، و از کرامت برخوردار شود، و سخنان فرشتهها را بشنود، و بشارت «صفوة بودن» را از فرشتهها دریافت کند، و مژده مادر پیغمبر شدن را از آنها تلقى نماید، لذا گفتهاند این همه فضائل که نصیب مریم علیهاالسلام شده است یا به عنوان معجزه زکریا علیه السلام و یا به عنوان پیش درآمد اعجاز عیسى علیهالسلام است، که این را از نظر اصطلاح کلامى «ارهاص» مىگویند همان گونه که قبل از قیامت یک سلسله امور خارق عادتى رخ مىدهد که از آنها به عنوان «اشراط الساعة» تعبیر مى کنند، قبل از ظهور، یا میلاد یک پیامبر نیز، یک سلسله امور خارق عادتى رخ مى دهد که اینها نشانه ظهور یک پیامبر الهى است و در کتابهاى کلامى از این امور خارق عادت به عنوان ارهاص تعبیر شده است.
گروهى دیگر نظیر «قرطبى» - از مفسران معروف اهل سنت و همفکران او راه افراط رفته و معتقدند مریم داراى سِمت نبوت بوده است، زیرا فرشتگان فراوانى بر او نازل شده و او را از وحى با خبر کردهاند و از راه الهام، مساله صفوة و طهارت او را به او اعلام نموده و بشارت مادر پیغمبر شدن را به او اعطا کردهاند و گفتهاند: چون مریم علیهاالسلام وحى فرشتهها را تلقى کرده و فرشتهها بر او وارد شده و گفتگوى آنها از رتبه مشافهه به مشاهده رسیده، پس پیامبر است، زیرا گمان کردهاند فرشتگان بر هر کس نازل شوند و وحى بیاورند و او فرشتهها را ببیند، پیامبر است.
اما علماى امامیه که در طریق قسط و عدل سیر مىکنند، بر این اعتقادند که تمام این مقامات و کرامتها مربوط به خود مریم علیهاالسلام است یعنى وصف به حال موصوف است نه متعلق موصوف، و نباید اینها را به حساب اعجاز زکریا علیه السلام گذاشت، و از طرف دیگر، مریم به مقام رسالت و نبوت تشریعى نرسیده است. این دو مطلب را مفسران گرانقدر امامیه، به استناد ظواهر قرآنى، تبیین مى کنند.
اما مطلب اول که همه این کرامتها تعلق به خود مریم علیهاالسلام دارد، به دلیل ظواهر قرآن است که فرشتهها سخن گفتند، اما نه فقط به عنوان هاتف غیب و سروش نهان، بلکه براى او مشهود شدند. همچنان که این خطابها و نداها گاهى به صورت تمثل هم تجلى کرده است چنانچه قرآن مىفرماید: «فَتَمَثّل لَهَا بَشَراً سَوِیّاً» ( مریم، 17 و 18)؛ پس چون بشرى هماهنگ بر او نمایان شد. آن فرشته گفت که من از طرف حق آمده و مامورم که به تو فرزندى عطا کنم. «قالَ اِنمَا اَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِاَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیّاً» (مریم، 19)
ظاهر این آیات آن است که خود مریم علیهاالسلام به تنهایى این مقامات را دریافت کرد و این مقام مریم علیهاالسلام بود که باعث شد زکریا علیه السلام از خداى سبحان فرزندى طلب نماید:«هُنالِکَ دَعَا زَکَریّا رَبَّهُ»؛ اینجا بود که زکریا پروردگارش را بخواند (آل عمران، 38) این چنین نبود که معجزه زکریا در مریم ظهور کرده باشد بلکه کرامتهاى مریم موجب آن شد که زکریا از خدا، یحیى را طلب کند و فرزند «رضیی» از خداى سبحان مسالت نماید.
علاوه بر این که سفارش به قنوت و دوام عبادت و خضوع مستمر، و سجود و رکوع، نشانه مقام خود مریم علیهاالسلام است و نیز اوصافى که ذات اقدس اله براى این بانو ذکر مى کند، نشانه آن است که شخصیت خود مریم موجب شد تا فرشته ها را ببیند و با آنها سخن بگوید و سخنان آنها را بشنود.
به همین جهت خداى سبحان از مریم به عنوان صدیقه یاد مى کند و مى فرماید: «و صَدقت بِکلماتِ رَبَّها وَ کَتَبَهُ وَ کانَت مِنَ القانِتین» (تحریم، 12) «و اُمُه صِدیقَة»( مائده، 75) یعنى عیسى علیه السلام داراى مادرى بود که سخنان غیب را تصدیق مى کرد، او نه تنها صادق بود بلکه از صدیقین به شمار مىآمد. و این صدیق بودن او، و صحه گذاشتن ذات اقدس اله بر این موضوع، نشانگر آن است که همه این فضائل از آن خود اوست.
صدّیقه بودن مریم علیهاالسلام
قرآن کریم از مریم علیهاالسلام به عنوان صدیقه یاد کرده است که این مبالغه در تصدیق است. بدین معنا که نه تنها مصدقه، صادق و صدیق است بلکه صدیق است. صدیقین گروهى هستند که با انبیا و صالحین و شهدا همراه و هم قافلهاند. اینان قافله سالار کوى الهیند.
افراد عادى چه زن و چه مرد در نماز و نیایشها و عباداتشان از ذات اقدس اله مسالت مىکنند: «وَ مَن یُطِعِ اللهَ والرَّسولَ فَاولئِکَ مَعَ الذینَ اَنعَمَ اللهُ عَلیهِم مِنَ النَبِیینَ وَالصِدیقِینَ والشُّهَداءِ والصّالِحِینَ وَ حَسُنَ اولئکَ رَفیقا» ( نساء، 69)؛ کسى که مطیع خدا و رسولش باشد او همسفر قافلهاى است که اهل آن عبارتند از: نبیین، صدیقین، شهدا و صالحین، و بعد در ادامه مىفرماید: و حَسُنَ اولئک رفیقا اینها رفقاى خوب و همسفران شایستهاى هستند چرا که: «سَلْ عَنِ الرَفیقِ قَبلَ الطریق» (نهج البلاغه فیض، نامه 31، ص 936)؛ اگر انسان بیفتد آنها دستگیرند، و اگر در مسیر افراط و تفریط قرار گیرد، او را تعدیل کرده و اگر احساس خستگى کند تقویتش مى کنند، و اگر احساس عجز کند به او قدرت مى بخشند.
خداى سبحان مى فرماید اگر شما هدایت را از من بخواهید، من علاوه بر این که شما را اهل سیر و سلوک در صراط مستقیم قرار مىدهم و صراط مستقیم را به شما نشان مىدهم و راهى را که آنان رفتهاند به شما مى نمایانم، شما را همسفر آنها نیز قرار مى دهم.
گاهى خداوند مى گوید راه راست را به شما نشان مى دهم و زمانى براى تشویق مى فرماید: توفیق سلوک در راهى را که انبیا رفته اند به شما مى نمایانم، شما را همسفر آنها نیز قرار مى دهم. گاهى خداوند مى گوید راه راست را به شما نشان مى دهم و زمانى براى تشویق مىفرماید: توفیق سلوک در راهى را که انبیا رفته اند به شما عطا مى کنم و زمانى بالاتر از این را نوید مى دهد و مى فرماید: شما را با همراهان و همسفران و قافله سالارانى چون انبیا و صدیقین و شهدا و صالحین همراه مى کنم. یکى از صدیقین مریم سلام الله علیها است. که همراهى با او اختصاصى به زنها ندارد تا زنها بگویند خدایا راه مریم را به ما ارائه بده بلکه همه نمازگزاران از خداوند راه صدیقین را مى طلبند که مریم هم جزو صدیقین است.
همسر ابراهیم خلیل علیه السلام
در داستان ابراهیم خلیل سلام الله علیه همانگونه که خلیل الله با فرشته ها سخن مىگوید، و بشارت ملائکه را دریافت مىدارد همسر او نیز با فرشتهها سخن گفته و بشارت ملائکه را دریافت مى کند. ذات اقدس آله در زمان کهولت و پیرى خلیل الله، به او بشارت فرزندى آگاه داد. که این بشارت الهى، به همان شکلى که توسط ملائکه به آن حضرت، ابلاغ شد، به همان صورت، به همسر او نیز اعلام گردید. هنگامى که ملائکه به حضرت ابراهیم علیه السلام گفتند: فَبَشَّرناهُ بِغُلام حَلیم؛ پس پسری بردبار را به او مژده دادیم. (صافات، 101).
ابراهیم علیه السلام فرمود: «اَبَشرتُموُنی عَلى اَن مَسّنی الکِبَر فَبِمَ تُبشِرون» (حجر، 54)؛ آیا به من نوید مىدهید در حالى که مرا پیرى رسیده است؟
حضرت این سخن را به عنوان «استبعاد» نفرمود. بلکه به عنوان «استعجاب» گفت. معناى استعجاب آن است که انسان به لحاظ شگفت انگیز بودن واقعه اى با دید تعجب بدان مى نگرد.
در این جا ابراهیم خلیل علیه السلام عرض کرد: خدایا من نه تنها پیر شدهام بلکه، پیرى به سراغ من آمده است. یعنى یک وقت انسان پیر مىشود و دوران شیخوخت را مى گذراند و مىگوید «قد بلغت من الکبر» (مریم، 8) یعنى من، به پیرى رسیدم.
ولى زمانى از پیرى نیز مىگذرد و به دوران فرتوتى پاى مىنهد که در این حال مى گوید «قد بلغنی الکبر» (آل عمران، 40) یعنى پیرى، به سراغ من آمده است، پس چه بشارتى به من مى دهید؟ فرشته ها گفتند:«بَشّرناکَ بِالحَقِ فَلا تَکُن مِنَ القانِطین» (حجر، 55)؛ یعنى این تبشیر ما با حق همراه است و گزاف نیست، چون فرشتگان در صحبت حق سخن مىگویند و در لباس حق حرف مىزنند.
به همین جهت حرف «باء» در «بالحق» خواه به معناى مصاحبت باشد و خواه به معناى ملابست، مفهومش این است که گفتار ما در لباس حق، یا در صحبت حقیقت است و ما گزاف نخواهیم گفت و تو اى خلیل الله ناامید مباش. آنگاه ابراهیم خلیل علیه السلام فرمود:«و من یَقنط مِن رَحمةِ رَبَّهُ الّا الضّالوُن» (حجر، 56) حضرت در کمال صراحت فرمود: نه تنها با رسالت و نبوت سازگار نیست، بلکه با هدایت و رهبرى نیز سازش ندارد. بنابراین نه تنها هیچ پیامبرى ناامید نخواهد بود بلکه هیچ مؤمن و مهتدى نیز ناامید نمى شود.
معناى ناامیدى آن است که انسان گمان کند به جایى رسیده است که از خدا معاذالله ساخته نیست که مشکل او را حل نماید. این یاس در حد کفر است، و هیچکس حق ندارد ناامید باشد. معادل همین برخورد با همسران حضرت نیز مطرح شده است، قرآن کریم مىفرماید:«وَ امراتهُ قائِمَةَ فَضَحَکَت فَبَشَّرناها بِاسحقِ وَ مِن وَراءِ اِسحق یَعقوب» (هود،71)؛ یعنى هنگامى که فرشته ها با خلیل حق سخن مىگفتند همسر او نیز حضور داشت و ایستاده بود و ضحکى داشت.
براى «ضحک» در تفاسیر دو بیان آمده است، یا به معناى سرور و خوشحالى و یا به معناى عادت ماهانه زنان است پس مژده دادیم او را به اسحاق و از پس اسحاق، یعقوب را. یعنى علاوه بر فرزند - اسحاق، بشارت نوه یعقوب هم، به تو مى دهیم.
سپس همسر خلیل الرحمان عرض کرد: «قالت یا وَیلَتی ءَاَلَد وَ اَنا عَجُوزُ و هذا بَعلی شَیخاً ان هذا لِشیءِ عَجیب* قالوا اَتَعجبین مِن اَمرِ اللهِ رَحَمتَ اللهَ وَ بَرکاتُهُ عَلیکُم اَهلَ البَیت اِنَّهُ حَمیدٌ مَجید» ( هود،72 و73)؛ آیا من مادر مىشوم در حالى که خودم فرتوت و سالمند و کهنسالم، و همسرم نیز پیرمردى فرتوت و کهنسال است؟! فرشتگان به او گفتند: آیا از رحمت خدا و امر خدا در تعجب هستى در حالى که رحمت خدا، و برکات وى، بر شما خاندان نبوت، فراوان بوده و شما از این برکات عینى، بى شمار دیدهاید! عظمت زن در فرهنگ وحى از این ارزیابى روشن مى شود که در فرهنگ وحى از زن به عظمت یاد شده و اختصاصى به قرآن ندارد بلکه در انجیل، تورات و صُحف خلیل الله نیز مطرح بوده است.
با فرشتگان تکلم نمودن و بشارت آنها را دریافت کردن، سخن خویش را با آنها در میان گذاشتن، و سخن آنان را شنیدن، اینها همه مواردى است که زن نیز همانند مرد در همه این صحنه ها سهیم بوده و اگر پدر پیامبرى، با ملائکه سخن مىگوید، مادر پیامبر نیز، با آنها گفتگو دارد. به همین جهت وقتى در قرآن کریم از زنان یاد مى کند، مادر مریم و یا خود مریم را جزو آلعمران شمرده و در زمره اصفیا قرار مىدهد. به عبارت دیگر در بین مردم جهان اینها هم مانند انبیا و اولیاى خاص جزو اصفیاى الهیند.
خدا در قرآن مى فرماید:«اِنَّ اللهَ اصطَفى آدمَ وَ نُوحاً وَ آلَ اِبراهیم و آلَ عِمران عَلى العالَمین* ذُریَّة بَعضَها مِن بَعضِ وَ اللهُ سَمیعٌ عَلیم» (آل عمران،33 و34)؛ به یقین خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر مردم جهان برترى داده است، فرزندانى که بعضى از آنان از بعض دیگرند، و خداوند شنواى دانا است. که منظور از این عمران آن عمرانى است که پدر مریم است، نه عمرانى که پدر موسى است چون عمرانى که پدر موسى است اصلا نامش در قرآن کریم نیامده.
بعد خداوند مىفرماید:«اِذ قالَت امرَاتُ عِمران رَبَّ اِنّی نَذَرتُ لَکَ ما فِی بَطنی محررا» ( آل عمران،35)؛ چون زن عمران گفت: پروردگارا، آنچه در شکم خود دارم نذر تو کردم تا آزاد شده باشد. خداوند این دو بانو را به عنوان صفوة مردم عالم، معرفى نموده است. در نهج البلاغه نیز مى خوانیم که امیر المومنین صلوات الله علیه درباره فاطمه زهرا سلام الله علیها مى فرماید:
«قل یا رسول الله عن صفیتک صبری»؛ امیرالمؤمنین علیه السلام به رسول خدا صلى الله علیه و آله خطاب مى کند: یا رسول الله، این صفیه تو یعنى این بانویى که صفوة تو، مصطفا و برگزیده توست رحلت کرده و صبر در فقدانش براى من دشوار است.
حضرت از او به عنوان صفیه یاد مىکند یعنى صفوة الله است، مریم هم صفوة الله است، مادر مریم اهل عمران بود، یعنى عمران که پدر مریم است سرسلسله این خانواده به شمار مىرود، و وابستگان این خانواده را آل عمران مىگویند، پس هر دو بانو مصطفا و صفوة حقند.
.......................
منابع:
نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 202
زن در آینه جلال و جمال، ص 153، آیة الله جوادی آملی