سفارش تبلیغ
صبا ویژن
Slide 1 Slide 2
منوی اصلی
لینک دوستان
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز :42
  • بازدید دیروز :567
  • کل بازدید :12901578
  • تعداد کل یاد داشت ها : 205
  • آخرین بازدید : 103/9/5    ساعت : 12:40 ص
جستجو

مطالب پیشین
آرشیو مطالب

ویرایش
لوگوی دوستان
تدبر در قرآن
آیه قرآن
کاربردی

ارزیابى تفصیلى کنوانسیون

 

مطالعه ى کنوانسیون به وضوح این نکته را روشن مى سازد که کلیدواژه ى اصلى آن مسأله ى «تساوى و برابرى مطلق زن و مرد» است. در ادبیات داخلى کشور ما، به خصوص با توجه به فرمایش هاى مرحوم شهید مرتضى مطهرى در کتاب حقوق زن در اسلام، این سطح از برابرى با واژه ى «تشابه» مطرح مى شود. علاوه بر کلیدواژه ى فوق، مفاهیمى در سرتاسر کنوانسیون پراکنده شده و در خلال مواد آن به طور معنوى حضور دارند که ما از آنها به مفاهیم بنیادین و مبانى اصلى کنوانسیون تعبیر مى کنیم.
نتیجه آن که، کنوانسیون نه تنها با دیدگاه دینى ما در حوزه ى فقه و تکلیف، بلکه با باورها و مبانى تئوریک ما نیز در تعارض است; به عبارت دیگر، کنوانسیون در کلیت خود و به طور اساسى و مبنایى با دیدگاه دینى ما منافات دارد و در چارچوب مطابقت با شریعت قرار نمى گیرد.
ما به طور اجمال به برخى از این موارد اشاره مى کنیم:

1. القاى مفهوم تشابه
کنوانسیون رفع تبعیض با نفى جنسیت از حیات فردى و اجتماعى زنان، در واقع نگاه هستى شناسانه ى خود را، راجع به زنان ارائه داده است. ارائه ى نظام حقوقى قطعاً متکى بر دسته اى تعاریف و توصیفات از هستى و ارکان آن یا به عبارت روشن تر جهان بینى است. نتیجه آن که، ارائه ى حقوق مشابه براى زنان با مردان، در بطن خود تعریفى از زن مطرح مى سازد. همان طور که در بیان گرایش هاى مختلف فمینیسم گفته شد، در بین فمنیست ها کسانى هستند که قایل به حدى از تفاوت هاى زیست شناختى و روان شناختى بین زنان و مردان هستند، ولى این مقدار را بسیار ناچیز مى دانند. اینان معتقدند که تفاوت هاى مزبور، اولا، نباید منتهى به ساخته شدن «زنانگى و جنس مؤنث» شود! به عبارت روشن تر، هویتى که الان به نام زن شناخته شده، زنِ تعلیم یافته است که نحوه ى آموزش ها و پرورش ها آن را شکل داده است. آنها بین جنس و جنسیت تفاوت مى گذارند و فقط تفاوت هاى جنسى، یعنى نقش خاص زن در تولید مثل را برمى تابند و باقى نقش ها را جنسیتى و آموزشى مى شمرند که عواملى نظیر مذهب، آداب و رسوم و حتى قواى حاکمه به آنها دامن زده اند; و ثانیاً، همین مقدار محدودِ تفاوت ها به هیچ وجه نباید در نظام هاى خانوادگى و اجتماعى بروز کنند.[1] لیکن این مبنا، نه در اصل تعریفى که از زن و شخصیت او ارائه مى کند و نه در سمت دهى نظام حقوقى و... مورد تأیید دین نیست.
در دین مبین اسلام و نظریه هاى توصیفى آن، زن داراى هویت مشترک انسانى و در عین حال قالب مختص جسمانى است. زنان مانند مردان از حقیقتى روحانى برخوردارند که فارغ از جنسیت است (انسان بودن); همان طور که از قالب جسمانى (زن بودن) بهره مندند که تفاوت هاى او را تبیین مى سازد. وجود ارتباط بین روح و جسم هم، ویژگى هاى روانى مختص به هر یک از دو جنس را باعث مى شود. وجود روح موجب مى شود که در دو حوزه ى اخلاق و فقه گزاره هاى مشترک بین زنان و مردان وجود داشته باشد. تهیه ى فهرستى از اصول اخلاقى و حقوق و تکالیف مشترک و همسان مى تواند از هیمنه ى تفاوت هاى اخلاقى و حقوقى بر زنان کاسته و فرصت تبلیغات سوء را از دشمنان دین بستاند. البته وجود تفاوت هاى جسمانى و برخى مختصات روانى نیز باعث مى شود که در دو حوزه ى فوق، اخلاق جنسیتى[2] و تفاوت هاى حقوقى داشته باشیم.[3] مهم این است که در فقه ژورنالیستى در مقابل بزرگ نمایى تفاوت هاى حقوقى، از مشترکات زنان و مردان در این عرصه سخنى به میان نیامده است.
این نگرش باعث شده که زنان گمان برند که دین با طرح قوانین متفاوت، همواره مى کوشد عرصه هاى حضور آنان را محدود سازد. مرحوم علامه طباطبایى(رحمهم الله) به شیوایىِ تمام، مبناى اصلى تمام تفاوت ها و احکام مختص زنان را در دو چیز مى دانند: «یکى حرث بودن زنان و دیگرى لطافت بنیه و رقت ادراک».[4] توضیح آن که، «حرث بودن» اشاره به موقعیت خاص زنان در امر تولید مثل و زادآورى دارد. زنان به دلیل این موقعیت در جایگاه «مطلوبیت» قرار دارند; در مسئله ى روابط جنسى متأثر و احیاناً در معرض آسیب اند; به دلیل ارتباط تنگاتنگ با حیات و زندگى، در ساختن و پروراندن نسل ها تأثیر کمّى و کیفى بیش تر و قابل ملاحظه ترى نسبت به مردان دارند و ده ها نکته ى دیگر. «لطافت بنیه و رقت ادراک» نیز به ظرافت اندیشه ى زنان اشاره دارد. زنان به خاطر احساسات جوشان خود، با عنصر زیبایى خواهى، هنرآفرینى و هر آن چه مقوم اصلى اش احساس است تناسب و ارتباط بیش ترى دارند. لطافت بنیه ى آنان باعث گردیده که از تکالیف شکننده و برخى مشقات اجتماعى دور نگه داشته شوند. این دور نگه داشتن نیز به معناى نفى مسئولیت از زنان است، نه به معناى منع حق; یعنى امورى مانند قضاوت، جهاد و شهادت در تقسیم بندىِ احکام جزو تکالیف هستند، نه حقوق; بنابراین، اگر صحیح نگریسته شود، باید گفت که دین تکالیفى را از دوش زنان در این رابطه برداشته است، نه آن که منع حقى نموده باشد. ما این امر را به اجمال برگزار کردیم، ولى طرح مفصل نظرهاى دین در این باب مى تواند ما را به نکات جالب و قابل توجهى برساند و نظریات مترقى دین را در حراست از شخصیت زن مسلمان و تکریم او روشن سازد.
به هر صورت، هر قدر هم که فمینیست ها تفاوت هاى طبیعى بین زن و مرد را انکار کنند و دانشمندان علوم طبیعى را در تعیین و شمارش این تفاوت متهم سازند، نمى توان به سادگى از کنار دستاورد علوم زیست شناختى و روان شناختى در این زمینه گذشت. اگر بخواهیم تفاوت بین دو جنس را برشماریم، باید از این جا آغاز نماییم که سلول تخم زن تنها کروموزم جنسى x را داراست ولى سلولهاى تخم مرد (اسپرم ها) دو نوع x و yهستند. با لقاح اسپرم x مرد با تخمک زن، جنین دختر و با لقاح اسپرم yمرد با تخمک زن جنین پسر به وجود مى آید. افزون بر تفاوت هاى فراوانى که بین کروموزم هاى سلول هاى تخمى زن و مرد وجود دارد، ژن هاى کرومزوم x مرد از ژن هاى کروموزم xزن متمایز است. ترشح آندروژن ها (هورمون هاى[5] جنسى مردانه) در دوران بلوغ در مردان و ایجاد تخمک و ترشح هورمون هاى زنانه در بدن زنان نیز تفاوتى زیستى است که خود باعث پیدایش صفات ثانویه ى جنسى در هر یک از دو جنس مى شود.[6] تخمک گذارى در زنان خود تحت تأثیر هورمون LH و FSH است که در مغز قرار دارد که معمولا پس از گذشت دو سال از اولین قاعدگى در دختران ایجاد مى شود. قاعدگى نیز به نوبه ى خود از مشخصات زندگى زنان است[7] و با دسته اى از فعل و انفعالات فیزیکى و روحى در بدن او مرتبط است; به طور مثال: با شروع قاعدگى در دختران (اولین قاعدگى) روحیه ى تهاجمى و دل نگرانى از بین مى رود و از این رو برخى صاحب نظران ساختمان بدن زن را متناسب با زندگى آرام دانسته اند و تحرک زیاد بدنى و گرفتارى ذهنى و شغلى را به آنان توصیه نمى کنند.[8] تغییر حالات رفتارى در زنان با ترشح هورمون استروژن در خون آنها مرتبط است و میزان آن در یک زن بالغ هر ماه از صفر شروع و به حداکثر حد خود مى رسد و دوباره در حد صفر تنزل مى یابد. در حالت طبیعىِ ترشح این هورمون، زنان بانشاط، پرتحمل تر و سازگارترند، برخلاف زمانى که ترشح آن کم مى شود.[9] در مقابل ترشح هورمون هاى مردانه، نظیر تستوسترون، بر قدرت بدنى مرد مى افزاید و به وى براى انجام کارهاى سنگین نسبت به زن توانایى بیش ترى مى دهد، چنانچه حالات تهاجمى و پرخاشگرى را نیز در وى ایجاد مى نماید.[10]
بنابراین وجود دسته اى از تفاوت هاى زیستى و روانى بین زنان و مردان انکارناپذیر است. گرچه نمى توان فهرست کاملى از این تفاوت ها را در این نوشتار ارائه داد، اجمالا مى توان گفت که از نظر اسکلت، ساخت، ماهیچه ها، حجم قفسه ى سینه، قلب، مغز و... بین دو جنس تفاوت هاى مشخصى وجود دارد. از نظر روانى نیز وجود روحیه ى مضاعف عطوفت و مهرورزى، لطافت روحى و توجه در مراقبت و رسیدگى به دیگران، که به زنان نسبت داده مى شود و هم چنین قدرت طلبى، صلابت، پرخاشگرى و... که مردان را با آن صفات مى شناسند، با شواهد روشن زیستى و تحقیقاتى همراه داشت.[11] بى تردید هر یک از دختران و پسران در مسیر شکل گیرى هویت جنسى خود تحت تأثیر رفتارهاى دیگران نیز قرار دارند. بدیهى است که نحوه ى برخورد والدین و سایر مربیان با دختران و پسران در اکثر زمینه ها، از لباس پوشاندن تا توقع حرکاتى خاص، متفاوت است، ولى به هیچ وجه نمى توان تمام تفاوت هاى جسمى و به خصوص رفتارى را ناشى از تربیت فرهنگ و آداب و رسوم دانست. اگر یک تاریخ تفاوت بین زنان و مردان گواه بر وجود واقعیاتى در این باره نباشد، پس شاهد بر چیست؟ در تمام ملل در تمام اعصار و در تمام اقالیم زنان و رفتارهایى نسبتاً مشابه و مردان نیز رفتارهایى مشابه نشان داده اند.
علامه طباطبایى(رحمهم الله) در ذیل آیه 34 از سوره ى نساء وجود این رفتارها و گرایش هاى ثابت را دلیل بر واقعیت هاى تکوینى در هر دو جنس مى دانند.[12] نتیجه آن که اگر انکار تفاوت هاى بین دو جنس ممکن نباشد ـ چنانچه آخرین رویکرد فمینیستى هم بر این تفاوت ها صحه مى گذارد ـ لازم است که این تفاوت ها در ابعاد مختلف زندگى فردى و خانوادگى و اجتماعى ملاحظه گردند. عدم رعایت تفاوت ها، به معناى نادیده گرفتن استعدادها، توانایى ها و کمال هاى هر یک از دو جنس است. از نگاه دین هیچ یک از خصوصیات مردانه و زنانه نقص به حساب نمى آیند و مانع راه یابى به کمال نیستند. قطعاً اگر ما رودى را با دریا مقایسه کنیم رود را متهم به ضعف و کاستى خواهیم کرد، ولى اگر رود را با کارکردها، فواید، زیبایى ها و لطافت خودش بسنجیم، به جز تحسین آن کارى نخواهیم کرد; هم چنان که خروش دریا را نیز به پاى خشم و نارسایى اش نخواهیم نوشت. از تمثیل که بگذریم واقعیت این است که دین مبین اسلام در مجموعه ى دستورهاى اخلاقى و فقهى اش ملاحظه ى تمام خصوصیات دو جنس را نموده، متناسب با هر یک، راهى به سمت کمال، که قرب الهى است، گشوده است. به نظر مى رسد در این میان به سبب لطافت هاى روحى و جسمانى زنان، آنان را از به دوش کشیدن برخى بارهاى طاقت فرساى اجتماعى معاف کرده است. امید است که زنان جوامع اسلامى با آگاهى از روح احکام دینى بیشتر از آنچه خداوند از آنان خواسته است گرده ى خود را به بار گران تکلیف هاى مختلف نسپارند. بدیهى است که اسناد بین المللى، نظیر کنوانسیون رفع تبعیض، در مقابل بازتاب حقایق در آینه ى هستى زنان دوام نخواهد آورد; (لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ).[13]

2. حقوق و آزادى هاى اساسى
دو واژه ى فوق مکرراً در متن کنوانسیون ذکر شده اند; مانند مواد اول و سوم. حقوق و آزادى هاى اساسى در کنوانسیون بر پایه ى همان نگاه غرب به حقوق بشر و آزادى است. حقوق بشر غرب محصول عقل خودبنیاد و بر اساس خردگرایى عصر تجدد کاملا بریده از تعالیم وحیانى و مبتنى بر تشخیص صرف انسانى است. چنانچه مراد از آزادى هاى مزبور هم، آزادى هاى لیبرالیستى است که هیچ مانع و رادعى سر راهش نیست، مگر آن که اِعمال آزادى از جانب یک فرد آزادى طرف مقابل را محدود سازد. ملاحظه مى شود که هر دو اصطلاح یعنى حقوق و آزادى هاى اساسى، از نگاه دینى کاملاً قابل نقد است، توضیح این که، مراد از حقوق، حقوق موضوعه است. «حقوق موضوعه»، که رویکرد جدید مترقى در غرب است، در مقابل ایده ى «حقوق فطرى و طبیعى» مطرح شده است.[14] در این رویکرد، نظر اثبات گرایانه اى به حقوق وجود ندارد; به عبارت دیگر، بین نیازهاى فطرى و طبیعى (به عنوان امور ثابت و لا یتغیر) با حقوق رابطه اى نمى بیند. طبیعى دانستن حقوق به معناى ثبات حقوق است، وروشن است که گزاره هاى حقوقى ثابت با مدرنیته سازگار نخواهند بود. بر همین اساس ایده ى «حقوق موضوعه» مطرح شد. در این ایده در واقع توافق حقوق دانانى که قوانین حقوقى را مى نویسند مبناى اصلى حقوق است.
نتیجه آن که در چنین رویکردى حقوق و قوانین حقوقى در بستر توافقات و شرایط در حال گذر در همه ى عرصه ها شناور، و دست خوش تغییر و تحول اند. گفتنى است که این مسأله در عرصه هاى بین المللى، تابع مبانى فکرى صاحبان سلطه و پیرو قواعد بازى آنها خواهد بود. از سوى دیگر «آزادى»هاى اساسى براى افراد انسانى مطابق فرهنگ لیبرالیستى تعریف مى گردد و در مقابل، مذهب نیز در ردیف عناصرى مثل نژاد و قومیت، عاملى محدود کننده شمرده مى شود. تمام این ها در حالى است که از منظر دین، منشأ حقوق مشترک بین انسان ها همان فطرت آنهاست. انسان ها به حکم برخوردارى یکسان از فطرت و گوهر ارزنده ى انسانى، از حقوقى نظیر حق حیات، آزادى و عدالت برخوردارند. در این نظرگاه تنها خداوند داراى حق قانون گذارى براى همه ى انسان هاست. وضع قوانین حقوقى مشترک، آن هم در سطح جهانى، از عهده ى کسى برمى آید که به واقع از هویت و حقیقت اصلى انسان ها آگاه و به مصالح و مفاسد کوتاه مدت و درازمدت در حیات فردى و اجتماعى آنها عالم باشد; و هم چنین تأمین حقوق و آزادى هاى اساسى براى انسان ها در وضعیتى صورت مى گیرد که او نه فردى خودخواه و لذت جو، بلکه مسافر طریق هدایت شناخته و معرفى مى گردد; در نتیجه، هم براى حقوق او مبنایى روشن و قابل تعریف و هم براى آزادى او حد و مرزى وجود دارد.[15] نقد هر دو مطلب مجالى وسیع تر مى خواهد.

3. فردگرایى
غرب به عنوان خیزشگاه کنوانسیون، از سده هایى قبل، محل ظهور و بروز انواع مکاتب فردگرایانه بوده است. رسوخ تفکر لیبرالیسم در تمام ارکان حیات فردى و اجتماعى باعث ایجاد نظام هاى مختلف سیاسى، اقتصادى، اجتماعى و حقوقى بر اساس فردگرایى شده است. طبیعى است که این دیدگاه کنوانسیون هاى حقوقى را درنوردد و در کنوانسیون رفع تبعیض نیز اثر بگذارد. به خصوص که این مسئله با نگاه خاص استقلال طلبانه ى فمنیست ها اشراب شده و با غلظت بیش ترى خود را نشان مى دهد. تأکید بر اعطاى حقوق فردى زنان و اولویت دادن به این حقوق وقتى که زن عضوى از خانواده و اجتماع است، دلیلى بر مدعاى فوق است; به طور مثال، در ماده ى نهم کنوانسیون، که به بحث از تابعیت پرداخته است، مى خوانیم: دول عضو در مورد کسب، تغییر یا حفظ تابعیت، حقوقى مساوى با مردان به زنان اعطا خواهند کرد. دولت ها به ویژه تضمین مى کنند که ازدواج با فرد خارجى یا تغییر تابعیت شوهر در طى دوران ازدواج خودبه خود باعث تغییر تابعیت زن نگردد. مسئله ى تابعیت و حفظ استقلال زنان در آن، به خودى خود، منافاتى با مبانى دینى ندارد، ولى اگر این استقلال بدون هر گونه قید بوده، زن در انتخاب یا حفظ تابعیت تحت هر شرایطى مستقل باشد ـ چنانچه ماده ى فوق بیان مى داردـ در مواردى به مشکل برمى خوریم; مثلا اگر مرد تابع یک کشور و زن تابع کشور دیگرى باشد، و بر این اساس از آزادى مطلق در انتخاب مسکن و اقامتگاه برخوردار باشد، چه بسا شیرازه ى خانواده از هم بپاشد و مرد و زن سال ها دور از یکدیگر زندگى نمایند. روشن است که این مسئله به تبع ادبیات حاکم بر کنوانسیون، که بر مبناى فردگرایى است، هیچ اشکالى ندارد. مثال دیگر، بند دوم از همین ماده است که راجع به تابعیت فرزندان و حقوق مساوى والدین در انتقال تابعیت به آنهاست. در بند 16 کنوانسیون هم، زن کاملا مستقل دیده مى شود و در هیچ کجا موظف به رعایت مصلحتى که موجب بقاى خانواده مى شود، نشده است.
با این وصف، اگر در جایى (مانند بند 11) دیده شود که در خصوص عنوان مادرى توجه خاص مبذول شده و یا از زنان در دوران شیردهى حمایت هاى تأمینى در بحث اشتغال شده، باز هم به خاطر حفظ منافع درازمدت زنان است. قوانینى که باعث شود زنان به دلیل موقعیت هاى خاص باردارى و شیردهى از ادامه ى اشتغال ممنوع نشوند و حقوق اقتصادى آنها لطمه نبیند. روشن است که در نگاه دینى، کیان فردى زن در کیان خانوادگى او ذوب نمى شود و زنان از بسیارى از حقوق فردى خود بهره مندند; در عین حال، اگر در جایى با رعایت یک قاعده ى اخلاقى، و اندکى گذشت و صبر بتوان فضاى خانواده را دایمى و پر از آرامش نگه داشت، مراعات فردیّت زن یا مرد، هیچ کدام اولویت ندارد; به عبارت روشن تر، علاوه بر این که حقوق اسلامى تلفیقى از حقوق فردى خانوادگى و اجتماعى است، با دستورهاى اخلاقى نیز این حقوق به لطافت و نرمى بیش ترى رسیده اند. به هر تقدیر، فردگرایى جارى در کنوانسیون در درازمدت به تزلزل ارکان خانواده و دور ساختن زنان از آفرینش تمام عرصه هاى زیبایى، که غالباً با سرانگشت آنها امکان پذیر است، خواهد انجامید. متأسفانه این دیدگاه آن چنان خانواده و کارکردهاى خاص آن را در معرض نابودى قرار داده که خانواده هاى غربى کم تر مى توانند فرزندانى عاطفى و جامعه پذیر داشته باشند.
از نظر مدافعین جنبش زنان و سندنویسان بین المللى، نمى توان رفتار مادر کارگرى را که به دلیل استفاده از حق فردى و شخصى اش مجبور است روز یا شب، کم یا زیاد، فرزندان خود را به مهدکودک ها بسپارد و یا آنها را تنها رها کند، رفتارى ظالمانه و یا کم عاطفه دانست. نگاه اومانیستى حاکم بر کنوانسیون نیز از همین اصول پیروى مى کند; بنابراین در نقد کنوانسیون به جاست که ردپاى تفکرات اومانیستى و فردگرایانه دنبال شود; ردپایى که در همه ى موارد آن به چشم مى خورد. امر فوق، یعنى تأکید بر جنبه هاى فردى بشر در تفکرات غربى، و آثار آن در حیات خانوادگى نکته اى است که از نگاه جامعه شناسان غربى نیز کاملا مسلم و پذیرفته شده است. گرهارد هلسنکى مى نویسد: علل افت اقتدار خانواده را مى توان مربوط به جهان بینى هاى دموکراتیک جوامع صنعتى دانست که به طور معمول، بیش تر بر حقوق فردى تأکید مىورزند تا بر مسئولیت هاى اجتماعى. روند دموکراسى به همان سان که نقش هاى سنتى نهادهاى سیاسى و اقتصادى و آموزشى را دگرگون ساخت نقش خانواده را نیز تغییر داد.[16] چنانچه ملاحظه مى شود، در عبارت فوق تصریح مى شود که در تفکر هستى شناسانه ى غربى، حق جاى مسئولیت، و فردیت جاى جمع گرایى و خانواده را تنگ نموده است. بنابراین ما نمى توانیم از نظر مبانى فکرى از جهان بینى اسلامى و دینى سخن به میان آوریم و از سوى دیگر معاهده اى را بپذیریم که انسان و تمنیات او را محور مى داند; به عبارت روشن تر، پذیرش کنوانسیون رفع تبعیض با هر شرط دینى فقط اسلام اندود مى شود والاّ ماهیت اصلى و مبانى آن تفاوتى نمى کند.

4. سنت و کلیشه
کنوانسیون رفع تبعیض، بر هر گونه نقش سنتى و تقسیم مسئولیت هاى فردى، خانوادگى و اجتماعى بر اساس معیارهاى سنتى، خط ابطال مى کشد. در مقدمه ى کنوانسیون آمده است: تغییر در نقش سنتى مردان و زنان در جامعه و خانواده، براى دست یابى به مساوات کامل میان زنان و مردان ضرورى است. با مبناى فوق، هر نقش سنتى اى مطرود است; یعنى سنت یک فاکتور ذاتاً معیوب به حساب مى آید.[17] در نتیجه ى این تفکر، مادرى فقط به فرایند زایش ترجمه مى شود که با استفاده از «مادران حرفه اى و رحم هاى اجاره اى» اغلب زنان مى توانند این کارکرد را هم واگذار کنند. کنوانسیون براى از بین بردن این نقش ها و کلیشه ها، به خصوص، متوجه آموزش و پرورش مى شود. روشن است که به دلیل اشتغال سطح وسیعى از نسل فرداى هر جامعه در سیستم هاى آموزشى، دامنه ى تأثیر دیدگاه کنوانسیون تمام آحاد جامعه را فراخواهد گرفت. علاوه بر آن که هر چه بر طول عمر نظام آموزشىِ خارج از خانه و خانواده افزوده شود، از همان زمانى که فرزندان در خارج از خانواده تحت تعلیم قرار مى گیرند، مى توان تعلیمات مزبور را به طور یکسان و قانونى! شروع کرد. یکسان سازى فرآورده هاى آموزشى در کلیه ى سطوح، جامعه را به سرعت به هدف کنوانسیون مى رساند; لذا آنچه کنوانسیون مى خواهد، عبارت است از: از بین بردن هر گونه مفهوم کلیشه اى از نقش زنان و مردان در کلیه ى سطوح و در اشکال مختلف آموزشى.[18]
در نتیجه، با توجه به تأثیر درازدامن آموزش و پرورش کلاسیک، زودتر مى توان از شر مادران و پدران سنتى و اصلاح نشده خلاصى یافت! در مرحله ى بعد، علاوه بر سطح خاص نظام آموزشى، در فضاى عمومى اجتماع نیز خواهان امحاى کلیه ى روش هاى سنتى است، آن هم با استفاده از محور نیرومند ارائه ى الگوى اجتماعىِ اثرگذار که بتواند روند پیدایش مرد و زن مدرن را تسریع بخشند، حال در هر عرصه که باشد: تعدیل الگوهاى اجتماعى و فرهنگى ـ رفتارى مردان و زنان به منظور از میان برداشتن تعصّبات و کلیه ى روش هاى سنتى که بر تفکر پست نگرى یا برترنگرى هر یک از دو جنس و یا تداوم نقش هاى کلیشه اى براى مردان و زنان استوار باشد.[19] نکته ى مهم توجه شود که افراط در تقسیم کار و ایجاد یک مرزبندى نفوذناپذیر که زنان را از همه ى حقوق اجتماعى منع کند و مردان را نسبت به همکارى در خانه بى مسئولیت سازد، مورد تأیید دین مبین اسلام هم نیست; لیکن واژه ى سنت ـ با اطلاقى که دارد ـ شامل مادرى مهربان که در خانه بنشیند و با علاقه و انسانیت فرزندانش را خود تربیت کند، از معبر حضور دایمى اش در خانه فضاى امنى براى فرزندان خود بسازد، به همسرش عشق بورزد و او را گرامى بدارد و کار منزل را خود انجام دهد ـ حتى اگر این امور را با رغبت انجام دهد و مورد ظلم اعضاى دیگر خانواده قرار نگیرد ـ نیز مى شود.[20]
فراموش نشود که ماده ى اول کنوانسیون هر تفاوت را تبعیض، و پیشنهاد عرصه هایى خاص مردان و زنان را کلیشه مى داند; بنابراین، در این بخش، چالش اصلى با تقابل مطلقى است که در کنوانسیون بین سنت و مدرنیته ساخته مى شود. عبارات مختصر فوق تا حدودى نشان داد که پیام هاى اصلى و فرعى کنوانسیون با بسیارى ازمبانى اندیشه ى دینى منافات دارند; بر این اساس، پذیرش آن به معناى صرف نظر کردن از مبانى دینى و قبول فرهنگ، سیاست و اقتصادِ نظام سلطه است; به عبارت دیگر، امروزه بر همگان روشن است که معاهدات بین المللى، صرف نظر از الفاظ شکیل و دل فریبى که استخدام مى کنند، به ابزارى براى نظام سلطه تبدیل شده اند. ایجاد رویه ى حقوقى واحد که بر مبناى فکرى مشخصى، نظیر اومانیسم، سکولاریزم،[21]لیبرالیسم و... استوار است، به معناى حاکم کردن فرهنگ غرب بر تمام جهان و حذف همه ى فرهنگ هاى مقابل است. جالب این جاست که تلاش حقوقى مزبور در شرایطى صورت مى گیرد که زنان جهان بیش ترین لطمه را نیز از سوى همین فرهنگ متحمل مى شوند. در جهان معاصر نوعى جدید از بردگى و بهره کشى از زنان جاى گزین بردگى و ستم (پیشین) شده است. در نظام سرمایه دارى، زن ابزار توسعه ى اقتصادى و جذب سرمایه است، نه موجودى انسانى و نیازمند ارتقاى فرهنگى.[22]
به طور مثال: گفته مى شود جهانگردى سکس به عنوان یک استراتژى توسعه، توسط آژانس هاى کمک بین المللى پیشنهاد و اولین بار بانک جهانى، صندوق بین المللى پول و آژانس توسعه ى بین المللى آمریکا آن را برنامه ریزى و حمایت کردند.[23] با این وصف آیا مى توان باور نمود که اسناد بین المللى و سرپرستان اصلى سازمان ملل متحد بتوانند مشکلات اساسى زنان را حل نمایند و کرامت و شخصیت را به آنان برگردانند؟ با کمال تأسف باید گفت که به گزارش مطبوعات، در حال حاضر: تجارت برده کشى نوین (روسپى گرى)، با درآمد سالانه 7 میلیارد دلار، بعد از قاچاق اسلحه، دومین تجارت جنایتکارانه و پررونق جهان است، ولى مادامى که کشورهاى مدافع این تجارت از فرهنگ غرب پیروى مى کنند، هیچ گاه سازمان ملل متحد و اسناد و قطع نامه هاى آنها مزاحم آنان نخواهند شد. این شکل از تنافى و تعارض پذیرش الحاق به کنوانسیون را ناممکن مى سازد. علاوه بر آنچه گذشت، کنوانسیون مزبور در ضدیتى آشکار با شریعت اسلامى نیز هست که در بخش بعدى به شرح آن خواهیم پرداخت.

پی نوشتها
[1]. به طور نمونه، عبارتى از کنوانسیون را که بر نفى جنسیت و القاى مفهوم تشابه صراحت دارد بیان مى کنیم: ـ کلیه ى افراد بشر بدون هیچ گونه تمایز، از جمله تمایزات مبتنى بر جنسیت، حق دارند از کلیه ى حقوق و آزادى هاى مندرج در این اعلامیه برخوردار شوند. (مقدمه ى کنوانسیون) ـ دول عضو به منظور تضمین حقوق مساوى زنان با مردان در زمینه ى آموزش و پرورش هر گونه اقدامى را براى رفع تبعیض از زنان به عمل خواهند آورد... (مانند) الف) شرایط یکسان در زمینه ى آموزش فنى و حرفه اى; ب) دست رسى به برنامه ى درسى یکسان. (ماده ى 10) ـ دول عضو کلیه ى اقدامات مقتضى را به عمل خواهند آورد تا هر گونه تبعیض علیه زنان در اشتغال از بین برود. روشن باشد که تبعیض شامل تفاوت هم مى شود. (ماده ى 11) [2]. در برخى روایات، دسته اى از اخلاقیات براى زنان و دسته اى دیگر براى مردان پسندیده تر شمرده شده و یا برعکس خصوصیاتى براى هر گروه به طور خاص ناپسندتر محسوب گردیده است. [3]. گرچه روان شناسان تعریف روشنى از روان به صورتى که معلوم شود مراد واقعى آنها از روان چیست ارائه نکرده اند، ولى با توجه به نگاه مادى انگارانه ى آنها به آدمى، خصوصیات روانى اى که در کلمات آنها آمده به حقیقتِ روح مجرد قابل تفسیر نیست و، به عبارت روشن تر، ما در کنار جسم و خصوصیات جسمى، صفاتى داریم که در ارتباط تنگاتنگ با بدن اند، ولى کاملاً مجرد از ماده نیستند; مثل شجاعت که صفتى نادیدنى است، ولى برخى آثار آن مشهود و با آرایش خاص کروموزمى در ارتباط است. البته بحث صفات و تفاوت انسان ها در آنها و نحوه ى توارثشان هنوز از معماهاى علم فیزیولوژى است. [4]. تفسیر المیزان، ج 2، ص 275. [5]. هورمون واژه اى یونانى است به معناى تحریک کردن و بیدار ساختن و در علم زیست شناسى رابط یا پیام رسان شیمیایى است که آن را غدد درون ریز ترشح مى کنند. زمینه ى زیست شناختى و روانشناختى، ص 322، به نقل از کتاب زن، ص 69. [6]. کتاب زن، ص 31 و 63. [7]. همان، ص 36. [8]. همان، ص 42. [9]. همان، ص 92ـ93. [10]. همان ص 73ـ 74. [11]. براى آگاهى بیش تر در رابطه با تفاوت هاى زیستى و روانى و رفتارى بین دو جنس کتب ذیل پیشنهاد مى شود. الف) تألیف سید هادى حسینى، اعلى احمد راسخ، حمید نجات، کتاب زن، زیر نظر محمد حکیمى برخى منابع مورد استفاده این کتاب جزو کتب مرجع در باب فیریولوژى بدن زن و مرد به حساب مى آیند. ب) مردان مریخى و زنان ونوسى. [12]. ر. ک: تفسیر المیزان، ج 2، ص 268ـ276 و ج 4، ص 343ـ436. [13]. سوره ى روم، آیه ى 30. [14]. در اعلامیه ى حقوق بشر واژه ى حقوق طبیعى و فطرى دیده مى شد و مراد از آن، حقوقى بود که صرف نظر از خواست و اراده ى افراد و دولت ها براى انسان ها وجود دارد و هیچ عاملى نمى تواند آنها را محدود کند یا تغییر دهد. این تفسیر از حقوق در دهه هاى اخیر جاى خود را به واژه ى حقوق موضوعه داد. [15]. براى اطلاع بیشتر ر.ک: عبدالله جوادى آملى، فلسفه ى حقوق بشر. [16]. مسیر جوامع بشرى، ص 470ـ471. [17]. این معناى خاص از سنت و کلیشه، با استفاده از مقدمه ى کنوانسیون، ماده 5 و 10 به راحتى قابل استفاده است; به خصوص که مطالعه و پژوهش در کتب فمنیست ها، که تأثیر عمیق و روشنى در انعقاد کنوانسیون داشته اند، ما را به این امر ره نمون مى سازد. از طرف دیگر، از نظر مدرنیته سنت به هر امر ثابت تعریف مى گردد و ارزش هاى ثابت دینى را هم شامل مى شود. [18]. کنوانسیون، ماده ى 10، بند ج. [19]. کنوانسیون، ماده ى 5، بند الف. قابل ذکر است که هرگونه تلاش در جهت جا انداختن نقش مادرى به عنوان نقش زنانه از نظر فمنیست ها مبتنى بر تفکر پَست نگر به زنان است. [20]. ر. ک، ص 12. [21]. منع کردن مذهب از هرگونه دخالت در حقوق زنان و ایجاد تمایزات بین زنان و مردان که در کنوانسیون رفع تبعیض بارها دیده مى شود، از آثار واضح نگاه سکولاریستى کنوانسیون است. [22]. احمدرضا توحیدى، «مسائل و مشکلات زنان، اولویت ها و رویکردها»، ج 2، ص 588. [23]. مارلین فرنج، جنگ علیه زنان، ص 65





      

کلیاتى درباره ى کنوانسیون رفع تبعیض


فمینیسم و عقد پیمان نامه ى «رفع تبعیض علیه زنان»[1]
جنبش دفاع از حقوق زنان با تمام افت و خیز و تشتت درونى اش، به تدریج به یک حرکت حقوقى وسیع اندیشید.
پیدایش سازمان ملل متحد که پس از جنگ جهانى دوم به عنوان بالاترین نهاد مدنى آن روز، تعاملات ملت ها را به سمت روابطى دیپلماتیک تر سوق داد، بهانه اى براى راضى و ساکت نگه داشتن کشورهاى ضعیف ترى بود که اکنون مدعى استقلال سیاسى بودند.[2] باید بگوییم که اعلامیه ى جهانى حقوق بشرِ این سازمان نقطه عطفى در تاریخ ملل بوده است.
این اعلامیه را که کمیسیون حقوق بشر شوراى اقتصادى و اجتماعى سازمان ملل تهیه کرده بود، در 10 دسامبر 1948 / 19 آذر 1327 مجمع عمومى به تصویب رساند.
شش سال بعد، یعنى از سال 1954، مجمع عمومى بر روى پیش نویسِ دو قرار و یا میثاق مشغول کار شد که یکى شامل «حقوق سیاسى و مدنى» و دیگرى شامل «حقوق اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى» شد. این دو میثاق به منزله ى دو سازوکار مهم براى اعلامیه ى جهانى حقوق بشر بودند که در نهایت در 16 دسامبر 1966 میلادى از تصویب مجمع عمومى گذشتند.[3]
هر دو میثاق جنبه ى توصیه اى داشتند، ولى به دلیل شرایط آن روز و توجه ملت ها به حقوق و قراردادهاى عدالت ساز، در عرف حقوقى دولت ها جاى گزین شدند.
آنچه این پیشینه ى مختصر را به بحث ما مرتبط مى سازد این است که تمام این نوشته ها با وجود تأکیدشان بر حقوق طبیعى و فطرى آحاد انسان ها، به صراحت و جدیت زنان را مخاطب قرار نداده و مدافعان حقوق زن را ابداً راضى نکردند. بر این اساس آنها تلاش خود را به این سمت معطوف ساختند که سازمان ملل متحد را وادار به عقد معاهده اى نمایند که موضوع اصلى آن، زنان و هدف اساسى آن، بررسى حقوق زنان و مردان باشد.
این تلاش ها در 7 نوامبر 1967 منجر به تهیه ى پیش نویس راجع به مسائل زنان با عنوان «اعلامیه ى رفع تبعیض علیه زنان» شد. پیش نویس مزبور پس از تصویب نهایى به صورت «کنوانسیون محو کلیه ى اشکال تبعیض علیه زنان» در آمد و در ردیف معاهدات حقوقى بین المللى با تضمینات لازم قرار گرفت. زمان تصویب معاهده ى فوق، 18 دسامبر 1979 / آذر ماه 1358 و زمان لازم الاجرا شدن آن (به دلیل الحاق حد نصاب لازم از کشورها به آن) 3 سپتامبر 1981/ 12 شهریور 1360 بود.
از آن پس، با رویکرد مستمر این سازمان به مسئله ى زنان مواجه هستیم، به گونه اى که این سازمان سال هاى 1976 تا 1985 را دهه ى زن نام نهاد; علاوه بر آن که این سازمان طى 27 سال گذشته پنج کنفرانس جهانى مخصوص زنان برگزار نمود که در هر کدام از آنها چگونگى پیشرفت یا رکود کشورها در مسائل زنان گزارش و بررسى شده است. در تمام این اجلاس ها شاخص اصلى، کنوانسیون محو تبعیض بوده است. کنفرانس هاى مزبور عبارت اند از: کنفرانس مکزیکو سیتى (1975)، کپنهاک (1980)، نایروبى (1985)، پکن (1994) و نیویورک (2000).

موقعیت کنونى کشورها نسبت به کنوانسیون محو تبعیض
در قبال کنوانسیون محو تبعیض که به همراه کنوانسیون حقوق کودک در بین کنوانسیون هاى سازمان ملل متحد موقعیت ویژه اى در نظرگاه دولت ها دارند، دو نوع واکنش رخ داده است. بسیارى از کشورها به راحتى آن را پذیرفتند و کشورهایى نیز تا حدودى واکنش هاى دفعى از خود نشان دادند. بیش ترین مخالفت ها از طرف کشورهاى مسلمان بود، ولى در عین حال بعضى از کشورهاى توسعه یافته نیز نسبت به برخى مواد آن «اعمال شرط» نمودند.[4]
در حال حاضر بیش از 168 کشور به کنوانسیون پیوسته اند. در این میان بالغ بر 40 کشور، از کشورهاى اسلامى هستند. کشور ما نیز جزو کشورهایى است که کنوانسیون را رسماً نپذیرفته و به جامعه ى جهانى اعلام نموده است که معاهده ى مزبور در دست مطالعه و اقدام است.

کنوانسیون و حق تحفظ یا حق شرط (Reservation)
چنانچه اجمالاً اشاره شد، برخى کشورها کنوانسیون مزبور را به طور مشروط پذیرفته اند.
مسئله ى حق شرط و یا تحفظ برنامه اى است که راجع به بسیارى از معاهدات بین المللى پیش بینى مى شود. یک معاهده ى حقوقى در سطح جامعه جهانى نمى تواند تمام ملاحظات بومى و منطقه اى و آداب و رسوم و قوانین ملل را در خود جاى دهد; علاوه بر آن که معاهده اى در این سطح اساساً خواستار ایجاد وحدت رویه راجع به معضل یا مسئله اى است که براى آن تصویب شده است; بنابراین اصولاً مى خواهد که خصوصیات متفاوت درون دولت ها و ملت ها را از تأثیر در معاهده ساقط نماید; فرقى ندارد که حال بانى و باعث این خصوصیات و ویژگى ها چه باشد (فرهنگ، مذهب، نژاد، جنسیت و ...).
در این حال طبیعى است که معاهده با مخالفت دولت ها و ملت ها مواجه شود و سطح الحاق به آن پایین بیاید; لذا براى رعایت حقوق دولت ها و ملت ها این حق در نظر گرفته شده است که اگر دولتى راجع به مواد یا بندهایى از آن، نظرهایى اختصاصى داشت، آنها را از زاویه ى نگاه خودش تفسیر و عملى سازد و یا احیاناً ماده اى را به هیچ وجه نپذیرد.
نام این رفتار حق شرط، تحفظ یا رزرو کردن است. در کنوانسیون حقوق معاهدات وین (ماده ى 1، بند 1، حرف د) حق شرط، وسیله اى براى محدود ساختن تعهدها معرفى و چنین تعریف شده:
بیانیه ى یک جانبه اى که یک کشور تحت هر نام یا عبارت، در موقع امضا، تنفید، قبول، تصویب یا الحاق به یک معاهده صادر مى کند.
و با آن، آثار حقوقى بعضى از مقررات معاهده را نسبت به خود استثنا یا تعدیل مى نماید.[5]
بدیهى است که اگر دست دولت ها در حق شرط مطلقاً باز باشد، ممکن است کشورى نسبت به مواد اساسى و یا مواد بسیارى از آن، اعمال شرط کند. در این حالت پیوستن و نپیوستن تفاوت چندانى نمى کند; لذا استفاده از حق شرط با محدودیت مواجه است. بر این اساس در ماده ى 19 حقوق معاهده ى وین شرایط ماهوى حق شرط را بیان نموده و آن را معارض با هدف و منظور معاهد نمى خواهد; علاوه بر آن، در متن برخى معاهدات، محدوده ى این حق شرط نسبت به خود آن معاهده معلوم شده است.
در کنوانسیون رفع تبعیض هم این محدودیت اعمال شده است:
تحفظاتى که با هدف و منظور این کنوانسیون سازگار نباشد، پذیرفته نخواهد شد.[6]
بنابراین، از نظر کارشناسان حقوق بین الملل، عضویت مشروط باعث بسط تعهدات بین المللى و قانونمند شدن نظام بین الملل مى شود، بدون آن که ضررى به منافع کشورها وارد سازد. قید «یک جانبه» در تعریف حق تحفظ در حقوق معاهدات وین، نشان مى دهد که اراده ى یک عضو (طرف قرارداد) داراى اثر حقوقى است که به محض پذیرش دو جانبه یا چند جانبه نافذ مى شود.[7] لیکن نکته ى مهم طى چرخه ى پذیرش است; یعنى اگر دولت هاى مربوط شرط کشورى را نپذیرند، شرط فاقد وجاهت قانونى است. هر قدر هم که طرف هاى قرارداد متعددتر باشند، مشکلات بیش تر خواهد شد.
در نتیجه کنوانسیون محو تبعیض، هم تابع پیمان نامه ى حقوق معاهدات وین است و هم تابع شروطى که براى تحفّظات خصوصى این معاهده مطرح شده است.
در هر حال بسیارى از کشورهاى جهان که کنوانسیون را پذیرفته اند، نسبت به ماده ى 29، بند یک، اعلام تحفظ کرده اند;[8] چرا که این بند را مغایر استقلال و تمامیت سیاسى خود مى دانند.
کشورهاى اسلامى هم، علاوه بر شرط فوق، به گونه هاى مختلف اعتراض خود را نسبت به برخى مواد اعلام کرده اند. برخى کشورها، مانند عربستان، مصر، عراق و...، با شرط کلى «موافقت با شریعت اسلامى»، برخى دیگر، مثل لیبى و مالدیو، با شرط «توافق با احکام اسلام و قوانین داخلى» پذیرفته اند. برخى نیز، مانند ترکیه، قید احکام اسلام را نداشته و به شرط «توافق با قوانین داخلى» آن را پذیرفته اند.
کشور مصر علاوه بر استفاده از حق شرط به صورت مزبور، نسبت به برخى مواد، اعلامیه هاى تفسیرى داده است. مراد از اعلامیه هاى تفسیرى، اعلام برداشت و استنباط خود از بعضى مواد است و هدف اصلى از صدور این اعلامیه نیز احتراز از تفسیرهاى احتمالى موادى است که مغایر با روح و مقصود اصلى و مواضع تبعى و یا ناهماهنگ با قوانین و مقررات ملى و داخلى آن دولت است. البته اعلامیه ى تفسیرى فاقد اثر متقابل و هرگونه الزام حقوقى براى دولت هاى طرف معاهده است، برخلاف حق شرط.[9]
در کشور ما نیز برخى جریان هاى فکرى و حقوقى به دنبال طرح پذیرش بدون قید و شرط کنوانسیون هستند، ولى مدافعین الحاق در بدنه ى حاکمیت، الحاق ایران را با اعلام حق شرط و اعمال تحفظاتى مطرح ساخته اند. یکى از این گونه هاى اعمال شرط، اعلام شرط کلى «موافقت با شرع انور اسلام» است.

حق شرط کلى پذیرش و عدم پذیرش
چنانچه گفته شد، اگر شرط بخواهد داراى اثر قانونى باشد، باید از ناحیه ى دول طرف قرارداد مقبول واقع شود.
در نتیجه، حق شرط کلى و موافقت با اسلام از آن جایى که اولاً، با روح، موضوع و هدف اصلى کنوانسیون در تنافى است، و ثانیاً، کلى و مبهم است، پذیرفته نخواهد بود. البته توجیه مدافعین الحاق این است که چون تاکنون مرجعى براى بررسى حق شرط ها و اعلام قبول یا رد آنها تعیین نشده است، کشورهاى عضو با وجود اعتراضات خود، از کنار حق شرط هاى کلى گذشته و عضویت دولت مربوطه را پذیرفته اند.
روشن است که این دلیل براى الحاق کافى نیست. در صورت تعیین مرجع ذى صلاح، ممکن است شروط کشورها ملغى اعلام شود، ولى عضویت بلاقید آنها باقى بماند;[10] افزون بر این که تحت فشار بسیارى از کشورها; نظیر هلند و سوئیس، بسیارى از دولت هایى که داراى شرط بودند، شروط خود را پس گرفتند; لذا نمى توان فشارهاى بین المللى در این مورد را نادیده گرفت.

نکته ى مهم
این مطلب حایز اهمیت است که طبق مصوبه ى کمیته ى رفع تبعیض علیه زنان، مواد 2 و 3 و 16 جزو مواردى هستند که اعمال شرط در مورد آنها ممنوع اعلام شده است.
ماده ى 2 درباره ى تغییر و اصلاح و فسخ قوانین داخلى (اساسى، مدنى، کیفرى) با هدف تأمین برابرى است.
ماده ى 3 زمینه هاى سیاسى، اجتماعى زنان را بررسى کرده و ماده ى 16 از برابرى حقوق زن و مرد در روابط خانوادگى سخن گفته است.

اصول کلى حاکم بر کنوانسیون
حال که به انعقاد کنوانسیون رفع تبعیض، مراحل آن و چگونگى اعمال تحفظات کشورها نسبت به آن اشاره نمودیم، نوبت به بیان اجمالى محتواى آن مى رسد.
کنوانسیون در یک مقدمه و 30 ماده طراحى شده است. 30 ماده ى مزبور را در شش بخش تقسیم کرده اند، ولى در یک نگاه کلى تر مواد سى گانه در دو بخش اساسى قرار مى گیرند: بخش اول 16 ماده ى اول را شامل مى شود که عمدتاً به بحث براى حقوق زنان و مردان در عرصه هاى متفاوت مى پردازند. بخش دوم که از ماده ى 17 به بعد است، به نحوه ى اجرایى کردن کنوانسیون و ضمانت هاى اجرایى آن و... مى پردازد.
از آن جایى که بخش اول از اهمیت بیش ترى برخوردار است در کانون توجه مدافعان و مخالفان الحاق قرار دارد. ما نیز در مباحث خود به همین بخش نظر داریم.

ماده ى اول:
این ماده به تعریف عبارت «تبعیض علیه زنان» مى پردازد و با تعریفى که از تبعیض ارائه مى دهد در عرض دیدگاه دینى ما قرار مى گیرد. این ماده در حکم اساس کنوانسیون است، و تمام مواد بعدى، از فروعات و جزئیات آن به حساب مى آیند. در این ماده به صراحت تبعیض را به هرگونه تمایز، استثنا و (محرومیت) یا محدودیت بر اساس جنسیت اطلاق مى کند که نتیجه یا هدف تمام آنها خدشه دار کردن یا لغو شناسایى، بهره مندى یا اعمال حقوق بشر و آزادى هاى اساسى در زمینه هاى سیاسى، اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى، مدنى و یا هر زمینه ى دیگر نسبت به زنان است. در این ماده آمده است: موقعیت خاص زنان در زندگى خانوادگى نباید مبناى این تفاوت ها قرار گیرد.

ماده ى دوم:
این ماده تعهد دوَل عضو را نسبت به محکومیت تبعیض و اتخاذ سیاست رفع تبعیض با تمام ابزار آن بیان کرده و ضمن هفت بند لزوم تغییرات قانونى، قضایى و کیفرى را مطرح نموده و مراجع مربوطه را نسبت به انجام تغییرات ملزم ساخته است.

ماده ى سوم:
در این ماده دول عضو نسبت به توسعه و پیشرفت کامل زنان در تمام زمینه ها متعهد مى گردند. اعطا و تضمین حقوق پایه (حقوق بشر) و آزادى هاى اساسى به زنان بر مبناى مساوات کامل با مردان از خواسته هاى دیگر این ماده است.

ماده ى چهارم:
این ماده حاوى دو بند است: در بند اول از مفهوم تبعیض، نابرابرى هاى قانونى به سودِ زنان را استثنا مى کند. در عین حال، خواهان آن است که این اقدامات نهادینه نگردد و پس از رساندن وضعیت زنان به سطح برابر ملغى گردند. پیرو امر فوق، در بند 2 حمایت از مادرى را تبعیض آمیز نمى داند.

ماده ى پنجم:
در این ماده دول عضو متعهد مى شوند که در امر فرهنگ جامعه فعال شوند و با تعدیل الگوهاى اجتماعى و فرهنگى، رفتارهاى زنان و مردان را تغییر دهند. صراحتاً در این ماده آمده است که هدف از اجراى این ماده برداشتن تعصبات و تمام نقش ها و روش هاى سنتى است که نسبت به زنان پست نگر و نسبت به مردان برترنگر هستند.
روشن است که عبارات ماده ى 5 را هم، در فضاى واژگانى کل کنوانسیون باید فهمید. این ماده، هم ناظر است به آن چه ما نیز پست نگرى نسبت به زنان و برترنگرى نسبت به مردان مى دانیم و هم، با توجه به دیدگاه تشابه محورِ خود، مى تواند ناظر به تمام تمایزاتى باشد که از نظر ما نقش زنانه یا مردانه به حساب مى آید و مى تواند در دیدگاه دینى ما مقبول باشد.
در بند «ب» این ماده تقاضا مى شود که باید نسبت به نقش مادر و وضعیت مادرى آموزش لازم و صحیح صورت گیرد. وظیفه ى مادرى (مراقبت و مسئولیت نسبت به فرزندان) امرى است که مى تواند به مردان نیز سرایت کند; یعنى پدران و مادران مسئولیت یکسان نسبت به فرزندان دارند. براى فهم این مطلب که مادرى «نقش اجتماعى» است[11] باید به سراغ نگاه خاص جامعه شناسان فمینیست به خانواده و نقش مادر رفت. به تحقیق، ادبیات فمینیستى در تمام زوایاى کنوانسیون نفوذ کرده است. پاملا ابوت ضمن بیان نظریه ى افراطى و منفى گرایانه ى فمینیست ها به «بچه زایى» زنان، خاطر نشان مى سازد که باید بین قابلیت طبیعى بچه دار شدن و نقش اجتماعى مادر تمایز قایل شد.[12] توضیح مطلب فوق این است که به حکم طبیعت، بچه دار شدن برعهده ى زنان گذاشته شده است; با این حال، در اثر رسوبات آموزشى و پرورشى، نفشى به نام مادرى براى زنان به وجود آمده و حتمى شده است. این مفهوم، گستره ى عظیمى از مسئولیت ها را بر عهده ى زنان نهاده و مشغله هاى تمام وقت براى آنان ساخته است. مادرى کردن کار دشوارى است که عموماً زنان آن را به تنهایى انجام مى دهند. فمینیست ها معتقدند که، به اشتباه، در طول تاریخ این مشغله براى زنان لذت آور و بهجت آفرین معرفى شده و این امر به نوبه ى خود باعث گردیده است که مادران پرستاران طبیعى و منحصر به فرد فرزندان به حساب آیند; در حالى که از نظر فمینیست ها هویت زیست شناختى فرد (زن بودن و مردن بودن) و خصوصیات آن دو در امر مراقبت بى ثأثیر است.[13] البته روشن است که این سخن تا به آن پایه باطل است که هیچ دریافت علمى اى آن را تأیید نمى کند; یعنى نمى توان پذیرفت که خصوصیت زن بودن و اوصاف زنانه هیچ ربطى به مادرى ندارند. در فیزیولوژى بدن انسانى معلوم شده است که هورمونى به نام «پرولاکتین» تحت تأثیر عامل آزادکننده ى پرولاکتین هیپوتالاموس از هیپوفیز ترشح مى شود. غلظت این هورمون در زنان 20 نانوگرم در میلى لیتر و در مردان 15 نانوگرم در میلى لیتر است. در دوران سه ماهه ى دوم باردارى سطح آن در خون زنان به شدت افزایش مى یابد و به 100 تا 300 نانوگرم در میلى لیتر مى رسد. در جنس مرد نقش پرولاکتین به طور کامل مشخص نشده است، ولى افزایش آن با کاهش شهوت و بى میلى جنسى و عقیمى مرتبط است; لکن در زنان این هورمون رفتار مادرانه را شکل مى دهد. از آن جا که در جریان شیردادن مقادیر زیادى از این هورمون ترشح مى شود، ممکن است این پدیده، با تأثیر مستقیم بر روى مغز، یک اثر تسهیل کننده براى رفتار مادرى داشته باشد. همین هورمون تولید شیر را نیز تحریک مى کند; در هر حال این هورمون، هورمون مادرى نامیده شده است.[14]
این ها شواهد و بلکه دلایلى است بر ارتباط زیستى خاص بین ایفاى نقش مادرى و جنسى زن که نگاه تشابه محور کنوانسیون آن را نادیده مى گیرد.
بنابر آنچه گذشت، ماده ى 5 کنوانسیون، تمام امور مربوط به فرزندان (که وظایف انحصارى مادران تلقى مى شد) را وظیفه ى مساوى پدران و مادران مى دانند.

ماده ى ششم:
این ماده از دول عضو مى خواهد که حمل و نقل غیرقانونى زنان و بهره برى از روسپى گرى را ممنوع و از آن جلوگیرى نمایند.
نگارش ماده ى فوق به گونه اى صورت گرفته است که روسپى گرى را به عنوان یک عمل فردى، غیر مجاز اعلام نمى کند، بلکه با توجه به فرهنگ لیبرالیستى حاکم، هرگونه تعرض به آن تعرض به یک حق فردى است، ولى تجارت زنان در آن راستا به دولت ها مربوط است که باید ممنوع شود.

ماده ى هفتم:
ماده ى هفتم به حیات سیاسى اجتماعى زنان اختصاص دارد. این ماده، با هدف برابرى زنان و مردان، مشارکت هاى سیاسى زنان را از پایین ترین تا بالاترین سطوح، که حضور در تمام مراتب مدیریت کشور است، لازم مى داند.

ماده ى هشتم:
این ماده متقاضى آن است که زنان بتوانند مانند مردان در مشاغل ذى ربط در عرصه ى بین المللى و به نمایندگى دولت خود فعّالیت نمایند.

ماده ى نهم:
ماده ى 9 به بحث تابعیت اختصاص دارد. در بند یک هیچ شکلى از تحمیل تابعیت بر زن را پذیرفته شده نمى داند و در بند دو به زنان و مردان راجع به تابعیت فرزندانشان حق یکسان عطا مى کند.

ماده ى دهم:
این ماده به مسئله ى آموزش و پرورش مى پردازد و ارائه ى آموزش هاى نظرى و فنى و حرفه اى را از نظر کمیت و کیفیت فارغ از هر گونه جنسیت مى داند و متقاضى است که در هیچ یک از مسائل مربوط به آن، زن بودن موجب محرومیت نشود; حتى اگر لازم باشد رسیدن به این هدف را با مکانیزم آموزش مختلط انجام دهیم...

ماده ى یازدهم:
ماده ى 11 به بحث اشتغال مى پردازد. حق اشتغال، حق استفاده از فرصت هاى شغلى، حق انتخاب آزادانه ى حرفه و شغل، ارتقاى شغلى، دست مزد برابر و قوانین تأمینى را به طور یکسان براى زنان و مردان تضمین مى کند. البته این ماده متقاضى حمایت هاى بیش ترى از زنان بوده، به نابرابرى به سود زنان معتقد است.

ماده ى دوازدهم:
این ماده راجع به بهداشت و دست رسى به خدمات بهداشتى است.

ماده ى سیزدهم:
این ماده راجع به دست رسى به امکانات رفاهى و اقتصادىِ بیش تر، مثل وام وسایر اعتبارات مالى، امکانات تفریحى و ... است.

ماده ى چهاردهم:
این ماده به مسائل مربوط به زنان روستایى پرداخته و طى بندهاى متعدد، زنان روستایى جامعه ىِ محروم تر زنان دانسته و مورد توجه ویژه قرار داده است. در این ماده دولت ها موظف مى شوند که مشارکت هاى اقتصادى زنان روستایى را به سمت خودتوانمندى هدایت کنند، تا بتوانند مستقل از مردان (شوهران یا پدران...) فعالیت اقتصادى داشته باشند.

ماده ى پانزدهم:
این ماده راجع به حقوق مدنى و تساوى در برابر قانون است.

ماده ى شانزدهم:
این ماده نیز به تفصیل به حقوق خانوادگى اختصاص یافته است. ماده ى مزبور با 10 بند از لحظه ى ورود به زندگى خانوادگى تا احیاناً لحظه ى فصل و جدایى، حقوق و مسئولیت هاى کاملاً یکسان براى زنان و مردان مى طلبد.

پی نوشتها
[1]. Convention on the elimination of all forms of discrimination against women.
[2]ـ گفتنى است که روزولت، رییس جمهور آمریکا در سال 1941، اندیشه ى تشکیل مجمع جهانى را به تحریر در آورده و در آن نوشته است: در هر دوران بچه هاى زیادى هستند که در میان ملت هاى جهان در رابطه با خود و سایر ملت ها و مردم نیاز به قیم دارند... از طرف دیگر، براى فریب و جلب رضایت کشورهاى کوچک جهان، باید به طریقى آنها را دخالت داد که اولاً، نادیده گرفته نشوند و ثانیاً، در اداره ى جامعه ى جهانى نقش اجرایى نداشته باشند... . من با ایجاد یک مجمع جهانى که امکان بحث تمام و کمال را فراهم نماید، مخالفتى ندارم; مشروط بر آن که مدیریت آن با قدرت هاى بزرگ باشد.
[3]ـ حسین مهرپور، نظام بین الملل حقوق بشر، ص 43 ـ 46 (با اندکى تلخیص).
[4]ـ در عبارات بعد این اصطلاح را توضیح خواهیم داد.
[5]ـ رضا موسى زاده، حقوق بین الملل عمومى، ص 179.
[6]ـ «کنوانسیون رفع تبعیض»، ماده ى 28، بند 2.
[7]ـ رضا موسى زاده، همان، ص 154 (با اندکى تلخیص).
[8]ـ بند مزبور چنین است: هر گونه اختلاف در تفسیر یا اجراى این کنوانسیون بین دو یا چند دولت عضو که از طریق مذاکره حل نگردد، بنا به تقاضاى یکى از طرفین به داورى ارجاع مى گردد. چنانچه ظرف شش ماه از تاریخ درخواست داورى طرفین در مورد نحوه و تشکیلات داورى، به توافق نرسند، یکى از طرفین مى تواند خواستار ارجاع موضوع به داوران بین المللى دادگسترى مطابق با اساسنامه ى دیوان گردد.
[9]ـ موسى زاده، رضا، همان، 66 ـ 165، (با اندکى تلخیص).
[10]ـ البته این بحثى فقهى و حقوقى است و مرجع آن به این مطلب این است که آیا شرط فاسد مفسد هم هست یا خیر.
[11]. مطلب فوق در بند 2 ماده ى 5 آمده است.
[12]. پاملا ابوت و کلر والاس، جامعه شناسى زنان، ص 131.
[13]. همان، ص 132 ـ 133.
[14]. جهت اطلاع بیش تر ر. ک: سید هادى حسینى، على احمد راسخ و حمید نجات، کتاب زن، ص 102ـ105. زیر نظر محمد حکیمى. مؤلفان فوق در تألیف کتاب مزبور از دستاوردهاى علوم زیستى و روان شناختى فراوانى بهره جسته اند. خواندن این کتاب به جوانان عزیز توصیه مى شود





      

فمینیسم: ماهیت، گرایش ها و سیر تحولات


زمینه هایى که در فصل قبل بدانها اشاره کردیم، باعث شدند که زنان نداى حق طلبى خود را تا حدى سازمان دهند و خود را نه به عنوان یک گروهى در یک کنش اجتماعى نظم یافته، بلکه یک جنبش معرفى سازند.
واژه ى فمینیسم (Feminisme) در سال 1837 م وارد زبان فرانسه شد. آندره میشل به نقل از فرهنگ لغت رُبر این کلمه را این چنین تعریف مى کند: آیینى که طرف دار گسترش حقوق و نقش زن در خانواده است.[1]
به طور کلى براى فمینیسم سه مرحله طرح مى کنند:
موج اول فمینیسم (از اوایل قرن نوزدهم تااندکى بعد ازجنگ جهانى اول)
واژه ى فمینیسم تا اواخر قرن نوزدهم به طور عمومى وارد واژگان زبان نشده بود، ولى ورود آن به زبان فرانسه را تاریخ 1837 دانسته اند; با وجود این، شواهد به دست آمده از آثار زنان درباره ى حقوق زن باعث شد که وجود ایده ى فمنیستى را تا قرن 14 هم بدانند;[2] در حالى که برخى مرى آستل را نخستین فمینیست یا نخستین فمینیست انگلیسى مى دانند.[3] وى در بین سال هاى 1666 تا 1731 زندگى مى کرده است. در این زمان، فمینیسم لیبرال اولیه،فمینیسم مارکسیستى و فمینیسم سوسیالیستى شکل گرفت. تفاوت فمینیسم لیبرال اولیه (که کرافت نماینده ى اصلى آن، یعنى مرجع تأثیرگذار بر فمینیست هاى موج اول است) با دو گونه ى دیگر، این است که کرافت یک دیدگاه اصلاح طلبانه داشت و به یک انقلاب معتقد نبود; به عبارت روشن تر، به تفاوت ها معتقد بود، ولى از نابرابرى زنان و مردان در خانواده و در اجتماع معترض و ناراضى بود. وى به ساختار زیست شناختى زنانه و مردانه کارى نداشت، اما به شدت به مؤنث بودن، یعنى جنسیتى که در سایه ى آموزش هاى خاص زنانه به وجود مى آید معترض بود.[4]
دوره ى افول (آتشى به زیر خاکستر) قرن بیستم از یک سو شاهد جنبش هاى بزرگ و انقلاب هاى پردامنه و از سوى دیگر شاهد دو جنگ جهانى است. انقلاب هاى داخلى باعث شد که زنان، بدون نگاه جنسیتى، براى احقاق حقوق اولیه در کنار مردان قرار گیرند; لذا تا حدودى جنبش هاى خاص زنانه تحت الشعاع قرار گرفت. دو جنگ جهانى اول و دوم نیز باعث ایجاد شرایط جدید براى زنان گردید که تا حدى آن ها را ساکت مى نمود. زنان با استفاده از فرصت به دست آمده (نبود مردان، به دلیل حضورشان در جبهه هاى جنگ) به کارخانه ها و تصدى برخى امور در جبهه ها راه پیدا کردند و تا حدودى تمایز جنسیتى بین زنان و مردان فراموش شد. اما با تمام شدن جنگ جهانى دوم و برگشت مردان به صحنه ى عادىِ زندگى جنگ بر سر تصاحب مناصب در گرفت. شاید فرصت طلبى کارخانه داران و سوء استفاده از تلاش کارى زنان براى جلوگیرى از تعطیلى کارخانه ها را هم بتوان زمینه ساز ناراحتى مجدد و به مراتب بیش تر زنان به حساب آورد. از این امر هم نباید غفلت کرد که موقعیت به دست آمده طعم حضور اجتماعى را به زنان چشانده بود و استقلال و حیثیتى براى ایشان بهوجود آمده بود که با وضعیت قبلى ابداً قابل مقایسه نبود. در این هنگام بیرون راندن زنان از صحنه ى اجتماع با مقاومت بیش ترى مواجه شد.

موج دوم فمینیسم (اواخر 1960)
چنانچه گذشت در این دوره دو تفکر مهم فمینیسمى شکل گرفتند: فمینیسم رادیکال و فمینیسم لیبرال.
البته عده اى هم از فمینیسمِ خانواده گرا و زن گرا در این مرحله صحبت مى کنند که به اواخر دهه ى 70 و طى دهه ى 1980 مربوط مى شود. در این میان ایده هاى فمینیسم رادیکال شنیدنى تر است! کسانى که قایل اند چون خانواده نهاد پدرسالارانه ى تمام عیار است، تنها ره آوردش براى زنان چه در خود خانواده و چه در حیطه ى عمومى جامعه، پذیرفتن تسلط مردان است. «بر این اساس باید به ازدواج تک همسرى و ایدئولوژى مادر شدن خاتمه داد.»[5] اینان سرسخت ترین مدافعان سقط جنین و تجویزگران انواع طرق براى ارضاى غرایز جنسى حتى هم جنس گرایى هستند. «دوبوآر معتقد بود که آزادى زنان از شکم آغاز مى شود»[6] و آنان باید خود را از قیود مادرى برهانند. زنان در برابر دیدگاه هاى تند رادیکال ها واکنش نشان دادند و لذا طیف جدیدى از فمینیست ها در این زمان پدیدار شدند که نظریاتشان از دو جهت با تفکرات قبلى متفاوت است. اینان را با عنوان فمینیست هاى خانواده گرا و زن گرا مى شناسند; در نتیجه معلوم مى شود دو رکن اصلى نظریه ى آنان خانواده و ارائه ى رویکرد جدیدى در باب زنانگى است.
جهت اول، نگاه مثبت آنان به خانواده است که به «احیاى مادرى» معروف گشته است. هدف نهایى آنان مبارزه با تفکرِ ناسازگارى فمینیسم با مادربودن است; یعنى هم مى توان مادر یا مدافع مادرى بود و هم فمنیست. از جمله این افراد جرمین گریر است که ابتدا در کتاب خواجه مؤنث (1971) منتقد خانواده ى تک همسرى و شیوه هاى متعارف پرورش فرزند در خانواده ى هسته اى است; ولى در کتاب جنسیت و سرنوشت (1984) طرف دار خانواده و مدافع تفاوت هاى جنسى ذاتى بین زنان و مردان بود. او حتى فمنیست هاى رادیکال را به تمسخر مى گرفت; لذا آنان نیز او را متهم مى ساختند.
جهت دوم، نگاه خاص آنان به زنان و ویژگى هاى زنانه بود. اینان معتقد بودند که جنس برتر (نه مساوى و برابر با مردان) جنس زن است و صفات زنانه عالى ترین صفات براى ادامه ى حیات بشرى است; به عبارت دیگر، احساس و عاطفه عالى ترین صفات براى ادامه ى حیات بشرى هستند و جهانى سالم و سرشار از صلح و عدالت مى سازند. بنابراین، اینان با فمنیسم لیبرال هم مخالف بودند که قایل به ساختن شخصیت خردگرا براى زنان با حقوق مساوى با مردان بودند. فمینیست هاى پسا مدرن «پست مدرنیسم با طرح سؤالات اساسى در باب معناى هویت زنان، سبب آشفتگى در فمینیسم شده است.»[7] البته اجمالا باید گفت که تفکرات پست مدرنى در هر زمینه اى، از جمله فمینیسم، از دل مدرنینه بیرون آمده است. عدم اعتقاد به هر گزاره ى ثابت، و قابل نقد دانستن هر تفکر و ایده اى حتماً دامن گیر خود مدرنیته نیز خواهد شد; لذا نگاه پست مدرن مناقض مدرنیته نیست بلکه مقتضاى آن است.[8] لیکن روشن است که تشخیص دو قضیه ى متناقض براى عقل آدمى کار مشکلى نیست هر قدر هم که براى توجیه آنها مبناى نظرى بسازیم.
در هر حال پست مدرن معتقد است که هر مکتب فکرى اى که مدعى درک واقعیت به صورت یکسان و یکپارچه باشد (هر چه باشد)، چه لیبرالیسم چه مارکسیسم و چه فمینیسم، گمراه کننده و ظاهر فریب است;[9] پس فمینیسم هم قابل نقد است; زیرا مى خواهد یک مکتب فکرى خاص ارائه کند. سؤال پست مدرن این است که وقتى هویت هر زنى تحت تأثیر عواملى نظیر سن، قومیت، نژاد، فرهنگ، جنسیت و تجربه شکل مى گیرد، چطور مى توان تعریف واحدى از وى ارائه داد؟ پس مى توان گفت که «هیچ تلاشى براى کشاندن این زن به یک اردوگاه ایدئولوژیک، مثمر ثمر نیست.»[10]علاوه بر آن که چون فمینیسم بر مبانى مکاتب فکرى معیوبى بنا شده که پر از جزمیت اند (مثل فمینیسم مارکسیسم...)، پس عملا باید بر آنها مهر بطلان زد.
البته روشن است که نگارنده اولا در صدد نقد مطالب مطرح شده نیست و ثانیاً نقد پست مدرن در واقع به نقد مدرنیته برمى گردد; اما به صورت یک استدلال جدلى باید بگوییم که شاید تحت تأثیر همین عوامل (مانند فرهنگ و نژاد...) است که فمینیسم هیچ گاه مدافع حقوق زنان به معناى واقعى نبوده است. على رغم ادعاى فمینیست ها مبنى بر خواهرى تمام زنان جهان[11]، هیچ گاه حقوق اقلیت ها، به خصوص زنان رنگین چهره و سیاه پوست، مورد نظر فمنیست ها نبوده و، به شهادت تاریخ، سفیدپوستانِ فمنیست همواره زنان سیاه را از بین خود رانده و هرگز به طور واقعى از مسئله ى نژاد دست برنداشته اند.[12] به نظر مى رسد که تا کنون روشن شده باشد فمینیسم در بستر ایده هاى مختلف رشد کرده و نمى توان از آن تفسیر واحدى ارائه نمود.
با این وجود، مى توان گفت که فمنیست ها در صدد پاسخ دهى به سه سؤال اساسى اند:
1. درباره ى زنان چه مى دانیم؟ (یعنى چه تفسیرى از وضعیت موجود آنها ارائه مى دهیم و خود چه تعریفى براى زنان داریم؟ آیا آنان مورد ظلم و ستم هستند یا فقط وضعیت نابرابرى دارند؟ آیا موجودى ذاتاً متفاوت هستند؟ آیا این تفاوت، از آنها و مردان جنس اول و دوم مى سازد، یا چیز دیگرى؟)
2. علت این وضعیت چیست؟
3. چه راه حلّى براى تغییر این وضعیت پیشنهاد مى شود؟[13]
این پاسخ ها على رغم تنوع و تفاوتشان، در یک امر کاملا مشترک اند; و آن امر نگاه پرسنالیستى آنان به زن است. توضیح آن که، فمنیست ها براى زنان هم در عرصه ى حیات فردى و هم در عرصه ى زندگى خانوادگى و هم در اجتماع، در قلمرو فرهنگ، سیاست و اقتصاد دیدگاه ها و راهکارهایى دارند که گاهى تفاوت آنها بسیار شگفت آور است; به طور مثال، عده اى سخت با خانواده مخالف و عده اى با آن موافق اند. کسانى مدافع سقط جنین و عده اى به شدت مخالف آن اند. اما با تمام این تفاوت ها، همه ى فمنیست ها مخالف فرودستى زنان هستند. این فرودستى به دلایل و با ابزارهاى مختلف اعمال مى شود، اما باید از آن گریخت. طرحى که در تمام نظریات فمنیستى براى از میان برداشتن دیدگاه پست نگرى و فرودستى به چشم مى خورد، تأکید بر همان مفهوم پرسنالیستى و شخصیت گرایى براى زنان است.این فلسفه خواهان حیثیت و کرامت فردى است;[14] حتى اگر در این بین مادرى و همسرى و تمام خصوصیات زنانه قربانى شوند. آزادى، عزت و شرف زن به عنوان فرد انسانى باید وراى وظیفه ى اجتماعى اش، براى عظمت کشور و خانواده رعایت شود.[15]
به نظر نگارنده وجه اشتراک اصلى تمام مکاتب فمنیستى همین است و بقیه ى ایده ها و نظریه پردازى هاى آنان زاییده ى همین مفهوم است; به طور مثال، اگر زنان قرن هجده و نوزده براى حق رأى مى کوشند، مى خواهند یک فرد حقیقى به حساب آیند; اگر خانواده را جایگاه مرگ مدنى زنان معرفى مى کنند، به همان دلیل است; اگر در قرن 19 در تفکرات کِلِر دومار و سن سیمون براى زنان حق استفاده از لذات مستقل از ازدواج مطرح مى شود، زاییده ى همان فکر است و اگر مارگارت فولر اعتقاد دارد که زنان باید براى دست یابى به یک خودِ مستقل مبارزه کنند نیز، از همان ایده ناشى مى شود. البته در برخى مکاتب فمنیستى با غلظت و شدت بیش ترى این دیدگاه مطرح مى گردد; مانند فمنیست هاى رادیکال که تسلط زنان بر خویشتن را تنها راه از بین بردن احساس حقارت خود زنان و رفتارهاى حقارت آمیز مردان نسبت به زنان مى دانند. بر این اساس، تمام رادیکال ها و بسیارى از فمنیست هاى دیگر، حتى لیبرال فمنیست ها، اعتقاد دارند که چون زنان نیز انسان مستقل و داراى غرایز و حق لذت هستند، مادامى که روش جلوگیرى از باردارى به طور صد در صد وجود ندارد، پس رابطه ى جنسى کاملا نمى تواند از تولید مثل جدا گردد، مگر آن که زنان نیز حق سقط جنین را به دست آورند.[16]
قابل توجه است که مسئله ى تسلط بر خویشتن (با تعریف فمنیستى اش) آن چنان در مسئله ى کنترل باردارى ذوب شده که زن پژوهان غربى معتقدند نقشى که قرص کوچک ضد باردارى در پیشرفت زنان و ایجاد تحول در نقش آفرینى هاى آنان (به مقتضاى طبع فمنیست ها) ایفا کرد، به مراتب از مسئله ى کسب حق رأى مهم تر و بیش تر بود![17] با این وصف معلوم مى شود که رسیدن به استقلال فردى اساس حرکت هاى فمنیستى است. حتى آنهایى که معتقد به خانواده و نقش مادرى زنان هستند، زنان را مستقل و در عرض خانواده مى خواهند و در تزاحم هاى حقوقى بین حقوق زن و خانواده، حتماً فردیت و شخصیت مستقل زن را اولویت مى دهند;[18] به طور مثال، در بحث هاى جمعیت شناسى اگر کشورى با رشد منفى جمعیت مواجه شد، حق ندارد زنان را وادار به تولید مثل نماید; زیرا حقوق زن در حیطه ى اختیار بر جسمش غیر قابل انتقال است و نباید برخى تابع ملاحظات جمعیت شناسى باشد.[19]
نگاه پرسنالیستى و شخصیت گرایانه به زنان تا آن جا پیش رفته است که ـ همان طور که از نوشته هاى فمنیستى بر مى آید ـ حتى قوانین تأمینى و حمایتى، نظیر افزایش مرخصى زایمان و تعیین موعد نزدیک تر براى بازنشستگى زنان، مخالف تعالى شخصیتى آنان است.[20] و این همان قصه ى دردناکى است که در ادبیات فمینیستى به «انقلاب جنسى» معروف است. در مجموع باید گفت تفکرات فمنیستى دیدگاه هایى هستند که وجه اشتراک آنها تأکید افراطى بر وجود مستقل زنان است که با شدت و ضعف در نوشته هاى آن ملحوظ است.
در واقع تفریط در رعایت حق زنان در طول تاریخ، با فمینیسم راه افراط را پیموده است. گرچه صحیح است که در مقام نقد فمنیسم تک تک گرایش هاى فمنیستى ملاحظه شوند و با توجه به معنایى که از وضعیت موجود و مطلوب زنان به تصویر مى کشند مورد بررسى و نقادى قرار گیرند، لیکن روشن است که تأکید افراطى بر استقلال زنان و تکیه ى اکید بر برابرى زنان و مردان در تمام جهات، خود به تنهایى قابل تأمل است.; چرا که به جنگ خانواده و نهادهاى جمعى آمده است. راهبردهاى استقلال طلبانه ى فمنیست ها تا بدان جا پیش رفته است که به اعتراف امریکاییان: فمنیست ها به طور ضمنى یا صراحتاً این باور را گسترش داده اند که آزادى زنان باید با رهایى آنان از خدمت به کودکان و نیز مردان آغاز شود. بر این اساس، مى توان ادعا کرد که با بسط اعتقادات فمنیستى، ما از دین دارى عاطفى که باعث مى شود زنان از نقش مادرى خود بیش ترین رضایت خاطر را داشته باشند، فاصله گرفته ایم.[21] بنابر این نظریه هر طریقى که بتواند به ایجاد و تداوم این مشى استقلال طلبانه کمک کند، باید تقویت شود و در مقابل، هر نهادى که به حسب ذات خود و یا باورهاى حاکم بر جامعه، زن را در خود هضم مى کند و یا از استقلال وى مى کاهد محکوم است، خواه این نهاد خانواده باشد و یا هر امر دیگرى.
نکته ى دیگرى که قابل نقد است، نگاه حق محورانه و فارق از انواع مسئولیت هاست که بر اساس پایه هاى اومانیستى فمنیسم در آن جاسازى شده است; یعنى آن قدر که زن «محقّ» دیده شده مسئول و مکلف معرفى نشده است. در اندیشه ى دینى ما ضمن تأکید بر حفظ هویت مستقل انسانى براى زن، به نقش هاى بى بدیل او در خانواده توجه شده است. هویت مستقل در اجتماع از وى فردى مسئول و ذى حق مى سازد. تکلیف به امر به معروف و نهى از منکر، با تعریف وسیعى که دین از معروف و منکر دارد، زنان را به اندازه ى مردان در مسائل اجتماعى و سیاسى مکلف مى کند، چنانچه براى احقاق حقوق سیاسى ـ اجتماعى و اقتصادى او نیز مکانیزم هاى متعددى در شریعت اسلامى تعبیه شده است.
نقش ممتاز زن در خانواده در قالب مادرى و هم چنین ویژگى ها و خصلت هاى منحصر به فردش در ارائه ى نقش همسرى نیز براى وى شخصیتى حقوقى (داراى وظایف و حقوق ویژه) ایجاد کرده است. در واقع در آموزه هاى دینى زن در سه جهت موضوع قرار گرفته است: به عنوان یک فرد، به عنوان یک عضو از خانواده، به عنوان یک عضو از اجتماع; این موقعیت هاى سه گانه براى او حقوق و تکالیفى ایجاد کرده است. از نظر اسلام استقلال زن به عنوان یک موجود انسانى بدین گونه است که تمام وجود او در قبال خانواده و اجتماع ذوب نمى شود، ولى در عین حال تعهداتى در مقابل خانواده و اجتماع بر عهده دارد. از سوى دیگر زن و مرد هیچ کدام فقط جسم و ابعاد جسمانى نیستند، بلکه حقیقتى به نام روح دارند; و این دقیقاً خلاف آموزه هاى فمنیستى است. فمنیستم که از ماده گرایى بعد از رنسانس کاملاً اشراب شده است، به جز جنبه هاى مادى براى زن زاویه ى دیگرى نمى بیند.
بنابراین، برخوردارى زن از روح ـ که حقیقتى مشترک بین او و مرد است ـ و ابعاد مشترک جسمى، باعث تولید حقوق و تکالیف مشترک است; و وجود جسم و قالب مختص زنانه و مردانه و برخى خصوصیات روانى ویژه، باعث پیدا شدن حقوق و تکالیف مختص است.[22] در نتیجه، انسان چه زن باشد و چه مرد، در آموزه هاى دینى یک فرد مخاطب و مسئول است; ولى زیباترین جلوه هاى حیات خود را وقتى به نمایش مى گذارد که با ایثار، گذشت و تعاون، فردیت خود را براى مصالح عمومى فدا کند و از خودخواهى ها فاصله بگیرد. گفتنى است، افزون بر این ها، در تفکر ناب دینى مقوله اى به نام عبودیت باز شده که به رابطه ى انسان با خدا مى پردازد. مقوله اى که جنسیت در آن راهى ندارد. چه مرد و چه زن با طى مدارج آن مى توانند به تعالى برسند; چه آن که ابزار لازم براى این راه، حقیقت مجردى به نام روح است که اساساً فارق از جنسیت است.

پی نوشتها
[1]. آندره میشل، جنبش اجتماعى زنان، ص 10ـ11. [2]. به این دلیل که اولین بار ایده ى آموزش یکسان به دختران و پسران را کریستین دوپیزا فرانسوى مطرح کرد که در قرن 14 زندگى مى کرد; وى تفاوت مردان و زنان را ناشى از طبیعت آنها نمى دانست، بلکه آن را نتیجه ى آموزش متفاوت دو جنس مطرح مى کرد. این فکر را در قرن 17 آستل و در قرن 18 مرى ولستون کرافت دنبال کردند. [3]. ریک ویلفورد، فمینیسم، به نقل از بولتن مرجع، ص 36. [4]. همان، ص 36. [5]. ریک ویلفورد، همان، ص 57. [6]. به نقل از آندره میشل، جنبش اجتماعى زنان، ص 113. [7]. ریک ویلفورد، همان، ص 68ـ69. [8]. ر.ک بابک احمدى، مدرنیته و اندیشه ى اعتقادى، فصل اول. [9]. ویلفورد، همان. [10]. همان. [11]. براى آگاهى از جایگاه این واژه در دیدگاه هاى فمینیستى ر.ک: ابوت، پاملار، والاس کلر، جامعه شناسى زنان. [12]. براى اطلاع بیش تر ر.ک: ریک ویلفورد، همان، ص 66 و آنتونى گیدنز، جامعه شناسى، ص 199. [13]. جورج ریترز، نظریه جامعه شناسى در دوران معاصر، ص 81-462. [14]. آندره میشل، همان، ص 106. [15]. همان، ص 125. [16]. فمنیست هاى انگلیس و آمریکا سردم دار تجویز سقط جنین هستند و معتقدند که عدم جواز سقط جنین، اعلام تداوم نگاه ابزارى به زن است. با تلاش هاى این عده، متأسفانه در انگلیس (1967) امریکا (1973) فرانسه (1975) ایتالیا(1978) و طى 20 سال گذشته، همه ى کشورهاى اروپایى سقط جنین را قانونى کردند. البته بلژیک، اسپانیا و ایرلند آزادى را در چارچوب سقط درمانى مجاز مى دانند. آندره میشل، همان، ص 118-119. [17]. باربارا مک فارلند و ویرجبینا والستون روزلین، حق با مادرم بود، ص 60-61. [18]. ما مصادیق این نگاه را در بحث تفصیلى از کنوانسیون مطرح خواهیم کرد. [19]. آندره میشل، همان، ص 126. [20]. براى اطلاع بیش تر ر.ک: همان، ص 134. [21]. «زنان و آینده ى خانواده»، فصلنامه ى کتاب زنان، ش 18، ص 242. [22]. توضیح بیش تر این امر را در صفحات بعدى ملاحظه فرمایید





      

زمینه هاى پیدایش جنبش زنان (فمینیسم)

 

پیشینه و زمینه هاى پیدایش جنبش زنان
نگاه فرودست به زنان جزو عمیق ترین و ماندگارترین نگاه هایى است که ممکن بود به صنفى دوخته شود. عمق بهت این نگاه به حدى است که به راحتى نمى توان جهت آن را عوض نمود. در ملل و اقوام مختلف، از اعصار و اقوام باستانى تا ملل نسبتاً متمدن، این دیدگاه چه به طور نظرى و چه عملى همواره وجود داشته است. ملت روم جزء اولین مللى است که قوانین مدنى را وضع نمود (حدود 400 سال قبل از میلاد); با این حال زنان را از موضوع قانون هاى انسانى خارج دید. ملتى که حقوق انسانى را براى مردان به بهترین شکل ممکن براى آن روزگار تدوین مى کند، چنان سیطره اى به آنان در عرصه ى خصوصى خانواده مى دهد که در سایه ى آن مى توانند با صلاح دید خود کمر به قتل همسر خویش نیز ببندند.[1] در این میان به دلیل خروج زنان از حیطه ى قانون، هیچ دادرسى به شکایات آنها رسیدگى نمى کند و از هیچ حمایت قانونى اى برخوردار نیستند.
گفتنى است که زنان در امت هاى متمدنى نظیر چین و هند، مصر قدیم و ایران نیز وضعیت بهترى ندارند. در تمام تکالیف و وظایف شاق و شکننده با مردان شریک اند، اما از حقوق آنها خوردار نیستند. علاوه بر آن که وظایف مختص، نظیر خانه دارى و بچه دارى، و اطاعت از شوهر در همه ى اوامر او نیز به عهده ى آنان است.
علامه طباطبایى(رحمهم الله) در این باره مى نویسد: با این وصف اوضاع زنان نزد این ملل و طوایف، به هر حال، بهتر از وضعیت زنانى بود که در قبایل غیرمتمدن زندگى مى کردند; چرا که دیگر به قصد خوردن گوشت آنها، آنها را نمى کشتند![2] از تشریح احوال اسفبار زنان در تاریخ حقارت بار آنان صرف نظر مى کنیم; ولى باید اعتراف کنیم که حتى با ترقى و پیشرفت جوامع، این وضعیت هم چنان ادامه یافت و تمام امتیازات هم چنان در اختیار مردان بود و زنان از امتیازات مدنى و شهروندى کم ترى بهره مند بودند. ناگفته پیداست که در این میان وضع زنان مسلمان به خصوص در برهه ى حضور نورانى معصومین(علیهم السلام)، که از حیات پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)شروع مى شود، متمایز است.
آندره میشل در کتاب خود از زنان برجسته ى اروپایى و امریکایى که نام مى برد در یک مبارزه ى نفس گیر در سده هاى اخیر براى احقاق حقوق شهروند درجه ى یک دست و پا مى زدند و از آلیز بولدینگ چنین تقدیر مى کند: در اثر عظیم خود به آمریکاییان نشان داده است، قبل از آن که غرب از وحشیگرى به درآید، زنان، بدون آن که تحت حمایت مردان باشند، در تمامى دنیاى اسلام درخشیدند و علماى مذهبى، دانشمندان، حقوق دانان و شاعرانى داشته اند.[3] شئوارگى زنان پدیده ى نامیمونى بود که در گذشته هاى دور براى زن غربى وجود داشت.جدیت در دور نگه داشتن زنان از عرصه هاى قدرت و ثروت، که غالباً در اجتماع یافت مى شدند، از مانور شخصیت زنان مى کاست.
در همین حال غرب با رویکردى نوین و تحولى عمیق مواجه است. تحولى که از مکاتب فلسفى شروع مى شود، ولى تمام عرصه هاى حیات بشر را درمى نوردد. زمینه هاى اجتماعى جنبش زنان به وجود آمدن نهادهاى مدنى و شدت گرفتن نظریه ى حکومت هاى دموکراتیک، سخن از تساوى آحاد مردم در حقوق و در قبال قانون و حمایت هاى حقوقى را جدى تر کرد. در کنار پیدا شدن فضاى باز اجتماعى براى طرح افکار و اندیشه ها، تحولى عظیم در صنعت بهوجود آمد که به نوبه ى خود بر دامنه ى نهضت زنان افزود.
این تحول نقش تولیدى ـ اقتصادى زنان را در خانواده کم رنگ کرد; زیرا با بهوجود آمدن کارخانه ها کار و خانه از هم فاصله مى گرفتند. در عین حال بهوجود آمدن صنایع مدرن، مثل دستگاه تایپ، در آسان سازى بعضى مشاغل براى زنان نقش مهمى بازى کرد و راه ورود آنها را به بازار کار ـ با آن که مهارت خاصى هم نداشتند ـ تسهیل نمود. اوج گرفتن سطح مطالبات کارگران و پیدایش سندیکاى کارگرى، ثروت اندوزان صنعت را به فکر جلب هر چه بیش تر زنان به عرصه ى اشتغال انداخت; چرا که ورود رقیبانى فرصت طلب و در عین حال قانع و مطیع، به بازار کار، نظام عرضه و تقاضا را نامتوازن مى کند و خود اهرم فشارى بر کارگران مى شود، سرمایه داران در انتخاب کارگر قدرت مانور بیش ترى مى یابند و مى توانند به این وسیله همواره دست مزدها را پایین نگه دارند; به عبارت دیگر، زنان طعمه اى خوب براى صاحب سرمایه و رقیبى بسیار ناراحت کننده براى کارگران مرد بودند. گیلبر مبارزه ى زنان کارگر در فرانسه را براى قطعى کردن حقوق کار که بدون وقفه مورد اعتراض کارگران مرد بوده را این گونه توصیف مى کند: نخستین سخن کارگران مرد در اتحادیه ها درباره ى حذف کار زن بوده است. اما این زنان هستند که با ورود خود به این عرصه، ضمن برخوردارى از دست مزد مستقل، تریبون جدیدى براى احقاق حقوق خود و اعلام انزجار از ظلم پیوسته اى که بر آنها رفته است، یافته اند.[4]

پی نوشتها
[1] محمد حسین طباطبایى، قضایا المجتمع و الاسرة و الزواج.
[2]. همان.
[3]. آندره میشل، جنبش اجتماعى زنان، ص 7.
[4]. آندره میشل، همان، ص 84





      

روابط دختر و پسراز منظر دین و اخلاق(قسمت دوم)

 

1. کلّیه ى نوجوانان، بحران و انقلاب عمیق و شدید شخصیّتى را نمى گذرانند و تحمّل بلوغ بر حسب وضعیّت اجتماعى و شخصى افراد مختلف تغییر مى کند.
2. تغییرات بیولوژیک (زیستى) را نمى توان، بحران در تمام زمینه هاى روانى و رفتارى دانست.
3. در روان شناسى اجتماعى و تحلیل روانى، تعارض ها را منحصر به دوره ى بلوغ نمى دانند و نشانى از بحران خاصّى در دوره ى بلوغ نمى بینند.

پس به صورت کلّى و فراگیر نمى توان قائل شد که همه ى نوجوانان و جوانان دچار بحران شدید فکرى و تزلزل شخصیّت مى شوند; به صورتى که قادر به تصمیم گیرى درست نیستند، و همین دو دسته شدنِ روان شناسان، مى تواند شاهدى بر عمومیّت نداشتن این قضیّه باشد که همه ى جوانان دچار این بحران نشده، بلکه به دو گروه تقسیم مى شوند. اما بر این نکته نیز ادغان مى کنیم که جوانى، بدون دغدغه هاى مختلف روحى و فکرى نیست و جوان در پى جستوجوى مفاهیم و صفاتى است که تشکیل دهنده ى شخصیّت و هویّت اوست و او در پى بازسازى و پى ریزى هویّت شخصى است و از جمله مشغله هاى ذهنى او اهداف بلند، انتخاب شغل، رفتار و تمایل جنسى و مذهب و ارزش هاى اخلاقى است.[43]

بدیهى است، همان گونه که گفتیم، در ایّام جوانى، شوقِ جنسى و احساسات، بر روان آدمى سایه انداخته، ناخودآگاه به رفتار و سخن و نگاه جوان رنگ و لعاب دیگر مى بخشد. در این میان، التهاب و هیجان چنان به اوج مى رسد که آهنگ صدا و رفتار و حرکات را تحت تأثیر قرار مى دهد.
و اگر به این بیدارى طبیعىِ غریزه، محرّکاتِ عصر ارتباطات (فیلم و عکس و...) را ضمیمه کنیم در مى یابیم که کفِّ نفس و صبر، بسیار مشکل است و اگر این تمایلات شدید از راه صحیح و قانونى ارضا نشود، امکان انحراف جوان مى رود و این انحراف، اغلب به صورت کام جویى بدلى تجلّى مى کند که آثار مخرّبى بر روح و روان و جسم او نهاده، سلامت فرد و جامعه را به خطر مى اندازد. از جمله ى انحرافات، ابتلا به خودارضایى، هم جنس بازى، خود فروشى و چشم چرانى را مى توان نام برد.

حال باید بدانیم با طبیعت و غریزه چه رفتارى کنیم؟ آیا طبیعت حاضر است خواسته هاى خود را به تأخیر بیندازد؟ آیا تا ما آمادگى لازم را تحصیل نکردیم، غریزه ى جنسى ما را رها مى کند؟
آیا باید به خاطر خطرات ناشى از دوران بلوغ، از ازدواج سرباز زد و رهبانیّت و یا انحراف در مفاسد را پذیرفت؟
این جاست که بسیارى از دست اندرکاران امور جوانان، ازدواج را به عنوان تنها راه صحیح و کامل، پیشنهاد نموده، بر این باورند که جامعه، دولت و خانواده، باید تمام تلاشِ خود را براى تسریع در امر ازدواج جوانان معطوف سازند. خود جوانان نیز خواستار تسهیلات هر چه بیش تر در این امرند تا پاسخ گوى نیازهاى روحى و جسمى آنان باشد. بنابراین دین حیات بخش اسلام تأکید فراوانى بر ازدواج داشته، آن را مایه ى سلامت دین و روان جوان مى داند.[44] البتّه تنها بلوغ جسمى را نمى توان شرط ازدواج دانست; بلکه رسیدن به سنّ رشد نیز لازم است. شهید «مطهرى»(رحمهم الله) در این باره مى گوید:
از نظر اسلام مسلّم است که پسران اگر به سن بلوغ برسند و واجد عقل و رشد باشند، اختیاردار خود هستند.[45]
از شرایط لازم ازدواج، شناخت درست دختر و پسر از یک دیگر و رعایت شرایط همسانى در مسائل اعتقادى و خانوادگى و تحصیلات است و جوان و نوجوان مى تواند براى جبران ضعف هاى ناشى از این دوره، از کمک خانواده و مشاوران دلسوز استفاده نموده، از تجارب آنان بهره مند شود.
در پایان، خاطرنشان مى شود که نقش ازدواج در رشد و تعالىِ فکرى و روحى جوانان، نباید مورد غفلت واقع شود. ازدواج، ظرفیّت ها و استعدادهاى خفته ى جوان را شکوفا کرده، به آهنگ رشدِ آن سرعت مى بخشد. جوان با احساس مسئولیّت در رفتار و اعمال خود دقیق تر شده، سریع تر به پختگى اجتماعى مى رسد و نسبت به مسائل جامعه نیز حساس تر مى شود و با دقت و تیزبینى بیش ترى بدان ها مى پردازد.

بهترین زمان براى ازدواج چه سنّى است؟ آیا ازدواج در اوایل جوانى با شرایط کنونى جامعه مناسب است؟[46]
پروردگار عالم، انسان را به گونه اى آفرید که بدون همسر، ناقص است و براى رشد و تعالى و پاسخ گویى درست به نیازهاى روحى و جسمى، نیازمند تشکیل خانواده مى باشد.
همیشه براى جوان این پرسش مطرح است که «چه زمانى ازدواج کنیم؟» در پاسخ باید گفت: زمان مناسب، هنگامى است که بلوغ جنسى و عقلى در انسان به کمال برسد و انسان به حدّ رشد رسیده باشد. هر زمانى که از درون انسان، این نیروى فطرى و غریزى، نداى طلب سرداد و احساس نیازِ روحى و جسمىِ انسان را گوشزد نمود و خویش را آماده ى قبول مسئولیّت احساسات و عواطف طرف مقابل معّرفى نمود، هنگام ازدواج است.
هر کس مى تواند به خوبى این ندا را از درون خود بشنود; البته به شرطى که این نیرو در اثر بعضى عوامل، که باعث بلوغ زودرس مى شوند، منحرف و بیمار نشده باشد.

کسى که به خوبى غوغاى درونش را درک مى کند و احساس نیاز به همسر را هم چون غذاى روزانه لمس مى کند و به سوى جنس مخالف کشیده مى شود و همیشه غرق در افکار و رؤیاها، دل نگران تنهایى و پریشانى خود است و به خوبى مى داند که ایام بچّگى، گذشته و تحوّلى در او به وجود آمده و دایم به دنبال گم شده اى است که آرامش بخش لحظه هاى سکوت و تنهایى او باشد و همچون یار و یاورى غمخوار با تمام وجود درکش کند، چنین کسى به بلوغ لازم براى ازدواج رسیده است و تأخیر در آن جز پشیمانى و حسرت ارمغان دیگرى ندارد. البته جوانى که هنوز ازدواج را نوعى بازى کودکانه مى پندارد و تنها هدف آن را تخلیه ى نیروى تحریک شده از محرّکات گوناگون، تلقّى مى کند، هنوز به بلوغ فکرى لازم نرسیده است.
جوان باید به این نکته برسد که در کنار همسر، جداى از آن که به نیازهاى روحى و جسمى خود پاسخى درست مى دهد، در مقابل سلامت جامعه ى امروز و آینده مسئول است; بنابراین در انتخاب همسر باید دقّت لازم را نموده، فردى را برگزیند که با تعهّدى عمیق و مقدّس، به سوى ایجاد کانونى گرم و با صفا براى تأمین نیازهاى روحى و روانى و جسمى و تربیت نسل آینده، گام بردارد.

چه بسا جوانانى با رسیدن به بلوغِ لازم، احساس نیاز نموده، خویشتن دارى برایشان مشکل است، اما به سبب فضاى جامعه و به خیال عدم استقلال مالى و به ویژه با عدم مساعدت خانواده، تن به ازدواج نمى دهند. بسى روشن است چنین جوانى که به بهانه هاى تحصیل و مشکلات مالى و هزینه ى جشن، ازدواج را به تأخیر بیندازد، خواه ناخواه طراوات و طهارت روح او از بین رفته و به روابط غیر قانونى با جنس مخالف تن داده، به انحراف کشیده مى شود که به اعتراف همه ى روان شناسان و جامعه شناسان، عواقب آن از هر معضل دیگرى زیان بارتر است.
جوان فرسوده اى مى گفت:
چندین سال است که استمنا مى کنم. اکنون برایم همسرى گرفته اند، به او میل ندارم و نمى توانم از او لذّت ببرم. هنوز هم استمنا مى کنم و این کار را بر مباشرت با همسر ترجیح مى دهم[47].

به اعتراف کارشناسان علوم تربیتى و علوم اجتماعى، ازدواج در سنین جوانى، بهترین راه حل براى سلامت فرد و جامعه است. دختر و پسر مى توانند با نامزدى شرعى، هم از لذایذ زندگى بهره مند شوند و هم عفاف و طهارت جسم و روح را نگه دارند و در عین حال، به خاطر این که مسئولیّت هاى زندگى بر دوششان نیست، ادامه ى تحصیل دهند.
بدیهى است در صورت همراهى و برنامه ریزى درستِ خانواده ها، مى توان این گونه نامزدى را راه حلّ مناسبى براى وضعیت کنونى جامعه دانست.[48] هر چند باید در مدت زمان آن دقت نمود و مناسب با شرایط و محیط افراد عمل کرد تا آثار سوئى از آن به بار نیاید.

آیا هم کلام و هم قدم شدن در حدّ شرعى براى آشنایى قبل از ازدواج اشکال دارد؟
در ابتدا باید اشاره نمود که منظور از هم کلام شدن و هم قدم شدن در حدّ شرعى چیست؟ اگر منظور شما، رابطه ى رسمى و با موافقت خانواده و به صورت عقد موقّت است - که در برخى از مناطق ایران مرسوم شده است - اشکالى ندارد. بلکه از جهات مختلف مفید مى باشد و دختر و پسر مى توانند براى شناخت و تفاهم بیش تر تلاش نموده، آماده ى زندگى مشترک گردند. اما اگر مراد، رابطه اى غیر از آن باشد، دیگر شرعى نبوده و مانند سایر دوستى ها و رابطه هاست; اگر دختر و پسرى مراحل انتخاب را گذراندند و از جهات مختلف به نظرات مثبتى رسیدند و قصد ازدواج دارند، مى توانند با هماهنگى خانواده ها، با هم صحبت و تبادل افکار کنند تا تصمیم نهایى را بگیرند و در این صورت، هم کلام شدن بدون اشکال است; البته فقط براى مدتى که لازم است، معمولا با یک یا دو جلسه.

در این جا لازم است یادآورى کنیم که هدف بیش تر جوانان، به ویژه دختران در برقرارى ارتباط با جنس مخالف، ازدواج بوده، در آرزوى یافتن همدلى صادق براى زندگى مشترکند; این دسته از جوانان باید بدانند که ازدواج باید با دیدى باز و شناختى کامل از روحیّات و اخلاق و سلیقه هاى یک دیگر صورت پذیرد تا دختر و پسر به اتّحاد و یکرنگى هر چه بیش تر رسیده، در فراز و نشیب زندگى، یار و یاور هم باشند و به کمک عشق و محبّت راستین، در کوران مشکلات مقاومت نمایند. اما چه شناختى براى ازدواج لازم است و چگونه مى توان به خصوصیّات واقعى طرف مقابل پى برد و از زوایاى مخفى اندیشه و روحیّات و اخلاق او سر در آورد؟ آیا به صرف اظهار محبّت به روش هاى گوناگون، مى توان به همه ى این ها پى برد؟ آیا دختر و پسرى که غرق در احساسات و غرایز بوده، همه چیز را با خوش بینى و حسن نیّت - که لازمه ى این سن و سال است - مى بینند مى توانند به شناخت لازم برسند؟ جداى از آن که غریزه ى جنسى و شهوات نیز بر دل و دیده ى آن ها حکومت مى کند.
دوستى ها و روابط قبل از ازدواج، شناخت لازم را براى زندگى تأمین نمى کند و دو طرف را از الزامات و تعهّدهاىِ درونى نسبت به عشق و خانواده و مسئولیّت زندگى و مقدار ظرفیّت هاى روانى و اخلاقى آن ها باخبر نمى سازد; بلکه شناختى سطحى و کاملا عاطفى و احساسى است.

در شناختِ لازم براى ازدواج، باید معیارها و ملاک هاى اساسى، چون: ایمان و دین دارى، اصالت و شرافت خانوادگى، اخلاق نیک و حسن معاشرت، رعایت همسانى و کفو بودن در مسائل فرهنگى، خانوادگى و اقتصادى و... را در نظر گرفت، و با مطالعه بر روى خانواده ى طرف مقابل و اخلاق و ایمان سایر اعضا و آشنایى با بافت فرهنگى و تربیتى آنان و با صحبت هاى رسمى با طرف مقابل - البته به دور از تسلّط غریزه ى جنسى و احساسات - مى توان به شناخت لازم دست یافت.
در صورتى که خانواده براساس آشنایى سطحى و خیابانى بنا شود، در معرض خطر از هم گسستگى است و با مشکل کوچکى متزلزل مى شود. در یکى از نشریات، حکایت هشدار دهنده اى درج شده که مردى بعد از پنج ماه زندگى مشترک، به دادگاه آمده بود تا همسرش را طلاق دهد و در بیان علت آن مى گفت:
از همسرم شناخت کافى نداشتم و امروز دیگر نمى توانم زندگى ام را با او ادامه دهم. او در چگونگى آشنایى و ازدواج خود مى گوید: در یک تولیدى پوشاک کار مى کنم. چند وقت قبل از ازدواج با او، بر حسب تصادف، شماره ى محل کار مرا مى گیرد که براى اوّلین بار پاسخ گوى تماس او مى شوم و دوباره این کار تکرار مى شود و نهایتاً به ملاقات هاى حضورى در خیابان و ازدواج مى انجامد; اما حالا دریافتم که این ازدواج پیامد خوبى ندارد.[49]
دکتر «شیخى» در مصاحبه اى مى گوید:
عشق و علاقه هایى که اغلب در آشنایى هاى خیابانى و .... حاصل مى شود، بیش تر در همان دوران پایدارند و هنگام تشکیل زندگى، این قبیل دوست داشتن ها به سردى مى گراید و در نهایت، برخى به طلاق مى انجامد.[50]
پس بهتر است، از این گونه دوستى ها پرهیز نمود و به تعالیم تربیتى اسلام تمسّک جست و چشم و دل خود را پاک نگه داشت و به هنگام ازدواج، با مشاوره ى خانواده، با دخترى با ایمان و عفیف و خانوده دار ازدواج نمود و خود را از آلودگى ها حفظ کرد.

روابط دو دانشجویى که با توافق خود و والدین قصد دارند در پایان تحصیلات با هم ازدواج کنند، چگونه است؟
ازدواج مهم ترین حادثه ى زندگىِ انسان است که خوش بختى و سلامت آینده، در گرو این تصمیم است. اگر بتوانیم یار و یاورى پاک و صادق براى زندگى مشترک برگزینیم و همدلى همراه بیابیم، مى توان گفت که به خوش بختى و شادى دست یافته ایم. نکته ى مهم، در یافتن شخص مناسب و شناخت صحیح از اوست. روابط دو دانشجو - هرچند با توافق والدین - اگر بدون خواستگارى رسمى و عقد شرعىِ موقّت یا دایم باشد، از نظر شرعى توجیه پذیر نیست. حال در این هنگام که دو جوان به تفاهم رسیده و هم دیگر را قبول دارند و دو خانواده نیز موافقند، چه خوب است این روابط به صورت رسمى در آورده شود که هم سبب پایدارى و تعهّد عمیق شود و از تزلزل خارج گردد و هم از نظر شرعى، نگاه ها و روابط دوستانه و عاشقانه حرام نباشد و زوجین در کمال آرامش روحى و روانى از گرماى وجود هم لذت برده، خود را از آلودگى ها مصون دارند. البته گفتنى است که ازدواج باید با دیدى باز و شناختى کامل از روحیّات و سلیقه هاى فردى صورت گیرد و دختر و پسر از اندیشه ها و زوایاى مخفى اخلاق و رفتار یک دیگر، تا حدّ امکان، شناخت پیدا نمایند و هر چه این شناخت عمیق تر باشد، در زندگى به اتّحاد و وحدت بیش ترى رسیده، در فراز و نشیب زندگى با اندک ناملایمات و اختلاف سلیقه، کانون گرم خانوادگى به خطر نمى افتد. در ازدواج باید به معیارهایى که در پاسخ پرسش قبل ذکر شده، توجّه کافى نمود تا به آینده اى سرشار از صفا و یکرنگى و محبّت دست یافت.

چگونه مى توان دوستى قبل از ازدواج را به صورت شرعى انجام داد؟[51]
یکى از مشکلاتى که جامعه ى امروزى با آن رو به روست، بحث ارتباط دختر و پسر است. البته این مسئله در این سؤال، با عنوان دوستى قبل از ازدواج مطرح شده و شاید منظور رابطه اى است که مقدمه ى ازدواج به حساب آید.
به راستى چرا امروزه برخى از جوانان، بر دوستى و روابط اصرار مىورزند و انگیزه ى اصلى آن ها چیست؟ آیا غیر از این است که در حال حاضر، محرّکات جنسى فزونى یافته و جلوه گرى و دلبرى و بدحجابى ها فراوان شده و نگاه هاى هوس آلود و حجب و حیا کم رنگ شده است; تا حدّى که بعضى از جوانان پاک و معصوم و متشرّع ما نیز به دنبال راه حل شرعى براى این نوع کامیابى هاى انحرافى و زودگذرند؟ البتّه در طبیعت انسان، کشش درونى به جنس مخالف وجود دارد که اسلام براى ارضاى صحیح آن، ارتباط قانونى و ضابطه مند را مطرح کرده و خواستار آن است که افراد در سطح جامعه، بر اساس احترام متقابل و بر مبناى عواطف پاک و خالصانه و به دور از هوى و هوس با هم ارتباط داشته باشند.
در نتیجه، حکم دوستى هاى قبل از ازدواج، اگر تنها براى کامیابى هاى جنسى و در اثر غلبه ى شهوانى باشد، معلوم است.
و اگر دختر و پسر بعد از شناخت اجمالى با فرد و خانواده ى او، احساس تفاهم نمایند و در ظاهر نیز مانعى بر سر راه ازدواج آنان نباشد و خودشان هم قصد جدّى داشته باشند، مى توانند به صورت رسمى، به دور از مسائل شهوانى، چند جلسه اى با هم صحبت کنند تا به صورت دقیق با افکار و عقاید هم آشنا شوند و بهتر است براى آشنایى کامل، مدتى به صورت نامزدى شرعى (بعد از عقد موقّت یا دایم) با هم ارتباط داشته باشند تا آماده ى زندگى مشترک گردند.

جوانى هستم که هر گاه به ارتباط دختر و پسر فکر مى کنم، به آن علاقه مندم، آما اجازه ى این کار را به خود نمى دهم; چه کنم؟[52]
در بخش نخست و صفحات پیشین، درباره ى نیاز طبیعى دختر و پسر به یک دیگر مطالبى بیان شد. آنچه مهم است زمینه سازى و ایجاد بسترى مناسب براى پاسخ به آن است. بنابراین کشش درونى به جنس مخالف و میل به دوستى و مصاحبت با آنان، امرى طبیعى است، اما نکته ى مهم در این است که آیا ارتباط و دوستى، نیازهاى روحى و روانى شما را به طور کامل ارضا مى نماید و یا این که براى حلّ یک مشکل، گرفتار مشکلات متعدّدى مى گردید؟
اگر تا کنون به این کار اقدام نکرده اید و به خود اجازه ى ایجاد رابطه نداده اید، از این تصمیم درست خود، خرسند باشید; زیرا جوانانى که به این راه کشیده مى شوند، اوّلین چیزى که از دست مى دهند، گوهر ارزشمند عفاف و پاکى است. در پاسخ به پرسش هاى قبلى درباره ى آثار و پیامدهاى منفى این گونه روابط، به اندازه ى کافى سخن گفتیم که از جمله ى آن ها، کاهش آرامش روانى، استوارى اجتماع، تزلزل کانون خانواده و افزایش فساد و انحرافات را مى توان نام برد. بنابراین درست است که جوانان بعد از بلوغ و بیدارى غرایز، به طور طبیعى به جنس مخالف علاقه مند مى گردند و خواستار ایجادِ روابط دوستانه مى شوند تا روح و جسم آنان را آرامش بخشد، اما دوستى هاى خیابانى و ... پاسخ درستى نبوده، مشکل جوانان را حل نمى کند و همان گونه که گفتیم، ازدواج، صحیح ترین راه است.
جوان با پذیرش پیمانِ زناشویى و با مورد اعتماد قرار گرفتن، پیوسته احساس ارزشمندى مى نماید، و شخصیّت او تثبیت و استعدادهایش شکوفا مى گردد.
این تحوّل، جوان را از انحرف در هرزگى و بى برنامگى و اسراف و فرو رفتن در لاک خود باز مى دارد. پسرى که ازدواج نموده است، دیگر در هیچ غروبى دلش نمى گیرد و در روز تعطیل، بى حوصله و سر در گم نمى ماند. بلکه در کنار همسر و فرزند خود، در کنار همه ى عشق و امید و در دنیایى از احساسات پاک، شادمانه پرواز مى کند و اگر براى جوانى، شرایط ازدواج فراهم نیامده و یا فردِ مورد نظر را نیافته است، باید با عفاف و خویشتن دارى و پرهیز از محرّکات جنسى، از گوهر طهارت و سلامت پاسدارى کند تا به لطف و یارى پروردگار، در زندگى، موفّق و سربلند باشد.

--------------------------------------------------------------------------------
پی نوشتها
[1]. از پرسش هاى رسیده به مرکز.
[2]. مرتضى مطهرى، حق و باطل، ص 135.
[3]. همو، مسئله ى حجاب، ص 241.
[4]. سوره ى نساء، آیه ى 19.
[5]. آیت الله جوادى آملى، زن در آیینه ى جلال و جمال، ص 394 و 395.
[6]. همان، ص 397.
[7]. علامه ى طباطبایى، تفسیر المیزان، هـ، ج، 4، ص 37.
[8]. از پرسش هاى رسیده به مرکز.
[9]. از پرسش هاى رسیده به مرکز.
[10]. ماه نامه ى کیان، بهمن 77، مصاحبه با آقاى فولادوند.
[11]. مرتضى مطهرى، اخلاق جنسى در اسلام و جهان غرب، ص 69.
[12]. ر.ک. سوره نور، آیه ى 31.
[13]. ر.ک. سوره ى احزاب، آیه ى 33.
[14]. در بخش هاى بعدى به این آمار و ارقام خواهیم پرداخت.
[15]. مرتضى مطهرى، مسئله ى حجاب، ص 113 و 114.
[16]. ویل دورانت، لذات فلسفه، ص97.
[17]. مسئله ى حجاب، ص130.
[18]. مرتضى مطهرى، اخلاق جنسى در اسلام و غرب، ص 10.
[19]. راسل، زناشویى و اخلاق، ص 25 و 26، به نقل از اخلاق جنسى در اسلام و غرب، ص 10.
[20]. وسائل الشیعه، ج 3، ص 3.
[21]. سوره ى روم، آیه ى 21.
[22]. مرتضى مطهرى، اخلاق جنسى در ...، ص 15.
[23]. وسائل الشیعه، ج 14، ص 75، باب 49 نکاح و ص 83 باب 57 نکاح.
[24]. وسایل الشیعه، کتاب التکاح، ج 14، ص 9 و 74 و 75 و 83 و 118.
[25]. از پرسش هاى رسیده به مرکز.
[26]. ر.ک. سوره ى رم، 21.
[27]. وسائل الشیعه، ج 14، ص 3.
[28]. همان، ص 6.
[29]. شکوه نوابى نژاد، مشاوره ى ازدواج و ...، ص 5.
[30]. سوره ى روم، 21.
[31]. همان، ص 6 و 7; براى مطالعه درباره اهداف ازدواج ر.ک: آیت الله امینى آیین همسر دارى، ص 11 ـ 23).
[32]. استادان طرح جامعه و آموزش خانواده، جوان و تشکیل خانواده، ص 109 و 129.
[33]. شهید مرتضى مطهرى، جاذبه و دافعه ى على(علیه السلام)، ص 40.
[34]. جوان و تشکیل خانواده، ص 108 و 129; کتاب مشاوره ى ازدواج، ص 5 ـ 10.
[35]. مرتضى مطهرى، تعلیم و تربیت در اسلام، ص398.
[36]. ر.ک. سوره ى بقره، 178.
[37]. غلامعلى حدال عادل. فرهنگ برهنگى و برهنگى فرهنگى، ص 72.
[38]. ایور موریش، درآمدى بر جامعه شناسى تعلیم و تربیت، ص 172.
[39]. ویل دورانت، لذات فلسفه، ص462.
[40]. از پرسش هاى رسیده به مرکز.
[41]. احمد احمدى، روان شناسى نوجوان و جوانان، ص 20; نماینده ى این گروه پیاژه و الون هستند.
[42]. نماینده ى این گروه، گزل مى باشد; روان شناسى نوجوان و جوانان، ص 19.
[43]. دکتر ایزدى، مسائل نوجوانان، ص 22; به نقل از روان شناسى نوجوان و جوانان، ص 118.
[44]. وسائل الشیعه، ج 14، کتاب النکاح، ص 1 ـ 30.
[45]. مرتضى مطهرى، نظام حقوق زن در اسلام، ص 77.
[46]. از پرسش هاى رسیده به مرکز.
[47]. على اکبر مظاهرى، جوانان و انتخاب همسر، ص 24.
[48]. ر.ک: آل اسحاق، دوران نامزدى، حل مشکل جوانان، رسالت: شماره ى 2102، 1/2/1372; هم چنین ر.ک: جوانان و انتخاب همسر، ص 240.
[49]. هفته نامه ى دیدگاه، پیش شماره ى 3، آبان 79، ص 5.
[50]. پیشین
[51]. از سؤالات ارسالى به مرکز.
[52]. از پرسش هاى رسیده به مرکز.





      

روابط، از منظر دین و اخلاق(قسمت اول)

 

 

ادیان الهى همیشه با افراط و تفریط مبارزه کرده، راه میانه و متعادل را در دستور کار خود قرار داده اند.
غریزه ى جنسى که قوى ترین و پر جاذبه ترین نیاز مادّى انسان به حساب مى آید، از این افراط و تفریط ها به دور نیست و در منظر بعضى زشت و ناپسند و مذموم و در مسلک دیگر، تنها هدف زندگى ارضاى هر چه بیش تر آن است.
روشن است که کسانى مزه و طعم شیرین زندگى را مى چشند که نسبت به خود و نیازهاى فطرى و طبیعى خویش، شناخت کامل داشته، براى برآورده ساختن این نیازها، راه درست و معقولى انتخاب کنند.
بى توجّهى بسیارى از جوانان نسبت به مسائل دینى و ضوابط اخلاقى، از آن جا ناشى مى شود که مذهب را مساوى با محرومیّت از خواسته هاى طبیعى خود مى دانند و براى رسیدن به امیال و آرزوهاى خویش از ضوابط دینى گریزانند و اگر بدانند دین اسلام در عین تأکید فراوان بر عفّت و سلامت نفس، به نیازهاى طبیعىِ بشر پاسخ گفته است و محرومیّت جنسى را پیشنهاد نمى کند، دیوارهاى بى اعتمادى و بدبینى فرو ریخته، با آغوش باز پذیراى تعالیم حیات بخش اسلام خواهند بود.

در این بخش، نظر دین اسلام را در این باره، در قالب پرسش و پاسخ بیان مى کنیم.

آیا براى جلوگیرى از تماس زن و مرد، زن باید در خانه بماند و با مردان هیچ گونه تماسى نداشته باشد؟[1]
تعالیم اسلامى براى آن است که به انسان حیات و پویایى بخشد و به او روح و بینش و جنبش دهد. بنابراین تعلیماتى که اثر حیات بخشى ندارد و بر عکس مردگى و سکون ایجاد کرده، بشر را از جنبش و حرکت باز مى دارد و او را جامد و افسرده مى کند، از اسلام نیست.[2] احکام اسلامى از تعادل و توازن خاصّى برخوردار بوده، مطابق با روحیات و نیازمندى هاى واقعى او تنظیم شده است.
حرف زدن زن و مرد و برخورد آنان در زندگى روزمرّه، بدون اشکال است; مانند روابطى که استاد و دانشجو، کارمندان ادارات و... در سطح جامعه با هم دارند. اسلام مى گوید نه حبس و رکود و نه اختلاط و روابط آزاد; بلکه حضور زن در جامعه جایز است; البته با حفظ حریم. سنّت جارى مسلمین از زمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) همین بوده است که زنان از شرکت در مجالس و مجامع منع نمى شده اند; ولى همواره اصل «حریم» رعایت شده است. در مساجد و مجامع، حتى در کوچه و معبر، زن با مرد مختلط نبوده است.[3]
اسلام مى خواهد جامعه عارى از هر گونه نگاه و رفتار هوس آلود و سرشار از کار و فعّالیت و پیشرفت باشد و زن و مرد فارغ از دغدغدهاى شهوانى، به تحصیل و سایر کارهاى زندگى برسند. آیت الله «جوادى آملى» درباره ى حدود و روابط اجتماعى زن و مرد مى گوید:
در بخش مسائل اجتماعى، قرآن ما را متوجه کرده و مى فرماید:
گاهى تعصّب جاهلى یا رواج فرهنگ ناصواب یا تعصّب خام و مانند آن، به مرد این چنین تلقین مى کند که نمى توان با زن در یک مؤسسه همکارى کرد یا زن در جامعه نمى تواند حضورِ فعّال داشته باشد.
قرآن کریم در این زمینه مى فرماید: این گونه از تعصّبات و رسومات جاهلى را که فرهنگ باطل است، بزدایید. «... و عاشِرُو هُنّ بالمَعْرُوفِ و اِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ...»[4] و اگر خوشتان نمى آید که آن ها مانند شما سمتى داشته باشند و در جامعه و صحنه ى سیاست و صحنه ى درمان و پزشکى و صحنه ى فرهنگ و تدریس حضور داشته باشند، این امر را تحمّل کنید; شاید خیر فراوانى در این کار باشد و شما نمى دانید.[5]

اسلام زن را در سایه ى حجاب و سایر فضایل به صحنه مى آورد تا معلّم عاطفه، رقّت، درمان، لطف، صفا، وفا و مانند آن شود. دنیاى کنونى حجاب را از زن گرفته است، تا زن به عنوان بازیچه به بازار بیاید و غریزه را تامین کند.
زن وقتى با سرمایه ى غریزه به جامعه آمد، دیگر معلّم عاطفه نیست; فرمان شهوت مى دهد، نه دستورِ گذشت. شهوت جز کورى و کرى چیزى به همراه ندارد. لذا اسلام اصرار دارد که زن در جامعه بیاید ولى باحجاب بیاید; یعنى بیاید درس عفّت و عاطفه بدهد نه این که شهوت و غریزه بیاموزد.[6]
هر چند همیشه نقش زن در خانواده و حضور مؤثر او از اهمّیّت ویژه اى برخوردار است، زن محور مهر و محبّت خانه و قطب عواطف و احساسات زندگى بوده و شور و نشاط خانه از وجود اوست و مادرى که چشم امید جامعه، به نسلى است که در دامان پاکش پرورش مى یابد.
نکته ى دیگر آن که مفید بودن زن براى جامعه، منحصر به کار در اداره و یا شرکتى نیست; بلکه اگر شخصى یکى از مواردى را که جامعه نیازمند آن است، بر عهده گیرد و ثمره ى تلاش او در راستاى اعتلاى اجتماع باشد، حضور مفید دارد; همانند دانشمندى که یک عمر مشغول تحقیق و نگارش است، بدیهى است پرورش صحیح نیروى انسانى و تربیت درست آن از مفیدترین کارها بوده و کار گشایى آن از مشاغل دیگر بیش تر است. پیشرفت تحصیلى جوانان و بالا رفتن سطح فرهنگ عمومى و کاهش بزهکارى و انحرافات جوانان و اعتیاد ... همه ى این ها به طور مستقیم بستگى به کانون خانواده دارد و زن مى تواند محورى ترین نقش را در سلامت خانواده ایفا نماید.

روزى پیامبر(صلى الله علیه وآله) در جمع یاران و اصحابش نشسته بود; «اسماء» بنت یزید انصاریه به نمایندگى از زنان به حضور پیامبر رسید و پس از ایراد خطبه اى، درباره ى خانه نشینى زنان و برخوردارى مردها از فضیلت جهاد و حج و جمعه و... سؤال نمود.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) رو به اصحاب کرد و (در تحسین او) گفت: شما تا کنون زنى به این فضیلت دیده اید که در مسائل دینى این چنین سؤال کند؟ سپس رو به زن کرد و فرمود:
اى زن برگرد به همه ى زن هایى که تو نماینده ى آن هایى اعلام کن که مسئولیّت تربیت خانواده و تشکیل خانه، شوهردارى، حسن تبعّل، (که چشم و گوش شوهر در بیرون به گناه نیفتد و دستش به خیانت باز نشود،) نیک شوهر دارى کردن و حفظ خانواده و به دوش کشیدن ارکان آن و حفظ فرزندان و اموال و تامین آبرو، معادل همه ى آن فضایلى است که بر شمردى.[7]
در نتیجه تبدیل خانواده از کانون تربیت جسم و جان آدمى به یک خوابگاه و محل استراحت افرادى که از کار روزانه خسته و کوفته اند، از اشتباهات جامعه ى امروزى است.

چرا بر منع صحبت خواهران با برادران اصرار مى شود؟ آیا حرف زدن دختر و پسر و مشورت با هم حرام است؟[8]
در پاسخ پرسش پیشین گفته شد: اسلام صحبت نمودن زن و مرد و برخوردهایى را که لازمه ى رسیدگى به کارهاى روز مرّه است حرام ننموده، دختر و پسر نیز مى توانند به صورت عادى و عارى از هر گونه شائبه ى جنسى، با هم سخن بگویند; هم چنان که با جنس موافق خود صحبت مى نمایند.
البتّه اگر حساسیّتى در این باره وجود داشته باشد، به روحیّات و سن و شرایط ویژه ى آن دو بستگى دارد. همان طور که در بخش اول بیان شد، دختر و پسر با رسیدن بلوغ، سرشار از غرایز و عواطف بوده، از هم تأثیرپذیرى بسیارى دارند. در این سن، حکومت و سلطه ى غرایز جنسى فراگیر مى شود و بر اعمال و رفتار و اندیشه ى جوان سایه مى افکند.
احساس نیازى که در جوانان نسبت به جنس مخالف وجود دارد، باعث مى شود که آنان هر لحظه به دنبال پاسخى براى ارضاى آن و جبران کمبود روحى ـ روانى باشند.
در بسیارى از برخوردها، دختر و پسر، هر چند به بهانه هاى گوناگون با هم آشنا مى شوند، اما اندک اندک براساس تسلّط طبیعى غرایز، نگاه و سخن و رفتارشان رنگ و بویى دیگر گرفته، معناى خاصّى پیدا مى کند. و چه بسا بعد از مدتى به یکباره متوجه مى شوند، عواطف و احساسات آنان بازیچه ى هوس شده است.
با توجه به مطالب فوق و آن چه در بخش دوم گذشت، حسّاسیّت جامعه و خانواده ها معنا پیدا مى کند.

از آن جا که اسلام روابط آزاد را توصیه نمى کند، براى جلوگیرى از روابط نامشروع چه راه حلّى پیشنهاد مى نماید؟[9]
برخى مى گویند:
بى اعتنایى به همه ى ارزش ها چاره ى رفع تعارضات یک جامعه ى تکثرگراى فرهنگى است; هم چنان که امروزه در خارج از کشور، روابط بیرون از محدوده ى زناشویى، و هم جنس بازى، امرى روا شمرده مى شود.[10]

راه هاى ارضاى غریزه ى جنسى
براى پاسخ گویى به نیازهاى جنسى دختر و پسر دو راه وجود دارد:
1. ازدواج قانونى و شرعى; زن و شوهر با عشق و محبّت و شادى، زندگى مشترک را پایه گذارى کنند و از شیرینى هاى زندگى و لذایذ مشروع بهره مند گردند و کانون زناشویى را کانون خوشى ها و کامیابى هاى جنسى قرار دهند و حدّاکثر سعى خود را براى لذّت بخش نمودن این کانون صرف نمایند; امّا اجتماع بیرون، باید محیط کار و فعّالیّت و برخوردهاى دیگر باشد.
2. بى بندوبارى و هرج و مرج جنسى; لذایذ و کامیابى هاى جنسى از محیط خانواده و همسر قانونى به اجتماع بزرگ کشیده شده، کوچه و خیابان و مغازه ها و محیط هاى ادارى و مراکز تفریحى و ... آماده ى انواع کامیابى هاى جنسىِ نظرى و لمسى و... بوده و دختر و پسر آزادانه با هم ارتباط داشته باشند.

اسلام و آرامش غریزه ى جنسى
الف. ارتباط قانونى و انضباط جنسى
مطابق آیین اسلام، در آغاز هر ارتباطى باید تعهّدى میان افراد به صورت رسمى وجود داشته باشد; هر چند این دوستى ها موقّت و براى زمانى محدود باشد. بعد از انجام این تعهّد (به صورت عقد دایم و یا موقّت) ارتباط، جایز و پسندیده است و در صورتى که شرایط ازدواج دایم مهیّا نباشد، عقد موقّت و نامزدى شرعى، بهترین راه حل است; و بر اندیشمندان و مسئولان جامعه لازم است که فرهنگ عمومى را بر مبناى احکام واقعى اسلام رشد و تعالى بخشند.
در سایه ى روابط قانونى، از هرج و مرج جنسى و بى بند و بارى جلوگیرى شده، به نیازهاى طبیعى نیز پاسخى درست داده مى شود.
اشباع غرایز و سرکوب نکردن آن، یک مطلب است و آزادى جنسى و رفع مقررات و موازین اخلاقى مطلب دیگر. مى توان امیال غریزى را به حدّ کافى اشباع کرد و پاسخ گفت و جلوى هیجان هاى بى جا و ناراحتى ها و احساس محرومیت ها و سرکوب شدن هاىِ ناشى از آن را گرفت.[11]

اسلام اصرار فراوانى دارد که محیط خانوادگى آمادگىِ کامل براى کامیابى زن و شوهر داشته باشد و دختر و پسرى که پیمان عشق و زناشویى مى بندند، در زیر سایه ى محبّت و وفادارى، از لذّت هاى زندگى بهره مند گردند و خواسته هاى یک دیگر را به گونه اى بر آورده سازند که با خروج از خانه، همه ى هیجان ها فرو خفته باشد و محیط اجتماع، محل کار و فعّالیّت و تلاش براى رشد و تعالى فرد و جامعه بوده و از هر نوع کامیابىِ جنسى در آن محیط خوددارى شود. فلسفه ى تحریم نظربازى[12] و تمتّعات جنسى از غیر همسر قانونى و حرمت خود آرایى[13] و تبرّج زن براى بیگانه همین است.
اما کشورهاى غربى راه دوم را انتخاب کرده و کامیابى هاى جنسى را از کانون خانوادگى به محیط اجتماعى کشانده اند و به نام آزادى، لیبرالیسم جنسى را رواج داده اند و بر اساس نظر «فروید و راسل» و امثال آنان، آزادى بى قید و شرط و شهوترانى را پذیرفته اند و اکنون شاهد آثار هولناک و مخرّب آن مى باشند که آمار فاجعه هاى شهوانى در روزنامه ها و رسانه ها و نوع روابط ناهنجار دختر و پسر، و مرد و زن و ... شاهد گویاى این مطلب است.[14]

اگر بر فرض، از وجود فرزندان نامشروع، بى سرپرست، نوزادان پیدا شده در زباله دان ها و توالت ها، کورتاژها، قتل ها و ضایعه هاى دیگر اخلاقى و انسانى آزادىِ جنسى چشم پوشى کنیم و همه را فراموش شده بگیریم، با این فاجعه ى بزرگ، که شخصیّت انسانىِ زن، نابود شده، تبدیل به توپ شهوانى مى شود که هر لحظه مورد حمله ى چشم ها و لمس ها و قوّه ى شهوانى مردانِ شهوتران است، چه کنیم؟
با بازیچه شدن زندگىِ پر از آمال و اهداف انسان که باید به سوى کمال و تعالى رشد نماید، چه مى توان نمود؟ در چنین جامعه ى پر التهابى از در و دیوار آن، از کوچه و خیابان و مدارس و اداره ى آن، جز شهوت و خود نمایى و ناز و نیاز چیز دیگرى دیده نمى شود و همه چیز در عین رنگارنگ بودن تنها یک رنگ دارد; آن هم لذّت بیش تر، با غفلت کامل از عواقب و پیامدهاى آن. تنها ملاک، منافع شخصى و لذّت فردى است و این که چه بر سر دیگران و جامعه و فرهنگ و آینده ى نسل بشرى مى آید، اهمّیّتى ندارد. اگر بتوان ادعا نمود که حداقل در کامیابى جنسى و ارضاى کامل شهوات و عشق و دوستى موّفق بوده اند، خوب است; اما در همین یک مورد نیز با مشکل رو به رو هستند. متفکّر شهید «مطهرى» در این باره مى گوید:
در مورد غریزه ى جنسى و برخى غرایز دیگر، برداشتن قیود، عشق به مفهوم واقعى را مى میراند و طبیعت را هرزه و بى بندوبار مى کند. در این مورد هر چه عرضه بیش تر گردد، هوس و میل به تنوّع افزایش مى یابد ... راسل در کتاب زناشویى و اخلاق اعتراف مى کند که عطش روحى در مسائل جنسى، غیر از حرارت جسمى است. آن چه با ارضا تسکین مى یابد، حرارت جسمى است نه عطش روحى[15].
و «ویل دورانت» تصریح دارد:
میل به تنوّع، گر چه از همان آغاز در بشر بوده، ولى امروزه به سبب اصالتِ فرد در زندگىِ نو و تعدّد محرّکاتِ جنسى در شهرها و تجارى شدن لذّت جنسى، ده برابر گشته است.[16]

ب. هدایت و حمایت جوان
به عقیده ى اسلام براى آرامش غریزه دو چیز لازم است:
1. ارضاى غریزه در حدّ حاجتِ طبیعى; ازدواج دایم به عنوان راه حل اساسى و ازدواج غیر دایم در شرایط خاص.
2. جلوگیرى از تهییج و تحریکِ آن در سطح جامعه و رسانه ها.[17]
البته ایجاد میدان سالم فعّالیّت اجتماعى، فرهنگى و ورزشى و گسترش آن، مى تواند نقش بسیار مؤثّرى در کنترل و هدایت نیروى جوان داشته باشد و در صورتى که این میادین، مطابق با موازین اخلاقى و به دور از اختلاط و هم دوشى برپا شود، توجّه جوان را از مسائل جنسى به سوى خود معطوف داشته، سبب سلامت و رشد او خواهد شد.
در نتیجه مى بینیم، تعالیم دینى ما به این نیازها توجّه نموده و به آن ها پاسخ درست داده است; ولى اگر در اجراى دستورهاى الهى و راه کارهاى دینى، هنوز مشکلى باقى است، این ایراد به جامعه و افراد آن باز مى گردد; نه به دین اسلام. بنابراین جوانانى که مدّعى سنت شکنى و عدم رعایت ضوابط اجتماعى و یا خانوادگى اند، چه خوب است در راه صحیح و شرعى آن گام برداشته، خویشتن و جامعه را از ناپاکى و انحراف دور نگه دارند.

دیدگاه اسلام درباره ى مسائل جنسى چیست؟ آیا مسئله ى جنسى امرى پلید و مذموم است؟
براى ما مسلمانان که علاقه ى زوجین را به یک دیگر یکى از نشانه هاى بارز وجود پروردگار، و نکاح را سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى دانیم، هنگامى که مى شنویم، بعضى از آیین ها علاقه ى جنسى را پلید، و آمیزش جنسى را (حتى با همسر شرعى و قانونى) موجب تباهى و به دور از اخلاق مى دانند، دچار تعجّب مى شویم.[18]
«برتراند راسل»، فیلسوف اجتماعى مشهور مى گوید:
... عوامل و عقاید مخالف جنسیّت، در اعصار خیلى قدیم وجود داشته و به خصوص در هر جا که مسیحیّت و دین بودا پیروز شد، عقیده ى مزبور تفوّق یافت .... و در نقاط دیگر دنیا ادیان و راهبانى بوده اند که طرفدارى از تجرّد مى کرده اند، مانند «اسنیت ها» در میان یهودیان و بدین طریق یک نهضت عمومى ریاضت در دنیاى قدیم ایجاد شد. ]و تجرّد، ارزش قلمداد شده و عقاید تحقیرآمیزى راجع به زن رواج یافت. [19]
این عقاید، کشمکش جانکاهى میان غریزه ى جنسى از یک طرف و عقاید مذهبى از طرف دیگر به وجود آورد و موجب غربت دین گردید.
اما در منطق عالى اسلام، کوچک ترین اشاره اى به پلیدى علاقه ى جنسى و آثار ناشى از آن نشده است; بلکه اسلام تمام تلاش خود را براى تنظیم این علاقه به کار برده است و اگر نکوهشى درباره ى مسائل جنسى در متون دینى دیده مى شود، درباره ى نگاه استقلالى و هدف قرار گرفتن آن است و در واقع نکوهش شهوترانى و غرق شدن در دریاى هوس و انحراف غریزه از راه هاى مشروع است.

در منظر دین، علاقه مندى و کشش درونى به مسائل جنسى، مردود نبوده، با معنویّت و روحانیّت منافات ندارد; بلکه جزء خلق و خوى انبیا معرّفى شده است.[20]
در قرآن کریم علاقه ى زوجین به یکدیگر از نشانه هاى بارز وجود پروردگار بیان گردیده است.[21]
رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمّه ى اطهار(علیهم السلام) - طبق روایات فراوانى که رسیده است -، محبّت و علاقه ى خود را به همسر خویش در کمال صراحت اظهار مى کرده اند.[22] و روش کسانى که میل به رهبانیّت پیدا نموده بودند را سخت تقبیح مى نمودند. اسلام، التذاذ و کام جویى زن و شوهر از یک دیگر را نه تنها تقبیح نکرده; بلکه ثواب هایى هم براى آن قائل است.[23]
شاید براى یک غربى و غرب زده، شگفت انگیز باشد اگر بشنود اسلام مزاح و و ملاعبه ى زن و شوهر، آرایش زن براى همسر و پاکیزه بودن شوهر براى زن را مستحب مى داند و زنى را که در آرایش و زینت براى شوهرش کوتاهى کند و هم چنین مردانى را که در ارضاى زن خود بى توجه باشند، مورد نکوهش قرار داده است.[24]
در نتیجه، آن چه مذموم است بى بندوبارى و انحراف است که هم شخصیّت و کرامت زن و مرد را نابود مى کند و هم خانواده را که مرکز ویژه ى تربیت فرزند، و مکان امنى براى پرورش نسل آینده است، از بین مى برد.

اهداف ازدواج چیست؟ و چه آثار و فوایدى دارد؟[25]
همان گونه که گفتیم، خداوند در قرآن، خلقت زن و شوهر و محبّت و مودّت میان آن ها را از نشانه هاى حکمت خود معرفى مى کند.[26]
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «هیچ کانونى در اسلام بر پا نشده که نزد خداوند محبوب تر و عزیزتر از ازدواج باشد.»[27] و هم چنین امام صادق(علیه السلام)مى فرماید: «دو رکعت نماز انسان متأهّل افضل و بالاتر از هفتاد رکعت نماز انسان مجرّد است.»[28]
ازدواج بهترین پاسخ به نیازهاى جنسى و عاطفى انسان است و هدف ها و نیازهاى بى شمارى را تأمین مى کند که از جمله ى مهم ترین هدف هاى ازدواج نیل به آرامش و سکون، تأمین نیازهاى جنسى، بقاى نسل، تکمیل و تکامل فردى و اجتماعى، سلامت و امنیّت و سرانجام، تأمین نیازهاى روانى و اجتماعى فرد را مى توان نام برد.[29]

اهداف ازدواج
1. ایجاد محیطى خصوصى براى آرامش و آسایش: نیاز به آرامش که ریشه در سرشت آدمى دارد، بر اساس تعلیم مکتب اسلام یکى از مهم ترین و شاید اوّلین انگیزه ى ازدواج محسوب مى گردد. ازدواج در حقیقت، کانونى تشکیل مى دهد که در آن، زن و مرد احساس آرامش کنند; زیرا زنان و مردان آرامش دهنده ى روانىِ یک دیگرند و خداوند مى فرماید: «یکى از نشانه ها این است که براى شما همسرى از جنس خودتان بیافرید تا با او انس گیرید و در کنارش آرامش بیابید.»[30]

2. تأمین نیازهاى جنسى: انسان داراى مجموعه اى ازنیازها و غرایز است که عدم ارضا و یا نقص در ارضاى هر کدام از آن ها موجب ایجاد تزلزل در شخصیّت مى گردد و ازدواج، بهترین پاسخ به این غریزه است و رهبانیّت و پس زدن آن صحیح نیست; زیرا پیامدهاى مختلف روحى و جسمى دارد. اسلام، غرق شدن در هوى و هوس و ارضاى آزاد و نامشروع را صحیح نمى داند، چون جز تشنگىِ سیرى ناپذیر و تنوّع طلبى و اضطراب، چیز دیگرى در پى نخواهد داشت; بنابراین باید به ضرورت تأمین نیاز جنسى توجّه نمود، اما نه تنها از بعد مادّى و جسمانى; بلکه در نتیجه ى تأمین صحیح، فرد از لحاظ روانى و اخلاقى نیز به آرامش مى رسد.
بنابراین فرد پس از ازدواج مى تواند این غریزه ى مهمّ حیاتى را با شیوه اى مطلوب و معقول و اجتماع پسند ارضا کند و در سایه ى آن، به آرامش دست یابد.[31]

3. دوستى و محبّت و عشق: آدمى در هر سن و مرحله اى از حیات خویش، به محبّت احتیاج دارد و علاقه مند است که دیگران به او مهر بورزند.[32] استاد شهید مطهرى در این باره مى گوید:
پسر و دخترى که هیچ کدام آن ها در زمان تجرّدشان در هیچ چیزى نمى اندیشیدند مگر آنچه مستقیماً به شخص خودشان ارتباط داشت، همین که به هم دل بستند و کانون خانوادگى تشکیل دادند، براى اوّلین بار خود را به سرنوشت موجودى دیگر علاقه مند مى بینند. شعاع خواسته هایشان وسیع تر مى شود و چون صاحب فرزند شدند، به کلّى روحشان عوض مى شود ...[33]
و اگر به اتّحاد روح زن و شوهر و عواطف صمیمانه اى که تا آخرین روزهاى پیرى - که غریزه ى جنسى فعّالیتى ندارد - توجه کنیم به این نقش ازدواج بهتر پى مى بریم.

4. تکمیل و تکامل: هیچ انسانى به تنهایى کامل نیست; به همین جهت پیوسته در صدد این است که نقص و کمبود خویش را جبران کند، جوانان با گزینش همسرى شایسته، موجبات رشد و تکامل خود را فراهم مى کنند و در مسیر زندگى، از نظرات و تشویق ها و حمایت هاى یک دیگر بهره مند مى شوند. «شهید مطهرى» درباره ى نقش تربیتى ازدواج مى گوید:
یک پختگى هست، که جز در پرتو ازدواج و تشکیل خانواده پیدا نمى شود، در مدرسه پیدا نمى شود، در جهاد نفس، نماز شب و ارادت نیکان پیدا نمى شود، این را فقط در همین ازدواج و تشکیل خانواده باید به دست آورد.[34]

5. تولّد فرزند و بقاى نسل و سلامت آن: میل به داشتن فرزند و تداوم نسل ها و پرورش انسان ها از انگیزه و اهداف مهمّى است که در طول دوره هاى گوناگون، همواره عامل مهمِّ ازدواج و تشکیل خانواده بوده است.
تشکیل خانواده، ایجاد کانون پذیرایى نسل آینده است و سعادت نسل ها بستگى به وضع خانوادگى دارد و سلامت امنیّت فرزندان در گرو استحکام خانواده مى باشد.[35]

6. سلامت و امنیت فردى و اجتماعى: خانواده کوچک ترین واحد اجتماعى و مقدّس ترین نهاد بشرى است و در بردارنده ى پاک ترین و عمیق ترین مناسبات انسانى است که براى سلامت و امنیّت و سعادت فرد و اجتماع، سودمند و ضرورى است. قرآن کریم زن و شوهر را به لباس یک دیگر تشبیه نموده است.[36]
همان طور که انسان همیشه با لباس است و لباس، هم مایه ى آراستگى و زیبایى و هم جامه ى ستر و عفاف اوست، زن و شوهر نیز همین گونه اند. لباس از همه چیز به تن انسان نزدیک تر است و مَحرم تر; و آن گاه همین لباس در عین نزدیکى به تن، بدن را از دیگران مى پوشاند و دور مى سازد; همان طور که از نوع لباس فرد مى توان به شخصیّت و افکار او پى برد، از نوع همسرى که بر مى گزیند نیز مى توان به شخصیّت و هویّت او پى برد.

... تفاوت دختر و پسرى که تشکیل خانواده مى دهند با دختر و پسرى که در یک جامعه ى بى بند و بار، رابطه ى جنسى بر قرار مى کنند، این است که زن و شوهر مطابق تمثیل قرآنى در حکم لباس یک دیگر و مایه ى عفت و پوشیدگى هم مى باشند و حال آن که دو تاى دیگر موجب برهنگى و بى عفتى یک دیگر مى شوند.[37]
«ایور موریش»، جامعه شناس غربى معاصر، درباره ى نقش خانواده در زمینه هاى مختلف مى گوید:
«برخى از وظایفِ روانى و اجتماعى، در نقش تربیتى خانواده مستترند. مناسبات جنسى و عاشقانه براى انسان نیاز اساسى محسوب مى شود و هر چند واضح است که مى توان این نیازها را در خارج از نهادهاى خانواده و ازدواج بر آورده کرد; ولى این نکته نیز واضح است که ارضاى کاملا نامحدود خواسته هاى جنسى، به فرو پاشى نظام جامعه و مناسبات آن منجر مى شود. ... خانواده واحد بسیار تخصّصىِ تأمینِ محبّتى است که به حصول اطمینان از ثبات عاطفى کمک مى کند. تحقّق این امر هنگامى است که زن و مرد در شرایط امروزى، زندگى موفّقیت آمیز داشته باشند.
ثبات عاطفى در بلند مدت، بسیار بیش تر از هیجانات جسمانى براى انسان جنبه ى حیاتى دارد.[38]
«ویل دورانت» درباره ى نقش ازدواج مى گوید:
اگر با جوانى خرد و تعقّل یار مى بود، عشق را از هر چیزى گرامى تر مى داشت و روح و جسم را براى پذیرایى عشق، تمیز و پاکیزه نگاه مى داشت و ایّام عشق را با ماه هاى نامزدى طولانى تر مى ساخت و آن را با ازدواجِ پر از آداب و تشریفات، تضمین مى کرد و با تصمیم و جدِّ تمام، همه را پیرو آن مى ساخت. اگر عقل و حکمت با جوان بود، عشق را عزیز مى داشت و آن را با اخلاص تقویت مى کرد و با فداکارى عمیق تر مى ساخت و با آوردن فرزند به آن حیات و زندگى مى بخشید.[39]
پس تا انسان زنده است و زندگى مى کند، نیازمند یار و یاورى مهربان و رفیقى همدل و همراه و پشتیبان لحظه هاى تنهایى است و همسر انسان بهترین فرد است. این جاست که دین مبین اسلام بر ازدواج تاکید فراوانى داشته، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و سایر معصومین(علیهم السلام) بر آن توصیه مى نمودند.

مى فرمایند: انسان با سنّ بلوغ باید زادواج کند. آیا در آن بحران فکرى و روحى و جسمى و تزلزل شخصیّت، ازدواج موفّقیت آمیز است؟ آیا بهتر نیست تا فراهم شدنِ شرایط مناسب صبر کنند؟[40]
فرایند بلوغ، یکى از حساس ترین دوره هاى زندگى هر فرد است. نوجوانان در این دوره، تمایلات و خواهش هاى گوناگون و متفاوتى داشته، این دوران براى آنان نوعى تولد مجدّد به حساب مى آید.
عدّه اى از روان شناسان، رشد و تحوّل انسان را یک پدیده ى مداوم و پیوسته نمى دانند; بلکه آن را متشکل از مراحل و دوره هاى مختلف مى دانند که از جمله دوره هاى آن «بلوغ» است که مى توان آن را نوعى بحرانِ بلوغ نامید که با آن، بى سروسامانى روانى آغاز مى شود.[41] و حدّ فاصلى میان کودکى و بزرگى است.

اما در مقابل این گروه، برخى دیگر از روان شناسان، رشد را امرى مداوم و پیوسته مى دانند که از کودکى شروع شده، بدون انقطاع، ادامه داشته، در هنگام بلوغ، آهنگى سریع تر مى یابد; بنابراین آن را نمى توان بحران بلوغ نامید.[42] چرا که:
ادامه در قسمت دوم





      

ارتباط، دختر و پسر چرا و چگونه؟(قسمت چهارم)

 

ب. نظر مخالفان
بیش تر دانشمندان و صاحب نظران علوم تربیتى و علوم اجتماعى، با تعلیم و تربیت به شیوه ى مختلط به مخالفت پرداخته، آن را مخالف علایق و خصوصیّات و نیازهاى جنسى هر کدام از دو جنس و نیز مخالف علایق و ویژگى هاى فرهنگى در جوامع گوناگون دانسته اند.
1. به سبب تفاوت هاى زیستى و روانى دو جنس زن و مرد و در نتیجه، تفاوت آن ها در نیازهاى آموزشى، آموزش یکسان و مشابه براى دو جنس غیر ممکن مى نماید و باید براى هر گروه، برنامه ریزى آموزشى مطابق با نیازهاى آن ها صورت پذیرد.
2. به دلیل تفاوت هاى موجود، بخصوص اختلاف دختران و پسران در بلوغ، رقابت در مدارس مختلط، نابرابر شده، غالباً سبب افت تحصیلى پسران و ناراحتى هاى روحى آن ها مى شود.
3. هر یک از دانش آموزان دختر و پسر، در صورتى مى توانند با کیفیّت بهتر به تحصیل ادامه دهند که با هم جنس خود در یک کلاس بوده، داراى کادر آموزشى و ادارى هم جنس خود باشند.
به گفته ى «آستن» وقتى هم دانشجویان و هم اعضاى هیئت علمى یک آموزشکده، به طور عمده از یک جنس باشند، تحصیل دانشجویان در آن مؤسّسه ى آموزشى، تأثیرات مثبت بسیارى در پى خواهد داشت.
در تحقیقات دیگرى ثابت شده است که مهم ترین عامل تبیین الگوهاى شغلى موفّق براى زنان، تحصیل آن ها در مؤسّسات آموزشى زنانه است نه مختلط.
4. دوران جوانى و نوجوانى، زمان اوج احساسات و غرایز جنسى است و اختلاط سبب دل بستگى هر یک از دو جنس به دیگرى مى شود. همین مسئله، افت تحصیلى و افزایش انحرافات اخلاقى را در پى خواهد داشت و اداره ى آن مؤسّسات را براى مدیران آن ها با مشکلات بسیارى همراه خواهد کرد.

در مجله اى به نام «پلین تروت» آمده است: تا چند دهه ى پیش، داشتن یک طفل نامشروع یکى از بدترین اشتباهاتى بود که یک دختر جوان مى توانست در زندگى خود مرتکب شود; اما اکنون مدیر یک دبیرستان دخترانه در یکى از شهرهاى بزرگ امریکا مى گوید: این موضوعى است که به طور کلى از جانب بچه ها پذیرفته شده است و این دیگر یک داغ و نشان بدنامى - به آن صورتى که قبلا تصور مى شده - نیست.
در دهه ى 1980، تعداد اطفال نامشروعى که زاییده ى همین اختلاط و آزادى هاى جنسى است، سه برابر شده و میزان سقط جنین در دهه ى 1960، یکصد هزار مورد، در دهه ى 1970، بیش از پانصد هزار مورد، و در دهه ى 1980، به بیش از یک و نیم میلیون مورد افزایش یافته است.[97]
دلایل دیگرى نیز وجود دارد از قبیل: به خطر افتادن سلامت جسمى و روحى، به ویژه براى دختران; ازدواج هاى زودرس و بدون شناخت کامل و احساسى، که غالباً به جدایى و طلاق کشیده مى شوند; مشکلات برنامه ریزى مختلط براساس نیازهاى زیستى - روانى و تحصیلى دو جنس با در نظر گرفتن گرایش هاى تحصیلى و شغلى دختران و پسران که چه بسا غیر ممکن مى باشد. این دلایل و دلایل دیگرى از این قبیل، بسیارى از محقّقان و صاحب نظران علوم تربیتى را به مخالفت با این نظریه وادار مى کند.[98] در نتیجه اختلاط در مراکز آموزشى، از جهات علمى مورد خدشه واقع شده و ذکر نکاتى کلّى و مبهم و بدون نظرات کارشناسى درباره ى اختلاط در دانشگاه ها صحیح نیست. در ضمن، جوان در دانشگاه نیز همچون سایر مراکز و نهادهاى اجتماعى، در معرض تبعات و آثار منفى اختلاط است.

8. افزایش مفاسد و جرم و جنایات
یکى از روان پزشکان چنین مى گوید:
اشاره ى مکرّر من به رفتارهاى همراه هم در همین رابطه است. هنگامى که انسان ها از رفتارهاى طبیعى مثلا قدم زدن محروم باشند، رفتارهاى اغراض جنسى بیش تر مى شود و فساد گسترش مى یابد.[99]
آقاى دکتر سروش مى گوید:
(تحریم ابراز دوستى بین دختر و پسر) باعث شده ابراز محبّت بین هم جنس زیاد شده و هم جنس بازى - که در تاریخ فرهنگ ما متأسّفانه وجود داشت - گاهى شکل هایى به خود مى گرفت که بعضى ها رنگ و لعاب اسلامى هم به آن مى داده اند.[100]
lندکى تأمّل در کشورهاى غربى و جوامع غرب زده کافى است تا به صحّت و سقم مطلب نخست پى برد. آیا در این کشورها که در این زمینه آزادى کامل دارند و روابط دختر و پسر را تجویز نموده اند، فساد و فحشا از مجامع علمى و عمومى آنان رخت بر بسته یا این که سبب گسترش انحرافات شده است؟
آیا دختر و پسرى که در خیابان ها آزاد بوده، در ایّام جوانى و زمان حکومت غرایز، عشق بازى را تجربه مى کنند، عشقى که سرآغاز آن شوق جنسى و جسمى است، این دوستى را همین جا رها کرده و به روابط عادى اکتفا مى کنند؟ و آتشى که با این گونه روابط شعلهور گردیده است، به راحتى فروکش مى کند؟

چه بسیار دوستى ها که از روابط عادى آغاز شده; ولى نگاه هاى هوس آلود و تسلّط طبیعى شهوت، آن را به ناکجا آباد کشانیده، سبب بدبختى و بدنامى طرفین گردید و حتى افشا شدن برخى از این روابط بعد از ازدواج، کانون گرم خانوادگى را متلاشى نموده، سبب بروز مشکلات فردى و اجتماعى شده است.
در مجلات مختلفى که درباره ى جوانان و مسائل خانوادگى چاپ مى شود، مى توان نامه ها و سرگذشت هاى زیادى را دید که حکایت از عشق نامشروعى دارد که در اثر ارتباط و اختلاط زن و مرد به وجود آمده و سبب قتل و جنایت و یا تزلزل خانواده شده است.
در تحقیقى که در نیواورلئان امریکا (1982) در مورد خودکشى انجام گرفته است، مشخص شده که ویژگى مهم عدّه ى زیادى از زنانى که دست به خودکشى زده اند، این است که پس از برقرارى ارتباط با مردان و بچه دار شدن، نتوانسته اند همسر را براى خود حفظ کنند. اینان تا توانسته اند از بدن خود به سایرین بهره داده اند، به این امید که شاید کسى نیز حاضر باشد در غم ها و شادى هاى آن ها شریک باشد; ولى نتوانسته اند به این مقصد نایل شوند.[101]

از جمله مفاسد آن، آمار سقط جنین است که على رغم آموزش هاى گسترده و در دسترس قرار دادن وسایل ضد باردارى، حکایت تکان دهنده اى است:
یک پزشک امریکایى که در زایشگاهى کار مى کند، ادعا نموده است:
چهل و هفت درصد از زایمان هاى تحت نظر وى، مربوط به موالید نامشروع بوده است. به ادعاى این شخص اکثر موالید مربوط به زنان پایین تر از بیست سال، مربوط به فرزندان نا مشروع بوده است.[102]
بنابر آمارهاى منتشر شده ى سال 1993 هر ساله حدود یک میلیون زن نوجوان امریکایى حامله مى شوند که چهل درصد از آنان داوطلبانه و سیزده درصد آنان به علت بیمارى، اقدام به سقط جنین مى کنند و چهل و هفت درصد با قیمانده فرزند نامشروع خود را به دنیا مى آورند.[103]
سقط جنین در امریکا در سال 1991 به تعداد یک میلیون و سیصد و هشتاد و هشت هزار و نهصد و سى و هفت بوده، در این سال در مقابل هر هزار نوزادى که متولد شده سیصدو سى و نه مورد سقط جنین صورت گرفته، که نود درصد در درمانگاه هاى سرپایى بوده است و تمایلى به رفتن به بیمارستان ها نداشتند.[104]
که در این صورت آمار واقعى بیش از این میزان است.
وهم چنین در آمارى درباره ى میزان مبتلایان به ایدز در کشور امریکا آمده است:
افراد (سیزده تا بیست و نه سال) از هر هزار نفر، پنج نفر در سال 1988 مبتلا بودند; در حالى که در سال 1984 تعداد آن ها یک و نیم در هر هزار نفر و در گروه سنى (سى تا سى و نه) از هر هزار نفر یازده نفر بود; در حالى که در آمار سال 1984، دو نفر بوده است.[105]
این ها نمونه اى از افزایش مفاسد اجتماعى در کشورى است که ضابطه مندى در روابط جنسى را از میان برداشته و قائل به روابط آزاد شده اند.
بسى روشن است که عادى سازى روابط و گسترش آن، پاسخى درست به نیاز طبیعى جوانان نیست و موجب جلوگیرى از فساد نمى شود; بلکه جوانان را بیش تر در دنیاى هوس و امیال جنسى سوق داده و پاکى و سلامت روحى و جسمى را دشوار مى سازد.

محدودیّت روابط دختر و پسر و رابطه ى آن با هم جنس بازى
در ابتدا نظر آقاى دکتر را به جوامع غربى جلب نموده، سؤال مى کنیم اگر در جامعه ى ما علت پیدایش این انحراف اخلاقى، محدودیّت در روابط دختر و پسر و حجاب آن ها است، چرا در کشورهاى غربى که این گونه محدودیّت ها وجود ندارد هم جنس بازى، آن هم با این گستردگى به وجود آمده و رواج یافته و سرانجام به ازدواج رسمى هم جنس بازان منتهى شده است؟
روزنامه ى «اطلاعات» بیش از سى سال پیش در مطلبى تحت عنوان «تلاش براى آزادى هم جنس بازى در امریکا» چنین نوشته است:
در واشنگتن، یک گروه مطالعاتى (تشکیل شده از: پزشک، حقوق دان، جامعه شناس و روان شناس) توصیه کرده است که به پیروى از انگلستان هم جنس بازى میان افراد بالغ را با رضایت آزاد بگذارد ... این گروه نظر داده است که، در امریکا سه تا چهار میلیون فردِ بالغِ هم جنس باز وجود دارد (البته در آن زمان، از جمعیت صد و هشتاد میلیونى امریکا در حدود نیمى زن و از نود میلیون دیگر نیز حداقل در حدود بیست میلیون نابالغ بودند; بنابراین از هر شانزده الى هفده نفر در امریکا یکى هم جنس باز بود.) در ادامه ذکر شده: در عدّه ى زیادى نیز تمایلات هم جنس بازى وجود دارد[106].
در آمارى که در سال هاى اخیر از کشور ایالات متحده گرفته شده، آمده است:
سى و پنج درصد از کل افراد جامعه ى امریکا و چهل و پنج درصد از جوانان آن موافق هم جنس بازى اند.[107]
و با کمى دقّت در مى یابیم، با گسترش آزادى جنسى در مغرب زمین و برداشتن مرزهاى اخلاقى و کشف حجاب و عادى شدن روابط زن و مرد، هم جنس بازى نیز گسترش پیدا نمود، تا بدان جا که در سال هاى اخیر در برخى کشورها به صورت ازدواج قانونى درآمده و موجب پیدایش امراض مهلکى گردیده است؟

استاد شهید مرتضى مطهرى مى فرماید:
در گذشته افراد بى خبر ... مى گفتند انحراف جنسى، یعنى هم جنس بازى، فقط در میان شرقى ها رایج است و علتش هم دسترسى نداشتن به زن، بر اثر قیود زیاد و حجاب است; اما طولى نکشید که معلوم شد رواج این عمل زشت در میان اروپایى ها، صد درجه بیش تر از شرقى هاست. ما انکار نمى کنیم که دسترسى نداشتن به زن، موجب انحراف مى شود و باید شرایط ازدواج قانونى را سهل کرد; ولى بدون شک آن مقدار که تبرّج و خودنمایى زن در اجتماع و معاشرت هاى آزاد، سبب انحراف جنسى مى شود، به مراتب بیش تر از آن است که محرومیت و عدم دسترسى سبب مى گردد.[108]
ریشه ى شیوع هم جنس بازى، در تحریم روابط دختر و پسر نیست; بلکه ناشى از نبودن تربیت صحیح در خانواده هاست و علل تربیتى مختلفى دارد که در جاى خود قابل بررسى است، به عنوان مثال، از عوامل مؤثر در ابتلاى به هم جنس بازى، مى توان از ساختار غلط خانواده و مسائل اجتماعى نام برد.
ساختار خانواده ى هم جنس بازان پسر به صورتى است که پدر منزوى شده، رفتار خصومت آمیز نسبت به وى دیده مى شود; مادر فریب دهنده و اغوا کننده و بسیار نزدیک به فرزند و حامى وى است; در نتیجه نوجوان الگوى مردى و هویّت مردانگى خود را نمى شناسد.
در مطالعه ى خانواده ى این نوجوانان، دیده شده است که مادران از نظر عاطفى، ارتباط بسیار نزدیکى با فرزندان خود داشته اند و بیش از حد از او حمایت کرده و اعتماد به نفس را از آنان گرفته اند. و هم چنین نقش هم سالان ناباب را نباید نادیده گرفت.[109]

عامل دیگر، ساختار روحى ـ روانى نوجوان است نوجوانان، تازه موفق به کشف خود شده اند و در بیان مسائل شخصى با دیگران خجالت مى کشند و به دنبال محرم راز هستند. دوستانى پیدا مى کنند که همدل آنان باشند. این بحران غریزى و زمینه ى روانى، سبب مى شود که با هم تن به انحرافات دهند.[110]
عوامل مختلف دیگرى نیز در پیدایش این انحراف مؤثّر است و عدم دسترسى به جنس مخالف، تنها درصد کمى از آن را احراز مى کند.
آقاى دکتر در ادامه مى گوید: هم جنس بازى گاهى شکل هایى به خود مى گرفت که بعضى ها رنگ و لعاب اسلامى هم به آن مى داده اند.
البتّه بر اهل تحقیق روشن است که در هیچ یک از کتاب هاى فقهى و اخلاقى شیعه و علماى اهل سنّت، اثرى از این کلام ایشان یافت نمى شود و در هر جا که اسمى از آن به میان آمده، به حرمت و قباحت آن تصریح شده و در احکام جزایى اسلام براى آن مجازاتى سخت تر از روابط نامشروع با جنس مخالف، مقرّر گردیده است.[111]
البته فرقه هاى انحرافى مختلفى در قرون گذشته با نام اسلام ظهور کردند که پس از مدتى افول نموده و از صفحه ى تاریخ محو شدند. یکى از این گروه هاى انحرافى «صوفیه» بودند که دکّان زهد و دین فروشى گشوده و انحرافات اخلاقى در میانشان دیده مى شد که در همان زمان، علماى تشیّع با آنان به مخالفت برخاسته، کتابهایى در ردّ عقاید و اعمال آنان نوشتند و با سعى و مجاهده ى علماى راستین، این گروه رسوا و از میان برداشته شدند و اگر در گوشه و کنار اندکى باقى مانده باشند، دیگر کسى رفتار و افکار ایشان را به حساب اسلام و تشیع نمى گذارد.
و چه بهتر بود آقاى «سروش» به جاى واژه ى «بعضى ها» که دو پهلو و شبهه انداز است، اشاره ى مستقیم به این فرقه ى ضالّه مى کردند، تا کسى گمان نکند در دوره اى از تاریخ اسلام، علماى اسلام[112] به خصوص علماى شیعه، به این انحراف، رنگ و لعاب اسلامى دادند.

در صفحات گذشته دلایل آزادى ارتباط را بررسى نموده و به این نتیجه رسیدیم که به پاس احترام به عشق و براى دست یابى به آرامش روانى و استوارى اجتماع و استحکام پیوند خانوادگى و ... روابط آزاد و مختلط دختر و پسر را نمى توان توصیه نمود.
اگر به سرنوشت جوانان و آینده ى مملکت خود بیندیشیم، باید راه کارى ارائه دهیم که در عین پاسخ به نیازهاى طبیعى، آنان را از انحراف در فساد و تباهى باز دارد.
با نگاهى به جوامع غربى و مشکلات و معضلات فرهنگى و اخلاقى که دامن گیر آن دیار شده است، در مى یابیم که آنان با شعار به ظاهر فریبنده ى آزادى جنسى، خود را در گردابى مهلک اسیر و گرفتار نموده اند. اباحه گرى جنسى و لیبرالیسم اخلاقى، انسان را هم چون برده اى حقیر در برابر لذّات در آورده است.

امروزه در میان اندیشمندان غربى نیز نظرات «فروید و راسل» و امثال آنان درباره ى اخلاق جنسى نخ نما شده و با صراحت اذعان مى کنند که براى تضمین سلامت فرد و اجتماع، رعایت ضوابط خاصّى در زمینه ى مسائل جنسى لازم است.
«ایور موریش»، یکى از جامعه شناسان غربى، درباره ى نقش تربیت در امور جنسى مى گوید:
... زندگى، همواره در نکته ى ساده ى "زندگى چیست" خلاصه نمى شود; چگونه زیستن نیز در این موضوع دخالت دارد. در واقع جامعه ممکن است براى اختلاط دو جنس تمهیدات کافى براى تغییر زیستى ـ اجتماعى مورد نظر «آبرال» فراهم کند، اما در عین حال، ممکن است خود را به عنوان یک جامعه نابود سازد.
تغییراتى که امروزه در الگوهاى مناسبات جنسى صورت مى گیرد، باید خواه ناخواه ما را به ملاحظه ى این نکته رهنمون شود که آیا در نهایت به خوش بختى انسان و به ادامه ى بقاى او منتهى خواهد شد یا خیر؟[113]

نتایج بزرگ ترین تحقیقى که تاکنون در مورد معاشرت آزاد دختران و پسران در امریکا صورت گرفت، بسیار ناخوشایند است. براساس این تحقیق، در معاشرت دختران و پسران، تقریباً از هر ده دختر و ده پسر یک پسر و دختر توسط معاشر خود قربانىِ هتک حرمت و یا خشونت فیزیکى مى شوند. آن چه بر وخامت این معاشرت هاى آزاد مى افزاید، این است که در جوانانى که مورد سوء استفاده قرار مى گیرند، احتمال ابتلا به ناهنجارى هاى تغذیه اى یا اقدام به خودکشى، نسبت به سایر دانش آموزان به میزان چشم گیرى افزایش مى یابد[114].
غرب با تحریف مفهوم آزادى و تساوى حقوق زن و مرد، جامعه ى انسانى را به انحطاط کشانده است. اسلام پرچم دار عدالت و تساوى است و همه ى انسان ها را از زن و مرد، برابر و یکسان مى داند و مطابق با روحیّات و نیازمندى هاى روانى و جسمى هر یک از آن دو، تکالیف و حقوقى را براى آنان معیّن نموده است; اما تشابه ظاهرى قوانین، درست نبوده، ظلم و جفایى بیش نیست.[115]
در بخش بعدى، پاسخ درست به نیاز طبیعى جوانان و راه حلّ اسلام را بیان مى نماییم.

--------------------------------------------------------------------------------
پی نوشتها
[1]. هفته نامه ى آبان، ش 112، ص 7، 9/11/78; و ایران جوان، ش 156 و ش 134، ص 27 و 28.
[2]. ایران جوان، ش 135، ص 35.
[3]. هفته نامه ى پیام هامون، ش 53، ص 6، 12/10/78.
[4]. ایران جوان، ش 135، ص 23.
[5]. همان.
[6]. از پرسش هاى رسیده به مرکز.
[7]. ایران جوان، 5/10/78، ش 156، ص 2.
[8]. ایران فردا، 22/10/78، ش 66، ص 30، ناصر ایرانى.
[9]. مرتضى مطهرى، مسئله ى حجاب، ص 73 و 74.
[10]. موریس مترلینگ، عقل و سرنوشت، ج 3، ص 146.
[11]. جواد محدثى، نگاه تا نگاه، ص 7.
[12]. نظامى گنجوى.
[13]. عصبانى هاى عصر ما، ص 138 و 139.
[14]. لذات فلسفه، ص 214.
[15]. ایران جوان، ش 135، ص 20،
[16]. همان.
[17]. همان، ص 22.
[18]. مرتضى مطهرى. جاذبه و دافعه ى على(علیه السلام)، ص 46.
[19]. ایران جوان، 135، ص 37.
[20]. سخن رانى دکتر سروش، عشق زمینى، مجله ى صبح، 16/4/1374.
[21]. خواجه نصیرالدین طوسى، شرح اشارات.
[22]. همان، ج 3، ص 384.
[23]. مرتضى مطهرى، جاذبه و دافعه ى على(علیه السلام) ص 49 و 47.
[24]. محدث قمى، سفینة البحار، ج 2، ص 198.
[25]. مرتضى مطهرى، همان، 49 و 50.
[26]. همان، ص 41 و 42.
[27]. همان، ص 49 و 50.
[28]. موریس مترلینگ، عقل و سرنوشت، ج 3، ص 148.
[29]. راسل، زناشویى و اخلاق، ص 134، به نقل از مرتضى مطهرى، همان، ص 52.
[30]. ایران جوان، ش 135، ص 37.
[31]. شرح اشارات، ج3، ص360.
[32]. محمد محمدى رى شهرى، میزان الحکمة، ج 8، ص 227 و 359.
[33]. روان شناسى عشق ورزیدن، ص73; ر.ک: مقدمه اى بر روان شناسى زن، ص 231.
[34]. ایران جوان، 5/10/78، ش 56، ص 2.
[35]. چهره ى عریان زن، ص 168; ر.ک: مقدمه اى بر روان شناسى زن، 110.
[36]. ویل دورانت، لذات فلسفه، 140.
[37]. مرتضى مطهرى، مسئله ى حجاب، ص 84.
[38]. همان، ص 87.
[39]. ایران جوان، 135، ص 34.
[40]. برتر اندراسل، جهانى که من مى شناسم، ترجمه ى روح الله عباسى، ص 70.
[41]. چارلز کادور و دیگران، نظریه هاى جمعیت، ترجمه ى احمد رضوانى، بخش سوم، ص 378.
[42]. مرتضى مطهرى، مسئله ى حجاب، ص 114 و 117 تا 120.
[43]. غلامعلى حداد عادل، فرهنگ برهنگى و برهنگى فرهنگى، با تلخیص و تصرّف.
[44]. مجله ى ایران جوان، خرداد 78.
[45]. هفته نامه ى پیام هامون، 12/10/78، ش 53، ص 6.
[46]. مرتضى مطهرى، مسئله حجاب، ص 92.
[47]. همان، ص 221.
[48]. جلال آل احمد، غرب زدگى، ص 102.
[49]. دکتر شریعتى، مجموعه آثار زن 21، ص 90 و 91.
[50]. همان، ص 92 و 93.
[51]. مرتضى مطهرى، حجاب، ص 93.
[52]. ر.ک: مجله ى ایران جوان، ش 35، ص 22، آموزش عشق.
[53]. لذات فلسفه، ص 136.
[54]. همان، ص 94و 97.
[55]. فرهنگ برهنگى و برهنگى فرهنگى، ص 70.
[56]. مسئله ى حجاب، 89 و 90.
[57]. ویل دورانت، لذات فلسفه، 98.
[58]. دکتر على اصغر احمدى، تحلیلى تربیتى بر روابط ...، ص 49.
[59]. رونالد اینگلهارت، تحول فرهنگى در جامعه ى پیش رفته ى صنعتى، ترجمه ى مریم وتر، ص 500.
[60]. جلیل روشن دل و رافیک قلى پور، سیماى زن در جهان، ایالات متحده ى امریکا، ص 35
[61]. همان، ص 37.
[62]. همان، ص 41.
[63]. همان، ص 32.
[64]. مجله ى ایران جوان، ش 135، ص 21 و 22.
[65]. دکتر خسرو باقرى، نگاهى دوباره به تربیت اسلامى، ص 17 و 18.
[66]. ایران جوان، ش 135، ص 22.
[67]. دکتر شیخى، هفته نامه ى دیدگاه، پیش شماره ى 3، آبان 79، ص 5.
[68]. ایران جوان، ش 135، ص 36.
[69]. همان، ش 135، ص 36.
[70]. روژه موکى یلى، عقده هاى روانى، ترجمه ى شجاع رضوى، ص 101.
[71]. ایران جوان، ش 135، ص 35.
[72]. ویل دورانت، لذات فلسفه، 94; و ناصر مکارم شیرازى، مشکلات جنسى جوانان، ص 32;
و مرتضى مطهرى، اخلاق جنسى در اسلام و جهان غرب، ص 67 و 66.
[73]. مرتضى مطهرى، مسئله ى حجاب، 90 و 91 و لذات فلسفه ص 167 و 168.
[74]. سیماى زن در جهان، ایالات متحده ى امریکا، ص 35.
[75]. ویل دورانت، لذات فلسفه، ص 93 و 94
[76]. از پرسش هاى رسیده به مرکز.
[77]. دکتر سید على اصغر احمدى، تحلیلى تربیتى بر روابط، ص 123.
[78]. همان.
[79]. همان.
[80]. همان، ص 64.
[81]. ایران جوان، ش 165، ص 41.
[82]. ایران جوان، ش 135، ص 20.
[83]. مسئله ى حجاب، 107.
[84]. همان، 69.
[85]. لذات فلسفه، ص 128 و 129; زناشویى و اخلاق، ص 67; و هنر عشق ورزیدن، ص 123.
[86]. لذات فلسفه، ص 160
[87]. همان، ص 129.
[88]. ایران جوان، ش 135 ص 35، و نوروز 1 / 5 / 80; سیاوش (آتش و پنبه نیستم)
[89].براى اطلاعات بیش تر رجوع شود به مقاله ى اختلاط زنان و مردان در مراکز آموزشى، آقاى اسدالله طوسى، مجله ى معرفت، شماره ى 32، مؤسسه ى آموزشى و پژوهشى امام خمینى، مطالب مربوط به بحث اختلاط در مدارس ... در صفحات بعدى این مقاله استفاده شده.
[90]. the american peoples encyelopedia (1950), v.389, p.614. &v. 5, p.753 . willysing goodsell op. cit, v.384, p.614.
[91]. c. a. eg, op. cit, v. 7. p.14 / willysing goodsell op. cit.
[92]. براى اطلاع بیش تر بر معناى صحیح تساوى حقوق زن و مرد، ر.ک: مرتضى مطهرى، نظام حقوق زن در اسلام، ص 114 و 122 و 159 تا 172.
[93]. feminism.(عقیده به برابرى زن و مرد و طرفدارى از زنان)
[94]. موریس دوبس و هانرى پیرون، روان شناسى اختلافى، ترجمه ى محمد حسین سرورى، ص 197.
[95]. ص 33.
[96]. j. c. w. op. citv. 6. p. 401.
[97]. روزنامه ى جمهورى اسلامى، 13 مرداد 1364.
[98]. the american peoples encyclodia, v.5, p.200
[99]. ایران جوان، ش 135، ص 23.
[100]. براى اطلاع بیش تر بر سخنان آقاى سروش درباره ى عشق زمینى و نقد نظرات ایشان، ر.ک: سجاد فیاضى، هم گام با سروش عشق.
[101]. دکتر على اصغر احمدى، تحلیلى تربیتى بر روابط ...، ص 83.
[102]. سیماى زن در جهان، ایالات متحده ى امریکا.
[103]. همان، ص 36.
[104]. همان، ص 97.
[105]. همان، ص 93.
[106]. روز نامه ى اطلاعات 29/7/47. ص 3.
[107]. رونالد اینگلهارت، تحول فرهنگى در جامعه ى پیش رفته ى صنعتى، ص 321.
[108]. مسئله ى حجاب، ص 121 و 122.
[109]. دکتر سیداحمد احمدى، روان شناسى نوجوانان و جوانان، ص 123; هم چنین ر.ک: دکتر کرمانى، نوجوانى، ص 115 و 114.
[110]. دکتر على قائمى، شناخت، هدایت و تربیت نوجوانان و جوانان، ص 167.
[111]. ر.ک: مباحث حدود در کتاب هاى فقهى مانند: شرایع الاسلام; و الروضة البهیة (شرح لمعه).
[112]. الفقه على المذاهب الاربعة، عبدالرحمن الجزایرى، ج 5، ص 139.
[113]. ایور موریش، در آمدى بر جامعه شناسى تعلیم و تربیت، ترجمه ى غلامعلى سرمد، ص 38.
[114]. روزنامه ى کیهان، 10 شهریور 1380، ص 19.
[115]. براى مطالعه ى بیش تر ر.ک: مرتضى مطهرى، نظام حقوقى زن در اسلام; آیت الله جوادى آملى، زن در آیینه ى جلال و جمال.





      

ارتباط، دختر و پسر چرا و چگونه؟(قسمت سوم)

 

یکى از عواملى که نقش بسیارى در روى آوردن جوانان، به ویژه دختران، به ارتباط با جنس مخالف دارد، کشش درونى و نیاز شدید به محبّت و مهربانى است.
کم نیستند دختران جوانى که با اولین نامه ى «فدایت شوم» جذب شده، دست پاچه مى گردند و به نامه ها و نگاه هاى پسران پاسخ داده، خویشتن دارى خود را از دست مى دهند; اینان از کمبود محبّت رنج مى برند.
دختر و پسرى که در درون خانواده احساسات و عواطف آن ها ارضا نشود و به نیازشان به محبّت و مهربانى توجه نشود و در جمع خانوادگى احساس غربت و تنهایى کنند، طعمه هاى آماده اى براى افراد فرصت طلب و سودجو مى باشند و به راحتى به این وادى کشیده مى شوند.
اگر فضاى خانواده اى از مهر و محبت و انس خالى بوده، خشکى و سردى و خشونت بر آن حاکم باشد و ضوابط اخلاقى و حدود اجتماعى، با بیانى روشن و منطقى براى افراد تبیین نشود، بدیهى است جوانِ آن خانواده، به دنبال راه فرار مى گردد و دیگر به جوانب منفى آن توجّه نمى کند; به ویژه جوانى که نیاز به ازدواج را در خود احساس کرده، اما همراهى و همدلى را در خانواده نمى بیند، با تنفّرى که از جوّ حاکم احساس مى کند، خواه ناخواه به سوى روابط پنهان کشیده مى شود.

اما روى سخن با جوانانى است که در این فضا گرفتارند; راستى چه باید کرد؟ آیا روى آوردن به دوستى هاى خیابانى و تلفنى راه حلّ درستى براى مشکل آنان است؟
چه بسیارند دختران و پسرانى که در ابتدا بر اساس نیاز به محبّت و براى جبران کمبودهاى گذشته، در این وادى پانهادند و اندک اندک از درس و تحصیلات عالى باز ماندند و به مرور با پاسخ به تمایلات غریزى و لذایذ جنسى، اسباب بدنامى و تباهى خویش را فراهم آوردند که مشکلات و رنج هاى بعدى، صد بار از تنهایى اوّلیه سخت تر و شکننده تر است. این گونه افراد دچار آسیب هاى روانى و تربیتى و اجتماعى مى شوند.
دخترى پانزده ساله در ضمن نامه اى مى نویسد:
«من دخترى هستم که به علّت کمبود محبّت در خانواده، سال گذشته ناچار دست به خود کشى زدم (اما با کمک مادر و پزشکان) از مرگ نجات پیدا کردم ... مادرم در همه جا غرورم را مى شکند، ولى براى خواهرم احترام زیادى قائل است; البتّه من در گذشته مرتکب اشتباه شده، با پسرى دوست شدم که در همسایگى ما زندگى مى کرد. به خدا نمى خواستم چنین کارى را انجام دهم، ولى بر اثر کمبود محبّت و تحریک دوستان، مجبور به این کار شدم. مادرم از زمانى که به مسأله پى برده است، در هر کارى سرزنشم مى کند.[77]
این نامه نمونه اى است از آسیبى که دختر به دلیل دوست شدن با پسر همسایه، در محیط خانه با آن رو به رو است. این آسیب نه تنها جایگاه او را در خانواده مورد تهدید قرار مى دهد، بلکه احترام به خود و شرافت و کرامت نفسانى دختر را نیز با آسیب مواجه مى سازد (هر چند این نوع برخورد خانواده ها نیز صحیح نیست;) و جداى از آن با اطلاع دیگران از این قضیه، در محله و نزد بستگان و دوستان نیز دچار مشکلات جدّى مى شود.
دختر خانم هفده ساله اى مى نویسد:
من در زندگى شکست خورده ام و دیگر چاره اى جز خودکشى ندارم; چون دیگر حاضر نیستم بعد از این کار، مِهر هیچ پسرى را در دل جاى دهم و همیشه در خود فرو رفته ام و از همه کس متنفّرم; به هیچ یک از آن ها اطمینان ندارم; همه ى آن ها بى معنا هستند. در حالى که پسر عمّه ام مرا بسیار دوست مى داشت و من هم اوایل ـ قبل از آن که با آن آقا آشنا شوم ـ به پسر عمه ام علاقه ى زیادى داشتم، ولى او اصلا خبر نداشت; چون غرورم به من اجازه نمى داد تا بفهمانم که به او علاقه مندم. ولى تحت تاثیر بعضى از دوستان ناباب با آن آقا آشنا شدم و عاقبت هم، چنان غرورم را شکست خورده یافتم که امروز چاره اى جز خودکشى براى خود نمى یابم.[78]

در آغاز نامه درباره ى چگونگى آشنایى خود با این پسر آورده است:
من با تلفن با آن آقا آشنا شدم ... و ایشان پیوسته به من وعده ى ازدواج مى داد. وقتى از او خواستم که براى خواستگارى بیاید، او گفت که خانواده ام با این کار موافقت نمى کنند; یعنى خانواده ى من اجازه ى وصلت با غریبه ها رانمى دهند.[79]
این نمونه ى دیگرى است از افرادى که در ابتدا با غرور و خوشحالى و مستى و بدون در نظر گرفتن عواقب و جوانب آن، وارد این وادى خطرناک شده، امّا بعد از مدتى حیثیّت و شرافتشان آسیب مى بیند و بانگاه و سخن مردم، مورد سرزنش و ملامت قرار مى گیرند و سرانجام خود را در بن بست روحى دیده، قصد خودکشى مى نمایند; و این حدّ نهایت عجز و بدبختى است. خودکشى، تنها فرار از واقعیّت و تسلیم در برابر مشکلات است. بهترین راه مبارزه با مشکلات، ایجاد تحوّل در اعمال و رفتار است که به مرور، سبب تغییر دیدگاه دیگران مى شود و همیشه به یاد داشته باشیم که گذشته ها را - هر چند با سختى - مى توان جبران نمود.

عامل دیگرى که سبب اقدام جوانان به برقرارى روابط مى شود، ابراز شخصیت و اثبات باعُرضه بودن نزد دوستان ناباب است.
در این میان، مسئله ى رقابت نوجوانان و به رخ کشیدن براى هم سالان، نقش عمده اى ایفا مى کند. برخى از نوجوانان براى این که در جمع دوستان مورد تحسین قرار گیرند و یا از ترس این که بى عرضه و بى جرئت معرفى شوند، به دنبال دوست پسر یا دختر مى گردند و حتّى کسانى که به خوبى از عواقب سوء این کارها آگاهند، در بعضى موارد با صحنه سازى ها و نامه نگارى هاى قلاّبى، این طور نشان مى دهند که آن ها نیز دوستانى دارند و آن چه بیش تر به این قضیه دامن مى زند، احساس رسالت در مورد پیدا کردن دوست براى یک دیگر است که عامل تسهیل کننده در جهت برقرارى روابط نادرست بین دختران و پسران است.[80] از یکى پیغام مى گیرند و به دیگرى مى رسانند و واسطه ى ردّ و بدل کردن نامه ها مى شوند و حتى به دروغ مطالبى از قول کسى به دیگرى مى گویند. این ها عواملى است که سبب ورود دختر و پسر در وادى ارتباط شده و آن ها را از عواقب آن غافل مى نماید.

در نامه اى آمده است:
مادرم هشت صبح از خانه بیرون مى رفت و تا هشت غروب به خانه نمى آمد; من تنها در خانه مى ماندم و به کارها مى رسیدم; ولى در عوض، ناسزا و کتک، جبران زحمات من بود. بعد از آن دیدم خیلى تنها هستم، به همین دلیل دل به دریا زدم و با دختر همسایه آشنا شدم. او از من بزرگ تر بود و نامزد داشت; او یک برادر شوهر داشت که وقتى به خانه ى آن ها مى رفتم، گاهى او را مى دیدم. دختر همسایه مرا فریب داد و حرف هایى به دروغ از طرف برادر شوهرش به من گفت و من با خود گفتم: شاید برادر شوهرش با من ازدواج کند و من از غم ها رها شوم. به این ترتیب با او آشنا شدم. حدود یک سال و نیم از آشنایى من با او مى گذشت که یکى از اقواممان با خبر شد و به خانواده ام خبر داد (که سبب کتک خوردن و تنبیه و بدبختى من شد). الان چهار سال و نیم (از آن روز) مى گذرد و من در خانه مثل پرنده اى در قفس هستم و به انتظار نشسته ام که یکى بیاید و مرا از این زندان غم و تنهایى نجات دهد.

در این غم نامه نکات مهمّى جلب توجه مى کند که مى تواند براى همه ى پسران و دختران جوان مفید باشد:
1. دختر براى فرار از تنهایى و کمبود محبّت، اقدام به ارتباط نمود، ولى سرانجام، همانند بسیارى دیگر، گرفتار غم و تنهایى و غربتى چند برابر اوّل شد.
2. دختر همسایه نقش واسطه را بازى نمود و به دروغ او را به این وادى کشاند.
3. او به خیال ازدواج و در آرزوى این که با آن پسر ازدواج مى کند، راضى به ارتباط شد.
4. آسیب روانى و اجتماعى که او را گرفتار کرد، شور و نشاط و شادابى او را از بین برد و آینده اش را به تباهى کشاند، و در جمع نیز بدنام گردید. چه بسا دخترانى که در زیر این فشار و این که دیگر کسى به خواستگارى آن ها نمى آید، دست به خودکشى مى زنند و خود را گرفتار قهر ابدى الهى مى نمایند.

جوانان و نوجوانان عزیز باید توجه داشته باشند:
گام نهادن در این میدان رنگارنگ و فریبنده، آینده ى تاریکى دارد و همچون سرگذشت هایى که ذکر شد، جز بدنامى و ناکامى، سرانجام دیگرى ندارد.
چه خوب است جوانان با آن همه شور و احساس و نیروى جوانى، به دنبال کسب اهداف بلند در زندگى رفته، آینده اى درخشان را براى خود رقم زنند و سبب سربلندى خانواده و جامعه گردند و با رعایت اصول اخلاقى و حدود اجتماعى، راهى درست را براى نیازهاى خود انتخاب کنند.

6. احترام به شخصیت دختر و پسر و شکوفایى استعداهاى آن ها
جلوگیرى از روابط دختر و پسر، موجب روى آوردن جوانان به امورى مى شود که شخصیّت آن ها را خدشه دار مى کند.
به عنوان مثال در هفته نامه ى «ایران جوان» آمده است:
«محدودیّت ارتباط میان دختر و پسر، به روى آوردن جوانان به مسائل غیر اخلاقى و پیدا شدن نوع پوشش عجیب و غریبِ برخى، به قصد جلب توجه انجامیده است.»[81]
و هم چنین پیرامون لزوم تجربه هاىِ عشقى قبل از ازدواج بیان شد:
«در حقیقت عاشق شدن یکى از ظرفیّت هاى خود شکوفایى است.»[82]
برچیده شدن محدودیّت هاى اجتماعى، در ارتباط دختر و پسر و غوطهور شدن در دریاى پر تلاطم احساسات، شور و هیجان جنسى را در جامعه دو چندان کرده، سبب فزونى التهاب مى گردد. این کار توجّه دختر و پسر را به یک دیگر جلب نموده، موجب گسترش جلوه گرى مى شود. در این میان تجارت عشق، شیوع یافته، افراد بازیچه ى هوس مى گردند و گرایش به آراستگى ظاهرى و آرایش افراطى، روز به روز بیش تر شده، پیروى از مُدِ روز، فزونى مى یابد; تا بدان جا که همه ى فکر و اندیشه ى جوان را تسخیر مى کند و هویّت و شخصیت خود را در مقبولیّت و جذابیت و همراهى با دنیاى مُد مى جوید. همان طور که در صفحات قبل نقل کردیم، دختر تمام خوش بختى را در شکل بینى و مژه و پسر در پرورش اندام و آرایش مو و... مى بیند.
وقتى تمام هدف و آرزوى جوانان، جلب نظر جنسِ مخالف باشد، ناخود آگاه به ویترین هاى متحرّکى تبدیل مى شوند که بازیچه ى امیال تولید کنندگان کالا و شرکت هاى تجارى اند و شخصیّت انسانى آنان مسخ مى شود.
در چند سال اخیر، در اثر نفوذ فرهنگ غرب و گسترش روابط، مشاهده مى شود برخى از جوانان براى جلب توجه بیش تر با شکل و شمایل عجیب و غریبى در جامعه ظاهر مى شوند و حالتى مضحک و زننده به خود مى گیرند.

استاد شهید «مرتضى مطهرى» در کتاب مسئله ى حجاب، به نقل از یکى از مجلاّت، متن شکایت نامه ى مردى از همسرش را این گونه نقل مى کند:
زنم در موقع خواب به یک دلقک درست و حسابى مبدّل مى گردد. موقع خواب براى این که موهایش خراب نشود، یک کلاه تورى بزرگ به سرش مى بندد; بعد لباس خواب مى پوشد; در این موقع است که جلوى آیینه ى میزآرایش مى نشیند و گریم صورتش را با شیر پاک کن مى شوید. وقتى رویش را برمى گرداند احساس مى کنم او زن من نیست; زیرا اصلا شکل سابق را ندارد. ابروهایش را تراشیده و چون مداد ابرو را پاک کرده، بى ابرو مى شود.
از صورتش بوى نامطبوعى به مشام من مى رسد; زیرا کِرمى که براى چین و چروک به صورتش مى مالد، بوى کافور مى دهد و مرا به یاد قبرستان مى اندازد ... و براى این که ناخن هاى دست و پایش مانیکور شده و دراز است و به لحاف نگیرد و چندشش نشود و احیاناً نشکند، دست و پاى خود را در کیسه مى کند و به همین ترتیب مى خوابد.[83]
این نمونه اى از زن به اصطلاح آزاد است که در ورطه ى تجدّدمآبى به تباهى کشیده شده و ارزش و شخصیّت انسانى و زنانگى خود را از دست داده است و تنها مردى را که در نظر ندارد شوهر بیچاره اش است. بدیهى است ارزش و شخصیّت انسان بالاتر از آن است که با این گونه مسائل درهم کوبیده شود.
آزادى هاى غربى، افراد جامعه را به منجلاب فساد جنسى مى کشاند که اسارت و نابودى فکر و جان و روان را به دنبال دارد و حیات سالم اجتماعى را به مخاطره مى اندازد.

نگه داشتن حریم میان دختر و پسر، سبب جلوگیرى از مفاسد مذکور و افزایش قدر و منزلت زن به عنوان محبوب و مطلوب مى شود.
حیا و عفاف و ستر و پوشش، تدبیرى است که خود زن با یک نوع الهام براى گران بها کردن و حفظ موقعیّت خود در برابر مرد به کار برده است. زن با هوش فطرى و با یک حسّ مخصوص به خود، دریافته است که از لحاظ جسمى نمى تواند با مرد برابرى کند ... و از طرف دیگر نقطه - ضعف مرد را در همان نیازى یافته است که خلقت در وجود او نهاده است که او را مظهر عشق و طلب، و زن را مظهر معشوقیّت و مطلوبیّت قرار داده است. زن متوسّل به زیور و خودآرایى و تجمّل شده که از آن راه، قلب مرد را تصاحب کند و با دور نگه داشتن خود از دسترس مرد، آتش عشق و طلب او را تیزتر کند و در نتیجه مقام و موقع خود را بالا برد.[84]
«راسل و ویل دورانت» درباره ى هسته ى مرکزى عشق مى گویند:
نکته ى اساسى و هسته ى فکرى عشق رمانتیک، آن است که فرد، معشوق را چیزى فوق العاده ارزشمند و صعب الوصول مى داند. هر چند بیش تر زحمت بکشد، احساس او بیش تر است و این عشق با منع و جلوگیرى، به سوى درون نگرى و تخیّل سوق داده مى شود و قوى مى گردد.[85]
در جامعه اى که در هر کوچه و خیابانى، دخترها و زن ها به جلوه گرى بپردازند و میان جنس مخالف به راحتى ارتباط و دوستى برقرار باشد، دست یابى به ظاهر معشوقه ها سهل الوصول بوده و زن به قدر و منزلت حقیقى خویش در فلسفه ى وجودى اش، که همان مظهر معشوقیّت است، دست نمى یابد.
و اگر زنى شایسته ى توهین باشد، آن است که در غیاب همسر، زیبایى خود را در معرض تجارت مى گذارد و براى تفنّن و اسراف در محبّت، به سوداگرى مى پردازد و سرتاسر روز را به آرایش و گرد زنى سر و صورت و پیچ دادن مو و پوشیدن لباس مى گذراند.[86] زنان بى شرم جز در لحظاتى زودگذر، براى مردان جذّاب نیستند.[87]

7. لزوم اختلاط میان دختر و پسر در مدارس و دانشگاه ها
برخى جداسازى پسر و دختر در مدرسه ها و یا دانشگاه را صحیح ندانسته، قائل به اختلاط در محیط آموزشى شده اند.
در مجلّه اى در ضمن گفت و گو درباره ى چگونگى روابط دختر و پسر آمده است:
نکته ى دیگر این که روش غلط جداسازى دختران و پسران را در دانشگاه هم اجرا کرده اند و موجب شده اند که معمّاى ارتباط دختر و پسر پیچیده تر شود; در حالى که دانشگاه محیط سالمى است.[88]
بحث اختلاط زنان و مردان در مراکز آموزشى، بحثى دامنه دار و بسیار مفصل و طولانى است که ما در این جا به اختصار آن را بررسى مى کنیم[89]:
در ابتدا باید گفت: این مسئله حتى در میان خودِ غربیان و به خصوص بعضى از کشورهاى اروپایى و امریکایى داراى مخالفان بسیارى است. در بیش تر کشورهاى جهان، مدارس به صورت غیر مختلط اداره مى شوند و در بیش تر کشورهاى داراى مذهب کاتولیک در اروپا و امریکا، حتى فرانسه و انگلستان و نیز بسیارى از مدارس متوسطه و دانشکده ها در خود امریکا و امریکاى لاتین و بیش تر کشورهاى شرق، هنوز دختران در مدارس جدا از پسران تحصیل مى کنند. هم چنین در کشورهایى نظیر بلژیک، آلمان، اتریش، مجارستان، اسپانیا و یونان، از آموزش مختلط در سطح مدارس متوسطه استقبال نشده است.[90]
حتى در کشورهایى نظیر شوروى سابق، تا اواسط قرن بیستم، اختلاط جنس ها در مدارس به صورت رسمى و جامع نبود و بیش تر مدارس به صورت غیر مختلط اداره مى شد.
قبل از هرگونه پیش داورى در این رابطه، ابتدا برخى از نظرات موافق و مخالف را با استفاده از منابع معتبر نقل مى کنیم و سپس به بررسى آن ها مى نشینم:

الف. نظر موافقان
موافقان و حامیان تعلیم و تربیت مختلط، مستندات و دلایل روى آورى جوامع گوناگون به این شیوه را ذکر کرده اند که مهم ترین آن ها بدین قرار است:
1. تعلیم و تربیت مختلط با عدالت و انصاف سازگارتر است و همه از فرصت هاى تحصیلى و امکانات آموزشى، به یک اندازه استفاده مى برند.
2. غالباً گفته مى شود که جوّ اخلاقى مؤسّسات آموزشى مختلط، بهتر از مؤسّسات غیر مختلط است.
3. تعلیم و تربیت مختلط از نوع غیر مختلط آن اقتصادى تر است. برخى از آن ها معتقدند که آموزش و تحصیل دختران جوان و زنان در کنار پسران و مردان، بسیارى از هزینه هاى اقتصادى را کاهش مى دهد و به عکس، اگر دو جنس در مدارس جدا از هم و در عرض یک دیگر تحصیل کنند، داراى هزینه هاى اضافى بسیارى خواهند بود. و این را یکى از دلایل مهمّ آموزش مختلط مى دانند.
4. تجربه ى تحصیل و آموزش دختران و پسران جوان در مدارس مختلط، براى کارهاى گروهى آن ها در آینده مفیدتر است.
5. مردان و زنانى که در مؤسّسات آموزشى، با فضاى باز و بدون قید و بند جنسیّتى تحصیل و کار کنند، براى انجام کارهاى مشترک در آینده و ساختن جهانى بهتر، آمادگى بیش ترى خواهند داشت. از مجموعه ى این دلایل استفاده مى شود که مراکز و مؤسّسات آموزش، نباید در انحصار مردان باشد; بلکه چنین مراکزى باید براى زنان نیز وجود داشته باشد تا آن ها ضمن تحصیل و کسب معلومات و معارف، براى کسب درآمد و شغل نیز آماده شوند.[91]

در پاسخ باید گفت ریشه ى این تفکّر، تلقّىِ غلط از تساوى حقوق زن و مرد[92] و پیروى از نهضت «فیمنیسم»[93] است. پرسشى که مطرح است این است که به چه دلیلى حتماً باید این مراکز به صورت مختلط وجود داشته باشد و زنان در کنار مردان به تحصیل بپردازند؟ بلکه مى توان گفت به ظاهر یکسان قرار دادن زن و مرد در همه ى عرصه ها و کارها، در بسیارى از موارد نقض غرض نموده و سبب ظلم به زنان و نادیده گرفتن حقوق واقعى آنان مى شود; زیرا اصلى ترین حق زن آن است که توانایى ها و استعدادها و ویژگى هاى فطرى و طبیعى اش مورد توجه واقع شود. در زمینه ى مسئله ى آموزشى نیز مى توان گفت: باید پیرو آموزش جداگانه بود و با در نظر گرفتن استعدادها و نیازهاى هر یک از دو جنس، موادّ آموزشى را تدارک دید. همان طور که در بعضى از مناطق، نظیر کشور اسپانیا اجرا مى شود که مواد آموزشى در هر نظام براى هر یک از دو جنس دختر وپسر متفاوت بوده، براى هر کدام از آن ها به طور جداگانه کتاب هاى درسى متناسب با خودشان، با توجه به نیازهایشان، تهیّه و تدارک دیده شده است.[94]علاوه بر این ها آثار و تبعات دیگرى - که در ضمن نظر مخالفان آموزش مختلط بیان مى شود - نیز دامن گیر آنان مى شود و همان طور که گفته شد در بسیارى از کشورها صاحب نظران، از آن استقبال ننموده اند.
این نکته که جوّ اخلاقى مؤسّسات در صورت اختلاط بهتر مى شود، بر پایه ى نظر «فروید و راسل» بنا شده است که مى گویند محدودیّت و جدا بودن از هم، سبب حرص و حسّاسیّت بیش تر مى شود، این را در ضمن عنوان دلیل دوم در بخش دوم کتاب پاسخ گفتیم.[95]
اما دخالت مسائل اقتصادى، دلیل ناقص و نادرستى است. نکته ى مهم در این است که آیا یک مرکز آموزشى و تربیتى، یک بنگاه تولیدى و اقتصادى است تا پیش از هر چیز تنها بُعد اقتصادى و صرفه جویى مادى آن در نظر گرفته شود! مراکز آموزشى به هدف تولید کالا تأسیس نشده اند، بلکه مقصودشان تربیت صحیح و هر چه بهتر انسان است، تا تمام استعدادهاى او به صورت کامل، شکوفا و پرورش یابد و اگر لازمه ى آن صرف هزینه هایى هم باشد، باید براى تأمین هدف والاى تعلیم و تربیت آن را پذیرفت. ونکته ى دیگر آن که تربیت و بالندگى صحیح نیروى انسانى، از جهتى در دراز مدت، سبب صرفه جویى بسیار اقتصادى است.
آیا دلایل اقتصادى مى تواند توجیهى براى نادیده گرفتن آن همه تفاوت ها و نیازها باشد؟ جاى تأسف است که باید گفت به اعتراف این قائلین، تعلیم و تربیت مختلط، ابتدا از یک نیاز اقتصادى ناشى شده و آن گاه به یک اصل تربیتى تبدیل شده است.[96]

ادامه در قسمت چهارم





      

ارتباط، دختر و پسر چرا و چگونه؟ (قسمت دوم)

 

در جوامعى که روابط آزاد و التهاب هاى جنسى حاکم است، دست هاى استعمارگر با استفاده از صفات روحى و شخصیّتىِ زن که میل به خودنمایى و محبوبیّت و جلوه گرى دارد، او را به کالایى براى کام جویى بیش ترِ مردان و تبلیغ محصولات تجارى تبدیل نموده است که در این میان بیش ترین خسارت را زنان مى بینند و على رغم هیاهوى بسیار غرب، بیش تر زنان از دست یابى به پُست ها و مسئولیّت هاى حساس محرومند. اسلام نه تنها با محدودیّت، زن را به رکود علمى و اقتصادى و شخصیّتى نکشانیده، بلکه در صدد آن است تا با تعدیل روابط، حضور زن را هر چه مفیدتر نماید و از جنبه هاى منفى آن بکاهد و به او کرامت و شخصیّت و احترام بخشد. آنچه موجب فلج کردن نیروى اجتماع است، آلوده کردن محیط کار به لذّت جویى هاى شهوانى است.[51] در جامعه اى که دختران آن با جلوه گرى و آرایش و اصرار بر جلب توجّه مردان حضور یابند، از دقّت و سرعت و تمرکز آنان کاسته شده، اثرهاى نامطلوبى بر فرد و جامعه ایجاد مى شود.
هر چه روابط دختر و پسر ضابطه مندتر شود و جامعه از تحریکات شهوانى و جلوه گرى هاى جنسى دور گردد، اجتماع سالم تر و پاک تر خواهد شد و افراد جامعه بهتر به کار خود رسیدگى کرده، جوانان در محیط کار و درس و دانشگاه راحت تر خواهند بود; در جوامع غربى نیز اگر در کنار صنعت و فن آورى و نظم کارى، مسائل جنسى تحت کنترل درآید و از تهییج و تحریک آن جلوگیرى شود، به پیشرفت ها و موفّقیّت هاى بیش ترى خواهند رسید.
حال آیا به راستى روابط آزاد و گسترش اختلاط، سبب پیشرفت جامعه است و تعدیل و ضابطه مندى روابط، سبب عقب افتادگى و به هدر رفتن نیروى مفید اجتماع است؟!

4. استحکام پیوند خانوادگى
در گفت و گو با یکى از روان پزشکان آمده است:
لازمه ى دوام و استحکام زندگى، عشق است و عشق جز با آموزش و تجربه هاى متعدّد و ایجاد روابط حاصل نمى شود; لذا دختر و پسر باید قبل از ازدواج تمرین عشق کنند تا بتوانند زندگى سرشار از عشق را تدارک ببینند.[52]
بدون تردید در همه ى مرام هاى اجتماعى جهان، این نتیجه حاصل شده است که خانواده باید محفوظ و محترم بماند و زن و مرد باید دل بسته و وفادار به یک دیگر باشند تا آشیان دلپذیرى براى فرزندان خویش بنا کرده، با تربیت آن ها آینده ى جامعه خویش را ترسیم کنند; در نتیجه رشد و پویایى فرد و جامعه و فرهنگ، مبتنى بر استحکامِ کانون خانواده مى باشد و بدیهى است، هر چیزى که سبب تحکیمِ پیوند خانوادگى و ایجاد صمیمیّت و یک دلى زن و شوهر گردد، خوب و پسندیده بوده، هر آنچه باعث سستىِ روابط آن ها و موجب دل سردى شود، به حال زندگىِ خانوادگى زیانمند است.
روابط آزادانه ى دختر و پسر پیش از ازدواج، جداى از آن که موجب ایجادِ عشق حقیقى و پاک نمى شود، خود خیانتى به عشق مقدّس است که سبب تنوّع طلبى گردیده و انتخاب همسر به ویژه در پسران را مشکل مى سازد.
«ویل دورانت» در این باره مى گوید:
... مرد، نگران و مضطرب است که مبادا کسى پیش از او زنش را تصرّف کرده باشد، ولى این نگرانى و اضطراب در زن کم تر است.[53]
پسرى که قبل از ازدواج با افراد زیادى ارتباط داشته است، به هنگام ازدواج، به هر دخترى که نظر کند، مى پندارد او نیز با پسرهاى متعدّدى ارتباط داشته و پاک و عفیف نیست.
حال اگر جوانى با تجربه هاى قبل از ازدواج بخواهد کانون عشقى برپا کند و خانواده اى تشکیل دهد، اوّلین مشکل، بعد از رهایى از ناکامى گذشته و بدنامى، آرامش روانى بر باد رفته و دل گمشده ى اوست.
از کجا معلوم بتواند از همه ى لذتّ ها و زیبایى ها چشم بسته، به همسر خویش چشم امید داشته باشد و دل از هر چه غیر اوست رها سازد و دل باخته اش گردد.
چگونه مى تواند آثار ناکامى گذشته را محو کند و محدودیّت آینده را پذیرا باشد و حرمت چشم و دل را در زندگى زناشویى محترم دارد؟ چنین فردى در زندگى زناشویى و ارضاى کامل جنسى مشکل دارد و در تشویش و اضطرابى خسته کننده به سر مى برد و به قول «ویل دورانت»:
فساد پس از ازدواج، بیش تر محصول عادات پیش از ازدواج است... (که) در زیر عوامل سطحى طلاق، نفرت از بچه دارى و میل به تنوّع طلبى، نهان است. میل به تنوع گرچه از همان آغاز در بشر بوده است، ولى امروزه به سبب اصالت فرد در زندگى نو و تعدّد محرکات جنسى در شهرها و تجارى شدن لذّت جنسى، ده برابر گشته است.[54]

در جامعه اى که روابط آزاد و اختلاط، رایج بوده و جلوه گرى ها و فرهنگ برهنگى و بدحجابى حاکم باشد زن و مرد به هر سوى و هر کس نگاه کنند، همواره در زندگى در حال مقایسه اند; مقایسه اى میان آنچه دارند و آنچه ندارند و این مقایسه ها هوس را دامن مى زند و خانواده را در معرض نابودى قرار مى دهد. زنى که سال ها در کنار شوهر و در مشکلات با او زندگى کرده، پیداست اندک اندک بهار چهره اش، شکفتگى خود را از دست مى دهد و روى در خزان مى گذارد و در چنین حالى است که سخت محتاج عشق و مهربانى و وفادارى همسر خویش است; ناگهان زن جوان ترى از راه مى رسد و در کوچه و بازار و اداره و مدرسه با پوشش نامناسب خود، فرصت مقایسه اى به دست مى دهد و این مقدمه اى مى شود براى ویرانى اساس خانواده.[55]
و هر دختر جوانى که امروزه در اوج نشاط و شادابى جسمى، مغرور از دلبرى ها و جلوه گرى هاست، باید بداند که در فردایى نه چندان دور، همین سرنوشت برایش رقم خواهد خورد.
پس یکى از مهم ترین ارکان زندگى، عشق و محبّت و وفادارى است و زن و شوهر زمانى به این هدف مى رسند که بتوانند از غیر همسر خود چشم پوشیده، از هر نوع کامیابى جنسى در غیر از کانون خانواده پرهیز کنند.
... اختصاص یافتن استماعات و التذاذهاى جنسى به محیط خانوادگى و در کادر ازدواج مشروع، پیوند زن و شوهرى را محکم مى سازد و موجب اتّصال بیش تر زوجین به یک دیگر مى شود.

فلسفه ى پوشش و منع کامیابى جنسى از غیر همسر مشروع، از نظر اجتماع خانوادگى، این است که همسر قانونىِ شخص از لحاظ روانى عامل خوش بخت کردن او به شمار برود; در حالى که در سیستم آزاد کامیابى، همسر قانونى از لحاظ روانى، یک رقیب و مزاحم و زندانبان به شمار مى رود و در نتیجه کانون خانوادگى بر اساس دشمنى و نفرت پایه گذارى مى شود.
معاشرت هاى آزاد و بى بندوبار پسران و دختران، ازدواج را به صورت یک وظیفه و تکلیف و محدودیت در آورده است، و تفاوت جامعه اى که روابط جنسى را به محیط خانوادگى و کادر ازدواج قانونى محدود مى کند با اجتماعى که روابط در آن اجازه داده مى شود این است که ازدواج در اجتماع اول، پایان انتظار و محرومیت و در اجتماع دوم، آغاز محرومیّت و محدودیّت است.
در سیستم روابط آزاد جنسى، پیمان ازدواج، به دوران آزادى دختر و پسر خاتمه مى دهد و آن ها را ملزم مى سازد که به یک دیگر وفادار باشند و در سیستم اسلامى به محرومیّت و انتظار آنان پایان مى بخشد.[56]
«ویل دورانت» در بیان نقش اساسى خانواده مى گوید:
وظیفه ى خانواده، به عنوان مرکز اخلاقى جامعه و رابط و پیوند دهنده ى آن، ناشى از خاصیّت ایجاد وحدت انسان است و همه مى دانند که اکنون این خاصیّت اصلى از میان خانواده رفته است و اجتماع هاى صنعتى عصر ما، در وضع ناپایدارى هستند.[57]

جداى از مطالب گذشته، درباره ى آثار منفى ارتباط، (مانند: ایجاد شک و تردید، و سوءظن نسبت به همسر آینده، مشکل اضطراب و تنوّع طلبى و خطر برگشت به عادات پیشین و لغزیدن در فساد) که همه موجب سست شدن پیوند خانوادگى مى شود، خطر دیگرى نیز این گونه افراد را تهدید مى کند. دختر و پسرى که به وادى ارتباط پا مى گذارند، در بسیارى از موارد با اوّلین کسى که آشنا مى شوند ازدواج نمى کنند و چه بسا با دختر و پسر متعدّدى ارتباط داشته اند اما به لحاظ مسائل سلیقه اى و فکرى و شرایط خانوادگى، بعد از مدتى با یکى از آن ها و یا شخص دیگرى ازدواج مى نماید.
حال چنین جوانى انتظار دارد که زندگى او سرشار از عشق و محبّت و وفادارى بوده، کانون گرم خانوادگى اش متزلزل نشود; امّا همیشه دل نگران است که مبادا روابط گذشته آثار بدى در زندگى اش بگذارد و افشاى آن، سبب بروز مشکلاتى گردد; به ویژه در بافت اجتماعى جامعه ى ما.
این نگرانى و تشویش، اثرهاى مخرّبى بر بهداشت روانى او مى گذارد و چه بسا با فاش شدن روابط گذشته، زندگى اش نیز از هم مى پاشد و یا مجبور به انجام کارهاى خلاف دیگرى مى شود; به عنوان نمونه:
دختر جوانى که به تازگى ازدواج کرده است، در نامه اى مى نویسد: من با پسرى قبل از ازدواج دوست بودم; اکنون که ازدواج کرده ام آن پسر مرا تهدید مى کند که یا خواهر شوهرت را براى دوست شدن با من آماده کن و یا این که من مسائل مربوط به دوستى میان تو و خود را افشا خواهم کرد.[58]
از این نامه به خوبى روشن است که آرامش روانى و زندگى این دختر به خطر افتاده و مجبور است، براى نجات خود، دختر معصوم دیگرى را به بهانه هاى مختلف بفریبد و به ارتباط با جوانى که تنها قصد سودجویى دارد، تشویق نماید و آینده اش را به خطر اندازد.
نکته ى دیگرى که قابل توجه است، وضعیّت پسرِ تهدید کننده است که قبلا با این دختر ارتباط داشته و با او ازدواج نکرده و اکنون خواهان ارتباط و سوء استفاده از دختر دیگرى است.
باید نشست و وعده هاى شیرین و سوزوگداز عاشقانه ى او(!) را گوش نمود که دل هر دختر خامى را مى لرزاند.

خانواده در غرب به روایت آمار
کارشناسان غربى در این زمینه آمارهایى را تهیه کرده اند که نشان مى دهد، امروزه ساختار خانواده در آن جوامع، با مشکلات متعدّدى دست به گریبان است. آمار بالاى طلاق، هم جنس بازى، زندگى زوجین در چارچوب هاى خارج از دایره ى ازدواج، عدم وفادارى زوجین به یک دیگر، بى بندوبارى فرزندان، سطح بالاى حاملگى دختران نوجوان و بالا رفتن تعداد کودکان و نوجوانانى که در خانواده هاى بدون پدر یا مادر بزرگ مى شوند و...، پایدارى خانواده ها را در آن جوامع با خطر مواجه ساخته است. که همه ى این ها نتیجه ى «لیبرالیسم جنسى» و آزادى هاى بى حد و مرز در روابط با جنس مخالف است.
دقیقاً نیمى از جوانان امریکا با روابط جنسى افراد متأهّل با دیگران مخالفتى نداشته، وفادارى زوجین به یک دیگر را امرى بیهوده و بى مورد مى پندارد.[59]
با چنین نگرش هایى مشخص است که ساختار خانواده در این کشور از استحکام لازم بر خوردار نخواهد شد و ارزش بنیادى خود را در اجتماع از دست خواهد داد.
در آمارى آمده است:
در نروژ، دانمارک و سوئد از هر ده زوج موجود، سه تاچهار زوج زندگى مشترک خارج از دایره ى ازدواج دارند. این میزان در سویس، فرانسه و انگلستان و هلند بین یک تا دو، و در ایتالیا، اسپانیا، ایرلند و سایر کشورهاى کاتولیک (که مذهب نقش بیش ترى دارد) کم تر است.

در امریکا، تجربه ى زندگى مشترک خارج از ازدواج و روابط قبل آن، از یازده درصد در سال 1970 به پنجاه درصد در سال 1993 رسیده است.
در کشورهاى غربى، طى سال هاى 1970 تا 1988 تعداد نوزادان نامشروع که نتیجه ى روابط جنسى خارج از چارچوب ازدواج بودند، به شدت افزایش یافت. در سوئد از هفده درصد در سال 1970 به پنجاه و یک درصد در سال 1988 رسیده. و طى سال هاى دهه ى 1980 تقریباً پانزده درصد از نوزادان اروپایى به طور نامشروع به دنیا آمدند که میزان آن در کشورهاى کاتولیک بسیار کم تر بوده است.[60]
در آمار دیگرى که درباره ى درصد ازدواج و طلاق ثبت شده، آمده است:
دوازده درصد از زنان سى و پنج تا سى و نه ساله در امریکا در سال 1991 ازدواج نکرده اند; در حالى که در سال 1980 تنها میزان آن شش و دو دهم درصد بوده که در طى ده سال تقریباً دو برابر شده است.[61]
بنابر آمارهایى که سازمان ملل متّحد ارائه داده است، در سال 1991، امریکا بالاترین میزان طلاق را دارد و بیست و نه درصد از زوجین که تجربه ى ازدواج دوّم را دارند کم تر از دو سال پس از ازدواج به طلاق روى مى آورند، این میزان در طى ده سال به حدود پنجاه درصد مى رسد.[62]
... در سال 1960 تنها نه درصد خانواده ها تک والدینى بودند، اما از سال 1975 تا 1990 از شانزده درصد به بیست و چهار درصد رسید. جالب این که از این میزان، تنها یک درصد مربوط به خانواده هایى است که پدر با فرزند و یا فرزندان خویش زندگى مى کند و بیست و سه درصد باقیمانده را خانواده هایى تشکیل مى دهند که شامل مادر و فرزندان مى باشند.[63]

در چنین جوامعى سرنوشت بشر به کجا خواهد انجامید؟ چه بر سر خانواده، مهر پدرى و عطوفت مادرى خواهد آمد؟ چه کسانى پاسخ گوى فرزندان نامشروع و بى پناهند؟
به راستى عامل این همه فساد و فحشا، سقط جنین، خانواده هاى بى سرپرست و زنان مضطرب و بى پناه چیست؟
یکى از مطالبى که بسیار بر روى آن تأکید شده است، و از دلایل و بهانه هاى ایجاد رابطه، بیان مى شود شناخت قبل از ازدواج است که اگر میان دختر و پسر رابطه اى نباشد و طرفین از هم شناختى نداشته باشند، ازدواج آن ها کورکورانه خواهد بود.[64]
بدون تردید زوج هاى جوان باید با دیدى باز و آشنایى کامل از استعدادها و خصوصیّات اخلاقى و فرهنگىِ یک دیگر، زندگى مشترک خود را آغاز نمایند تا در فراز و نشیبِ زندگى، با همراهى و همدلى مشکلات را پشت سر بگذارند. در اسلام نیز هم سطح بودن زوجین مورد تأکید قرار گرفته است. اما نکته ى اصلى در این است که آیا ارتباط و دوستى قبل از ازدواج، شناخت کامل را تأمین مى کند؟

در آغاز باید به این نکته توجّه نمود که چه شناختى تفاهم و درک متقابل را به همراه خواهد داشت و یک رنگى و یک دلى لازم را در زندگى به وجود خواهد آورد.
واضح است زمانى شناختِ کامل و دقیق به دست مى آید که با عقل و خرد، فرد مقابل را از جهات مختلف مورد ارزیابى قرار دهیم. در ضمن باید تلاش هاى شناختى خویش را به گونه اى تحت کنترل در آوریم که از کج روى در اندیشه مصون بمانیم و در نتیجه، به شناخت یا بازشناسى صحیح از یک دیگر راه یابیم.

سه عامل سبب شناخت صحیح و حفظ از اشتباه است:
1. ارزشیابى کفایت ادّله و شواهد: فرد دلایلى را که براى دست یافتن به نتیجه تدارک دیده است، ارزیابى مى کند و آن ها را از جهت کفایت مورد بازبینى قرار مى دهد (عقل ورزى).
2. برخوردارى از علم: هر کس از علم بیش ترى برخوردار باشد، در مقام شناخت، امکان بیش ترى براى عقلورزى خواهد داشت. احاطه ى علمى و برخوردارى از اطلاعات گسترده، این امکان را براى فرد فراهم مى آورد که مواد بیش ترى براى ترکیب و مقایسه ى مطالب در اختیار داشته باشد و از این رو، به شناخت عمیق تر و بازشناسى دقیق ترى دست مى یابد و از نتیجه گیرى خام دور مى شود.
3. کنترل حب و بغض: عقلورزى مستلزم آن است که از دخالت هاى انحراف آفرین حبّ و بغض جلوگیرى شود; زیرا همان طور که دوستى مانع از بازشناسى ضعف هاست، دشمنى مانع از دیدن قوّت هاست.

هنگامى که دو پاى حبّ و بغض در بند عقل گرفتار آید، آدمى مى تواند از کج روى در شناخت و بازشناسى در امان بماند.[65]
حال، بسى روشن است که دوستى هاى خیابانى و تلفنى و روابط میان دختر و پسر، از آن جا که زیبایى و جذّابیّتِ جسمانى و تشابه ظاهرى در آن نقش پررنگى دارد و افراد در آن مقطع در هاله اى از احساسات و عواطف غوطهورند و در پى فردى هستند که با ساخته هاى ذهنى شان مطابق باشد، در ارکان شناخت ناتمام است و کورى حاصل از عشق و محبّت بر آن حکومت مى نماید. در این گونه روابط، چون احساسات و هیجانات و شور جوانى در حدّ بالایى قرار دارد، حسّ واقعیت آزمایى، ضعیف است و در مقابل، حالت هاى کام بخشانه، بسیار قوى هستند.
دکتر... در مجله ى «ایران جوان» در ضمن گفت و گویى درباره ى روابط و عشق - على رغم اصرار بر روابط آزاد - اذعان مى دارد:
در یک سرى تحقیقات، به مردان مورد آزمایش گفتند که در این جا دو خطّ تلفن وجود دارد; با یکى از آن ها با خانمى زیبا صحبت مى کنید و در دیگرى با خانمى زشت. هنگام صحبت با خانم زیبا آن ها فکر مى کردند که او باهوش تر است و مثلا معاشرتى هم هست و لذا خود این ها در صحبت با او معاشرتى مى شدند و سعى مى کردند جذّاب تر جلوه کنند; یعنى هر دو طرف، بهترین چیزهایشان را در ویترین مى گذارند و این ویترین ها هستند که با هم صحبت مى کنند. هنگامى که دست از پیش گویى کام بخشانه برداریم، انتظاراتمان هم متفاوت خواهد بود; یعنى هنگامى که با واقعیت ها روبه رو شویم، حس مى کنیم معشوق، چهره اش عوض شده است.[66]
پس به اعتراف قائلین به روابط آزاد نیز این دوستى ها شناخت لازم براى زندگى را تأمین نمى کند و طرفین را از الزام هاىِ درونى نسبت به عشق، محبّت، خانواده، احساس مسئولیّت و مقدار ظرفیّت هاى روانى و عاطفى یک دیگر با خبر نمى سازد; بلکه این آشنایى، سطحى و کاملا عاطفى است و حرف هایى هم که در آن مقطع رد و بدل مى شود به همین گونه است و در آن ها از اصول مؤثّرِ در شناخت، خبرى نیست.

سرانجام آشنایى هاى تلفنى و ازدواج هاى خیابانى
به حکایت آمارهاى منتشر شده، این گونه ازدواج ها از استحکام کم ترى برخوردارند و تعداد قابل توجّهى از آن ها به طلاق کشیده مى شوند. در این گونه روابط، طرفین، نقاط ضعف خود را مى پوشانند و بیش تر سعى در جلب توجه دیگرى دارند و نقش بازى مى کنند. آن ها سعى دارند همان گونه باشند که طرف مقابل مى پسندد!
اگر سرى به هفته نامه ها و مجلاّت خانوادگى بزنیم، صفحات هم راز و پزشک مشاور، مملو از غم نامه هایى است که دخترها و پسرها از دوستى ها و ازدواج هاى ناکام خود نوشته اند. بسیارى از ایشان، وقتى شور و اشتیاق اوّلیه شان فرو نشست و با واقعیّت هاى زندگى، بیش تر روبه رو شدند، با یک دیگر احساس نوعى بیگانگى و غرابت نموده، با عدم تفاهم در زندگىِ مشترک مواجه شده اند.

بسیارى از ازدواج هایى که از روابط خیابانى، پارک و دانشگاه ها شروع شده اند، یا به سرانجام روشنى نرسیده، یا قبل از ازدواج رها شده و حاصلى جز بدنامى نداشته اند. عشق و علاقه هایى که; از طریق آشنایى در خیابان و تماس تلفنى و ... حاصل مى شود، به همان صورت که با شتاب ایجاد مى شود، به سردى مى گراید و خاموش مى شود.
دکترى جامعه شناس، دلیل ضعفِ چنین پیوندهایى را در بى پایه بودن عشق هاى زودگذر جست و جو مى کند و مى گوید:
جوانانى که هم دیگر را در پارک ها و خیابان ها مى یابند، یا از طریق تماس هاى تلفنى به هم دیگر علاقه مند مى شوند، اصولا مبنا و اساس علاقه مندى خود را بر همان نگاه هاى اوّلیه پایه گذارى مى کنند و این عشق و علاقه وقتى ظاهرى باشد، قاعدتاً بعد از مدّت زمانى به تحلیل مى رود و نهایتاً خاموش مى شود. لذا مى بینیم که اغلب چنین ازدواج هایى حتى بعد از مدّت زمان کوتاهى (کم تر از یک سال) به طلاق مى انجامد.[67]

جوانان شرکت کننده در مصاحبه اى درباره ى روابط دختر و پسر، على رغم اصرار بر رفع محدودیّت هاى موجود در جامعه و خانواده، در لابه لاى سخن خود به این مفاسد اشاره نموده اند:
پسرى مى گوید:
من هیچ وقت امکان ندارد با دخترى که دوست هستم، ازدواج کنم ]و ازدواج طبق معمول و با همراهى خانواده پسندیده است[ ... شما اگر معناى ازدواج را بدانید، آن وقت حسّاسیّت مردهاى ایرانى را مى فهمید ... اگر دخترى با چند تا پسر دوست بوده باشد، حاضر نیستم با او ازدواج کنم.
دیگرى مى گوید:
من اگر دخترى داشته باشم نمى گذارم که با پسرى ارتباط داشته باشد; چون این ارتباط بد جا افتاده و اکثراً براى وقت تلف کردن است نه براى ازدواج.[68]
حال با توجه به این مسائل، اصرار بر روابط آزادانه ى دختر و پسر، چه ثمرى مى تواند به بار آورد؟ در جاى دیگر از این مصاحبه، درباره ى مفاسدى که این نوع روابط به همراه دارد آمده است:
به نظر من، اگر پس از ایجاد ارتباط، ازدواجى صورت گیرد، مشکل آفرین مى شود; چون پسرهایى که ]با دخترى[دوست مى شوند، تا مشکلى در زندگى مشترک پیش مى آید مى گویند: آره، تو همان کسى بودى که با من دوست شدى ....[69]
در نتیجه، افراد طرفدار آزادى روابط نیز، به مفاسد و کج روى هایى که در آن یافت مى شود، اذعان دارند.

اسلام صحبت کردن زن و مرد و رسیدگى به کارهاى روزمرّه ى زندگى را حرام نکرده است، بلکه در مواردى که دختر و پسر قصد ایجاد روابط را داشته باشند، براى آن ضوابطى نهاده و از بى بند و بارى و فساد جلوگیرى کرده است که در بخش هاى آینده بدان خواهیم پرداخت.
در نتیجه به صرف ایجاد رابطه، شناخت لازم حاصل نمى شود; بلکه دقّت بر بافت خانوادگى، فرهنگى، اقلیمى، شرایط محیطى که فرد در آن رشد یافته، میزان تحصیلات و شاخص هایى از این قبیل لازم است تا طرفین زمینه هاى تفاهم را دریابند.
البتّه بعد از مطالعه و دقت در مطالب یاد شده، اگر شرایط مثبت بوده و دختر و پسر قصد ازدواج داشته باشند، مى توانند براى اطمینان و ایجاد هماهنگى و همسانى بیش تر با نامزدىِ شرعى (عقد موقّت) به خواستِ خود برسند که امروزه در بسیارى از مناطق ایران مرسوم شده است.
بدین ترتیب، طرفین با راهیابى به مقصود از طریق مواجهه ى حسّى و نظرى (از راه صحیح و مورد پسند عرف و شرع) به شناخت کاملى از یک دیگر خواهند رسید.
و اگر دختر و پسر، همسانى کامل نداشته و تعهّد و گذشت و ایثار را اساس زندگى خود قرار ندهند و براى برآورده نمودن انتظارات طرف مقابل تلاش ننمایند، ادعاى عشق و عاشقى و دلدادگى هاى اوّلیه دوامى نداشته، سعادت و خوشى را در پى نخواهد داشت.
«روژه موکى یلى» در کتاب روان شناسى زندگى زناشویى و کتاب عقده هاى روانى، آمارى را در باره ى سرنوشت عشق هاى خیابانى آورده است:
نود درصد افراد متأهّل (در فرهنگ ما غربى ها) ازدواجشان پیامد عشقى بوده که نسبت به آن تردیدى نداشته اند و از این رقم نود و پنج و نیم درصد شوهران مورد پرسش، پس از گذشت سه سال از ازدواج خود، اظهار مى دارند که در خانه احساس خوشوقتى نمى کنند و در همین شرایط نود و یک و نیم درصد زنان اظهار مى دارند در خانه خوشوقت نیستند.[70]

جدا سازى دختر و پسر در جامعه و دانشگاه سبب بالا رفتن سن ازدواج مى شود:
ما الآن دانشگاهى در کشورمان داریم که تمام کارکنان و استادان و دانشجویان از یک جنسند. یکى از مشکلات مدیران این دانشگاه این است که این دختران تا پایان تحصیلات، قادر نیستند ازدواج کنند.[71]
بدیهى است کاهش ازدواج، معضل بسیار خطرناکى است که آثار زیان بارى بر فرد و جامعه مى نهد. کاهش ازدواج و توسعه ى تجرّد، قطع نظر از اثرى که در بقاى نسل بشر دارد، از نظر ایجاد یک نوع زندگى بدون احساسِ مسئولیّت و قطع پیوندهاى اجتماعى و بى تفاوتى در برابر رویدادهاى اجتماعى - که از آثار قطعىِ زندگى افراد مجرّد است - یک فاجعه ى بزرگ براى جوامع بشرى محسوب مى گردد و اگر انحرافات اخلاقى را که در این رهگذر دامن گیر بسیارى از افراد مجرّد مى شود، به آن بیفزاییم، اهمّیّت این مشکل اِجتماعى، روشن تر خواهد شد.[72]

اکنون به بررسى یکى از عوامل اصلى این معضل اجتماعى مى پردازیم:
بدون تردید این وضعیت معلول یک یا دو عامل نیست; ولى نکته ى مورد نظر، کشف رابطه ى «اختلاط و توسعه ى روابط آزاد» با «ازدواج» است.
با کمى تأمّل در مطالبى که در صفحات پیشین ذکر شده است، در مى یابیم که این آزادى ها سبب کاهش ازدواج مى شود; زیرا سهولت ارتباط و بهره مندى آسان و رایگان سبب مى شود که احساس نیاز درونى جوانان به جنس مخالف که خود زمینه ساز اصلى ازدواج است از مسیر صحیح منحرف شده، کام جویى هاى بدلى جاى آن را بگیرد.
در جامعه اى که پسر جوان به سادگى امکان ارتباط با دخترى را داشته باشد و با کم ترین زحمت بتواند از جنس زن بهره مند شده، با او هم کلام و هم قدم شود و دوستى و عشق بازى نماید، دیگر چه لزومى دارد که خیلى زود خود را گرفتار ازدواج و محدودیّت نماید و زیر بار مسئولیّت سنگین تشکیل خانواده برود; آن هم با مشکلات و موانعى که امروزه بر سر راه آن است; در حالى که بدون قبول هیچ مسئولیّتى، مى تواند به افراد زیادى دسترسى داشته باشد.

معاشرت هاى آزاد دختر و پسر، ازدواج را به صورت یک وظیفه و تکلیف و محدودیّت در آورده است. تفاوت جامعه اى که روابط جنسى را محدود و ضابطه مند مى کند با اجتماعى که روابط آزاد را اجازه مى دهد، در این است که:
1. ازدواج در اجتماع اول، پایان انتظار و محرومیّت و در اجتماع دوم، آغاز محرومیّت و محدودیّت است. در نظام روابطِ آزاد پیمان ازدواج به دوران آزادى دختر و پسر خاتمه مى دهد و آن ها را وادار مى کند که به هم وفادار باشند و در نظام ضابطه مند، به محرومیّت و انتظار پایان مى بخشد.
2. در نظام روابط آزاد، پسران و دختران تا جایى که ممکن است از ازدواج و تشکیل خانواده سرباز مى زنند و فقط هنگامى که نیروى جوانى و شور و نشاط آن ها رو به ضعف و سستى نهاد، براى فرار از احساس خستگى و دل زدگى و هراس زن از ورشکستگى و تنهایى، اقدام به ازدواج مى کنند.[73]
در صفحات گذشته با وضعیت خانواده و ازدواج جوانان در اروپا و امریکا آشنا شدید، که در سایه ى اختلاط، به جاى بالا رفتن آمار ازدواج، آمار طلاق و مفاسد دیگر بالا رفته است.

جوامع صنعتى با گسترش روابط آزاد، گرفتار معضلاتى در زمینه ى افزایش فساد و انحراف در اخلاق جنسى و تزلزل خانواده ها گردیده اند.
در بسیارى از کشورهاى غربى بیست تا سى و پنج درصد از زوج ها با این که با هم زندگى مى کنند اما ازدواج رسمى ننموده اند و نیمى از جوانان امریکایى، روابط نامشروع را براى افراد متأهّل جایز مى شمارند و دوازده درصد از زنان سى و پنج تا سى و نه ساله ى امریکایى در سال 1991 ازدواج نکرده اند; در حالى که در سال 1980 میزان آن شش و دو دهم درصد بوده که در طى ده سال تقریباً دو برابر شده است.[74]
«ویل دورانت» آمارى از کاهش ازدواج و افزایش طلاق را - که ناشى از آزادى جنسى و گسترش روابط و تغییر اصول اخلاقى است - در دوران خود و قبل از آن نقل مى کند و مى گوید:
در سال 1912 میانگین سن ازدواج در پاریس به سى رسیده بود و در انگلستان بیست و شش بود. احتمال مى رود که دراین هفده سال اخیر، این معدّل در انگلستان بالاتر رفته باشد و بقیّه ى دنیاى صنعتى متمدّن [!]نیز همین راه را پیموده باشند. ... این تأخیر ازدواج بیش تر در طبقات شهرنشین است ... و بسیارى از آن ها هرگز ازدواج نمى کنند. در سال 1911 از سى و شش میلیون نفر جمعیت انگلستان و ویلز; یعنى از بیست میلیون نفر جوان، هفت میلیون تن خود را از قید ازدواج به کنار داشته بودند.

روز به روز فرار مردان از ازدواج بیش تر مى شود. هزاران زن آماده اند که امیال جنسى او را بر آورند. اگر داشتن فرزند رنج بار است، اگر به جاى خانه در آپارتمان مى توان زندگى کرد، ازدواج به جز ارضاى میل جنسى (که آن هم آسان و فراوان یافت مى شود) چه نفع دیگرى دارد.؟!
... وقتى جوان مجرّد مشکلات افراد متأهّل را مى بیند، تعجّب مى کند که چه امرى موجب مى شود که مردان چنین بردگى و رنجى را تحمّل کنند ... پس از مراجعه به دخل و حساب خود، سعادت را در تنهایى مى بینند.
در همان شهرى که موانعى سر راه ازدواج مى گذارد براى تحریک غریزه ى جنسى و تسهیل ارضاى آن، همه گونه وسایل را آماده مى سازد.[75]
بنابراین عادى سازى روابط و بهره مندى آسان از جنس مخالف، سبب کاهش ازدواج مى شود.
اما در محیط سالم و پاک و به دور از محرّکاتِ جنسى، جوانان براى پاسخ گویى به نیاز فطرى و نداىِ طلبى که از عمق وجودشان بر مى خیزد، راه صحیح را پیموده، و براى دستیابى به یک دیگر با پاکى و صیانت از روح و روان خود، به سوى ازدواج گام بر مى دارند و با کمال افتخار مسئولیّت آن را مى پذیرند.

نکته ى دیگر آن که پسران و دخترانى که به دانشگاه هاىِ مختلط راه نمى یابند، از ازدواج محروم نمى گردند و هم چنین سنِّ ازدواجِ جوانانى که وارد محیط هاى علمىِ غیر مختلط، (همچون حوزه هاى علمیّه) مى شوند بالا نرفته، بلکه براى پاسدارى از حریم دل و ایمان در سنّ پایین ترى به ازدواج روى مى آورند.
جداى از آن با صرف ادّعاى تأثیرِ اختلاط در پایین آوردن سنِّ ازدواج، مشکلى حل نشده، بلکه باید با ارائه ى آمارِ واقعى و مستند به کارشناسى پرداخت.

5. احساس نیاز به محبّت و ابراز شخصیّت
یکى از دلایل پسران و دخترانى که خواهان روابط دوستانه هستند، هم سخن شدن با یک دیگر و احساس نیاز به رفیقى مهربان است.
در نامه اى آمده است:
دخترى هستم بسیار غمگین; اگر ناراحتى خود را به مادرم بگویم، ناراحت مى شود; بنابراین مى خواهم پسرى پیدا کنم و با او درد دل کنم.[76]

 

ادامه در قسمت سوم





      

ارتباط، دختر و پسر چرا و چگونه؟(قسمت اول)

 

 

در چند سال اخیر، در مجلّه ها و مقالات بسیارى به موضوع روابط دختر و پسر پرداخته شده است و به بهانه هاى مختلفى چون: کاهش حسّاسیت ها[1]، شناخت قبل از ازدواج[2] یا پیشرفت فرد و جامعه[3] و یا براى جلوگیرى از فساد![4]موضوع روابط آزاد، مطرح مى شود.
عدّه اى این گونه روابط را از زاویه ى عشق و عاشقى، پسندیده مى دانند[5] و برخى، جلوگیرى از آن را موجب عقده اى شدن جوانان و یا به وجود آمدن اثرهاى نامطلوب بر فرد و جامعه مى پندارند.
اما همان طور که در صفحات پیشین ذکر شد، جاذبه ى جوانان به جنس مخالف، امرى طبیعى و فطرى است و دختر و پسر بعد از بلوغ علاقه ى وافرى به یک دیگر مى یابند. نکته ى مهم، شناخت راه کارى درست براى پاسخ گویى به این نیاز است. در این بخش دلایلى را که براى توجیه روابط آزاد و یا به عنوان عامل محدود کننده ذکر مى شود، مطرح نموده، با کمک خرد و وجدان به قضاوت مى نشینیم.

دلایل توجیه کنندگان روابط آزاد

1. احترام به عشق
آیا عشق، این گوهر گران بهاى زندگى، ناپسند و مذموم است؟[6]
عاشق شدن گناهى ندارد. اگر عشق نباشد، هیچ چیز زیبا نیست. بگذارید دختران در مدارس آماده ى زندگى، عشق و ازدواج شوند.[7] زیباترین و تعالى بخش ترین جنبه ى هستى انسان، عشق است; ولى حاکمیّت در ایران، به تصویر کشیدن رابطه ى عاشقانه بین دو انسان، ولو زن و شوهر باشند، را گناه آلود مى داند.[8]
عشقِ اصیل و حقیقى، والاترین تجربه اى است که یک انسان مى تواند به آن برسد و تنها چنین عشقى است که شکوفایى نهایى استعدادهاى جسمى و روحى و عاطفى زن و مرد و غور آن ها در اعماق ضمیر خود و یا هستى را ممکن مى سازد. عشق، لازمه ى استمرار زندگى و مایه ى نشاط روحى و عمیق ترین ارتباط قلبى و محکم ترین تعهّد انسانى است. اگر زن و مرد، پروانه هاى شمع عشق باشند، زیباترین زندگى را به تصویر مى کشند. عشق مافوق نیازهاى جسمى و مادّى است; زیرا نیاز مادّى و شهوانى، چیزى جز یک نیاز موقّتِ بدنى نیست که به مجرّد تخلیه ى انرژىِ فشرده ى جنسى به پایان مى رسد; اما شور عشق همیشه باقى است. میان عشق و هوس و شهوت فرق بسیار است. بنابراین به پاس احترام عشق و عاشقى و براى پاسدارى از این موهبت الهى، ترویج روابط آزاد پسندیده نیست.

به اعتراف دانشمندان اروپایى، در جوامع آزاد که جاذبه هاى ظاهرى و شوق جنسى حاکم است، عشق، اوّلین قربانى است.[9] در این صورت، عشق هاى برخاسته از نهاد و درون، به افسانه تبدیل شده، جز مدّعیان دروغین، کسى یافت نمى شود; زیرا پسرى که هر روز با دخترى مى گردد و هر دم که نگاه مى کند، عده اى را در حال جلوه گرى مى بیند، دیگر تنوّع طلبى در او حاکم شده و از عشق و انتظار به دور است.
به راستى آیا جوانى که همیشه به دنبال چشم چرانى است، مى تواند مدّعىِ عاشقى باشد؟!
عاشق کسى است که در راه رضاى معشوق، از هر چه دارد بگذرد و چشم از همه، جز جمال محبوب ببندد. عاشق نه تنها از خواب و خوراک، بلکه از غریزه ى جنسى و خواسته هاى قلبى خویش نیز غافل مى شود و جز یاد معشوق به کسى نمى اندیشد; اما جوانى که در پارتى هاى شبانه با دختران و پسران است و در کوى و خیابان و... دل به عشق بازىِ این و آن سپرده است، آیا چیزى جز شهوت و هوس مى داند؟!
«موریس مترلینگ» مى گوید:
عشق در تمامى موجودات وجود دارد، ولى درک آن تابع شرایطى است که تا آن شرایط جور نشود امکان آن وجود ندارد ... بعضى آن را منحرف مى کنند و ندانسته به صورت تمتّع از لذّات، مصرف مى نمایند و هیچ از حقیقت آن برخوردار نمى شوند.[10]

بدون تردید گسترش و عادى سازى روابط دختر و پسر، هیجان ها و التهاب هاى جنسى را فزونى خواهد بخشید و تجربه هایى را برایشان میسّر ساخته، لذت هاى زودگذرى را فراهم مى آورد. با تکرار این صحنه ها هوس جانشین عشق، تنوّع طلبى به جاى وفادارى، و دلِ هر جایى و سیرى ناپذیر جایگزین دلدادگى و تعهّد مى شود.
هر که خود را رایگان و ارزان به این و آن بفروشد، معلوم مى شود از بازار قیمت انسان بى خبر است. هر کسى هم که زود عاشق شود و مرتّب معشوق عوض کند، معلوم است که عشق را به بازى گرفته یا خودش بازیچه ى هوس شده است. بازى گر و بازیچه بودن، هر دو، مایه ى شرمندگى است. باید درباره ى مرز میان عشق و هوس بیش تر اندیشید.[11]
عشقى که نه عشق جاودانى است***بازیچه ى شهوت جوانى است
عشق آیینه ى بلند نور است***شهوت ز حساب عشق دور است.[12]
«کارون هورناى» در بیان فرق میان محبّت واقعى و ابراز علاقه اى که ناشى از احتیاج به جلب محبّت و براى کمبودهاى روحى است مى گوید:
فرق بین عشق، و نیاز به جلب محبّت، آن است که در عشق، احساس دوستى و محبّت بر همه چیز مقدم است; در حالى که در نیاز عصبى به جلب محبّت، همواره نیاز به رفع تشویش درونى مقدم است. بسیارى از این نوع روابط بین انسان ها گر چه اساسش سود جویانه است، مع ذالک ماسک عشق و دل بستگى به چهره مى زنند ... به همین جهت یکى از مشخّصات عشقِ حقیقى، پایدار بودن احساس محبّت مى باشد.[13]

بنابراین عشقِ جنسى و هوس پرستى که به قول «ویل دورانت»[14] آغاز آن با ترشّحِ غددِ جنسى و پایان آن ارضاى شهوتِ زودگذر جسمانى است، هرگز نمى تواند تعهّدآور بوده و مایه ى پایدارى روابط انسانى; به ویژه زندگى زناشویى باشد.
جوانان پرظرفیّت، با نامه ى «فدایت شوم» و «برایت مى میرم» و «اگر تو نباشى من هیچم»، خود را نمى بازند. پشت این نگاه هاى مسموم و محبّت هاى فریبا، درّه هاى هولناک و شب تیره و بدبختى هول انگیزى نهفته است. فقط کافى است نورافکنى بیندازیم و عمق این تیرگى هاى وحشتناک اما به ظاهر زیبا و پر جلوه و رنگارنگ را بنگریم.

آیا این سخن درست است که: براى دوام و پایدارى عشق باید قبل از ازدواج آن را تمرین نمود و آموزش دید و تنها راه آن، گسترش روابط دختر و پسر است؟
در همین زمینه یکى از روان شناسان مى گوید:
وقتى راجع به آموزش صحبت مى کنیم، باید بگوییم که هر آدمى در تجربه ى اوّلش شاید به تمام نکته هاى مثبت نرسد; زیرا از پختگى لازم برخوردار نیست. افراد ممکن است تجربه هاى عشقى داشته باشند و اشتباه کنند; زیرا شاید سوژه ى عشقشان را اشتباه انتخاب کرده اند. شاید اشتباه از خودشان باشد ... اگر عشق اول بچه گانه یا اشتباه بود، عشق بعدى باید باعث شادى و رضایت شود، نه این که از دفعه ى قبل بدتر باشد. خیلى از عشق ها تمرین عشق است; بنابراین هر عشقى الزاماً نباید به ازدواج منتهى شود.[15]
با توجه به مطالب پیش گفته بسى روشن است که ترویج روابط دختر و پسر، عشق و محبّت راستین و شادى بخش را به وجود نمى آورد.
عشقى را مى توان خود شکوفایى، تبلور اراده، ابراز هویّت و حالتى از تکامل نامید که برخاسته از علاقه و تعهّدِ عمیق باشد; نه این که در پس جذّابیت هاى ظاهرى و زیبایى هاى جسمانى به وجود آید. این روان شناس در ادامه ى اظهار نظرهایش اذعان مى دارد:
اگر تنها یک شور جنسى باشد و اراده و تعهّد در آن نقش نداشته باشد، تبدیل به دوست داشتن هاى متعدّد و بدون فایده مى شود.[16]

چگونه از تجربه هاى عشقىِ متعدّد و ناکام که به سبب بى تعهّدى و یا کم رنگ شدن جذّابیت هاى ظاهرى، رها شده اند، عشقى عمیق و برخاسته از تعهّد به وجود مى آید؟ از کجا معلوم، سرنوشت این عشق نیز همانند عشق هاى قبلى نباشد؟ پس به کدام عشق مى توان اعتماد نمود؟
ایشان مى گویند:
این حالت (پیدایش عشق و دوستى) معمولا زمان بلوغ که هنگام بیدار شدن جسم است، بیش تر اتفاق مى افتد. و در رابطه با تردید (در عشق) مى توانم معیارهاى جهانى را بگویم; سبک هاى شورانگیز یا بازى گوشانه که تعهّد کمترى در آن ها دیده مى شود; بر خلاف تصور عمومى، در پسرها بیش تر است. ... یکى از دلایل تردید در پسرها این است که آن ها بیش تر جذب جذّابیت هاى ظاهرى مى شوند و وقتى جذّابیت ها کم رنگ تر شوند، با مشکل مواجه مى شوند.[17]
با اعتراف به این که در این نوع عشق ها جذّابیت هاى ظاهرى و غریزه ى جنسى، نقش مهمّى ایفا مى کند، چگونه مى توان آن را سنگ بناى زندگى قرار داده، جوانان را به این وادى سوق داد و آن ها را به تجربه هاى عشقى تشویق نمود که جز هیجان هاى بى اساس و فشارهاى روحى و روانى ارمغانى به بار نمى آورد.
اگر پسر یا دخترى گرفتارِ نظر بازى و تنوّع طلبى شود، هیچ گاه طعم شیرین آرامش و شادى و رضایت را در زندگى نخواهد چشید.
آنچه مهم و ضرورى است، تبیین راه هاى شناختِ صحیح از طرف مقابل براى رسیدن به تفاهم و همسانى هر چه بیش تر و بررسى تعهّد و عوامل مؤثّر در تداوم آن است.
بدون تردید، آنچه بعد از همسانى هاى لازم مى تواند در مقابل وسوسه هاى هوس انگیز، تعهّد عمیق ایجاد کند، ایمان و صداقت و معنویات است که مورد غفلت قرار گرفته است.
دوام علاقه و دوستى میان اشخاص، به معرفت و صداقت و دورى از منافع فردى و گذشت و رها نمودن کبر و غرور باز مى گردد; که مطمئن ترین راه دست یابى به این فضایل اخلاقى، تمسّک به معنویت و معرفت است.
«عشق; علاقه و تمایل انسان را به خارج از وجودش متوجه مى کند، وجودش را توسعه داده و کانون هستى اش را عوض مى کند و به همین جهت، عشق و محبت، یک عامل بزرگ اخلاقى و تربیتى است; مشروط بر این که خوب هدایت شود و به طور صحیح مورد استفاده قرار گردد.»[18]
نکته ى دیگرى که در تداوم عشق نقش مؤثّرى دارد، شناخت دقیق افراد از روحیات و علایق یک دیگر است که در بخش هاى آینده بدان خواهیم پرداخت.
مگر در عرفان اسلامى مطرح نشده که «عشق زمینى» پیش درآمد «عشق الهى» است؟[19] پس چرا از عاشق شدن دخترها و پسرها جلوگیرى شده، از آن منع مى شود؟!

دکتر سروش در لزوم ترویج عشق زمینى مى گویند:
«این جا در عشق زمینى، سکوى پرش هست.»[20]
این که گفته مى شود «عشقِ مجازى» پیش درآمد «عشق حقیقى» است، به این معنا نیست که این عشق هاى نامشروع میان دختر و پسرِ نامحرم و بیگانه مقدمه ى عشق حقیقى است.
عشق حقیقى، رسیدن به کمال و وصول به معشوق حقیقى و ازلى است. و بدیهى است با غوطهور شدن در هوى و هوس و شهوت حیوانى که مورد غضب پروردگار است، نمى توان به عشق حقیقى دست یافت.
آنچه مقدّمه و پل عشق حقیقى به حساب مى آید، عشق مجازى است نه «عشق جنسى و حیوانى.»

در عرفان اسلامى، عشق را به عشق حقیقى و مجازى تقسیم کرده اند و عشق مجازى را به «عفیف و حیوانى»; عشق عفیف، به عشقى گفته مى شود که مبدأ آن شباهت و همسانى نفس عاشق با نفس معشوق در جوهر و ذات او باشد. بیش تر اهتمام عاشق به روش هاى معشوق و آثارى است که از نفس وى صادر مى گردد. این عشق است که نفس را نرم و پرشوق و وجد قرارمى دهد. رقّتى ایجاد مى کند که عاشق را از آلودگى هاى دنیایى بیزار مى گرداند.
عشق حیوانى، عشقى است که منشأ آن، شهوت جوانى و طلب لذّت و کام جویى بوده، بیش ترین عامل جذب و کششِ عاشق، شکل و شمایل و حسن و زیبایى معشوق است و جذّابیت هاى جسمانى و ظاهرى در آن، نقش اساسى را بازى مى کند. این عشق ناشى از استیلاى نفس امّاره بوده، بیش تر اوقات همراه با فجور، مفاسد و انحرافات اخلاقى است.[21]
عشقى که گویند پل عشق حقیقى است، از قسم اول است (البته آن هم در بستر مشروع خود); زیرا کسى که طالب قرب الهى است نمى تواند با پیمودن راهى که مورد قبول او نیست، به این مقام دست یابد.
پس عشقى که ناشى از حسن ظاهرى نبوده، از شهوت و شوق جنسى دور باشد، پیش درآمد عشق حقیقى است که با وصال تغییر مى کند و مقاصد معنوى و روحانى خود را دنبال کرده، نقایص معشوق هاى مادّى را براى انسان، واضح مى نماید و به فرموده ى «خواجه نصیر»:
در عشق عفیف، فرد از شهوات دور شده و از مشغله هاى دنیایى، جز فکر معشوق فارغ شده و تنها دغدغه اش رضایت اوست. اگر چنین عشقى براى کسى حاصل شود، روى آوردن به معشوق حقیقى برایش آسان تر از دیگران است; زیرا نیازى به اعراض و دل کندن از سایر تعلّقات ندارد[22].

در توضیح فرق میان عشق مجازى و عشق جنسى در عرفان اسلامى، از بیان استاد «شهید مطهرى» مدد مى جوییم:
عشق، اوج علاقه و احساس است، و این احساس ها دو نوعند که یکى آثار نیک و سازنده دارد و دیگرى کاملاً آثار مخرّب. برخى احساسات از مقوله ى شهوت و مخصوصاً از شهوت جنسى است ... و افزایش و کاهش آن، بستگى زیادى به فعّالیت فیزیولوژیکى دستگاه تناسلى و سنّ جوانى دارد و با پاگذاشتن به سن از یک طرف و اشباع و افراز از طرف دیگر، کاهش مى یابد و منتفى مى گردد.
جوانى که از دیدن رویى زیبا به خود مى لرزد و از لمس دستى ظریف به خود مى پیچد، باید بداند چیزى جز جریان مادّى و حیوانى در کار نیست. این گونه عشق ها به سرعت مى آید و به سرعت مى رود; قابل اعتماد و توصیه نیست; خطرناک است; فضیلت کش است. تنها با کمک عفاف و تقوا و تسلیم نشدن در برابر آن است که آدمى سود مى برد; یعنى خود این نیرو انسان را به سوى هیچ فضیلتى سوق نمى دهد; اما اگر در وجود آدمى رخنه کرد و در برابر نیروى عفاف و تقوا قرار گرفت و روح، فشار آن را تحمّل کرد ولى تسلیم نشد، به روح قوّت و کمال مى بخشد.[23] انسان آن گاه که تحت تأثیر شهوات خویش است، از خود بیرون نرفته است. شخص یا شىء موردِ علاقه را براى خودش مى خواهد و به شدّت مى خواهد، اگر درباره ى معشوق و محبوب مى اندیشد بدین صورت است که چگونه از وصال او بهره مند شود و حدّاکثر تمتّع را ببرد. بدیهى است که چنین حالتى نمى تواند مکمّل و مربّى روح انسان باشد و روح او را تهذیب نماید.

از این جاست که امام صادق(علیه السلام) مى فرماید:
دل هایى که از یاد خدا غافل شده اند، گرفتار عشق هاى زمینى و باطل مى شوند.[24]
اما نوع دیگرى از احساسات (در آدمى است) که از لحاظ حقیقت و ماهیت، با شهوت مغایر است، که آن را عاطفه و رحمت مى نامیم ... و انسان تحت تأثیرِ عواطفِ عالى، محبوب و معشوق در نظرش احترام و عظمت پیدا مى کند ... و آماده است خود را فداى خواسته هاى او کند; این گونه عواطف، صفا و صمیمیت و لطف و رقّت و از خود گذشتگى به وجود مى آورد ...[25]

این نوع احساسات است که اگر به اوج برسد، آثار نیکى بر آن مترتّب است; چون: تلاشِ خستگى ناپذیر در راه هدف، تلطیف عواطف، تکمیل نفس و پرورش روح، تمرکز نیروها و از بین بردن حصار خود پرستى.[26]
این نوع عشق، پایدار است و با وصال، تیزتر و تندتر مى شود; بر خلاف نوع اول که ناپایدار است و وصال، مدفن آن به شمار مى آید.[27]
«موریس مترلینگ» نیز در تأیید ناپایدارى عشق جنسى و تفاوت آن با عشق حقیقى مى گوید:
شما با دیدن یک روى دل آرام، فریفته ى صاحب آن صورت مى شوید. گر چه این عشق ممکن است به عشق حقیقى مبدّل شود، اما غالباً این عشق با وصل معشوق پایان مى یابد; چون عشقِ کششى است، کشش تا به هنگامى است که به وصل مى رسد. اگر حقیقتى در لفاف این مجاز نباشد، پس از وصل، آن کشش تمام شده است; زیرا وصل، آخر و سرانجام کشش است و نقطه ى مشخّص دارد; اما حقیقت، انتها ندارد. وقتى کشش به سوى حقیقت و براى رسیدن به آن یافت شد، تا ابد ادامه پیدا مى کند; هر قدر دایره ى آرزوهاى شما بزرگ باشد، عشقى که نصیب شما مى شود بزرگ تراست.[28]

نکته اى که در پایان باید تذکر داد این است که عرفا که مى گویند: عشق مجازى تبدیل به عشق حقیقى، یعنى عشق به ذات احدّیت مى گردد، زمانى است که عشق با تقوا و عفاف و صبر و تحمّل همراه شود تا زمینه ى آماده سازى و تکامل روح گردد. البته نباید فراموش کرد که این نوع عشق، با همه ى فوایدى که در شرایط خاص احیاناً به وجود مى آورد، قابل توصیه نیست و از این نظر مانند مصیبت است که اگر بر کسى وارد شود و او با نیروى صبر و رضا با آن مقابله کند، مکمّل و پاک کننده ى نفس است، اما مصیبت، قابل توصیه نبوده، نمى توان به این بهانه براى دیگران مصیبت ایجاد نمود.
«راسل» در این جا سخن با ارزشى دارد و مى گوید:
رنج براى اشخاص واجد انرژى، چون وزنه ى گران بهایى است. کسى که خود را کاملا سَعادتمند مى بیند، جهدى براى سعادت بیش تر نمى کند; اما گمان نمى کنم این امر بتواند بهانه اى باشد که دیگران را رنج بدهیم تا به راه مفیدى قدم نهند.[29]
حال باید دید در میان این همه مدّعیان عشق و دوستى، آیا عشقى عفیف و پاک و به دور از جاذبه ى جنسى پیدا مى شود یا اوّلین چیزى که در عشقِ رایج یافت مى شود، حیرت و شیفتگى از خط و خال است و بس. چه بسیار دختران و پسرانى که در دوران دوستى، تحت تأثیر جاذبه هاى ظاهرى و آمال ذهنى، شیفته و واله طرف مقابل خود شدند; اما همین که در طول زندگى با خصوصیات اخلاقىِ هم، آشناتر گردیدند و در سختى ها آزموده شدند، همه ى آن دوستى ها و محبت ها از میان رفته و اساس زندگى از هم پاشیده شده و یا زندگى شان تنها، معرکه اى براى تحمّل یک دیگر شده است.

آیا عشق، امرى ناپسند و مذموم است؟ جایگاه آن در عرفان اسلامى چیست؟
به نظر مى رسد عشق عرفانى مساوى با محرومیت دنیایى و انزواطلبى است و «اگر عاشق خدا هم باشى، به او نمى رسى تا بمیرى.[30]
در فرهنگ اسلامى، عشق و عاشقى امرى ناپسند و مذموم نبوده، بلکه ـ همان گونه که در آغاز بحث عشق ذکر شد - مایه ى نشاط و شادابى و تداوم زندگى است، اما در بستر مناسب خود. عشق حقیقى سرچشمه ى جوشان حیات است; نه این که مساوى با حرمان و هجران و انزواطلبى باشد. خواجه نصیر در این باره مى گوید:
عشق، به محبت شدید گویند و هر چه ادراک بالاتر باشد، عشق شدیدتر است و ادراک کامل، جز با وصول و رسیدن تام و کامل، حاصل نمى شود و عشق کامل جز با وصول کامل میسّر نیست. پس عشق حقیقى، آن ابتهاج و شور و سرورى است که از تصوّر حضورِ معشوق به انسان دست مى دهد.[31]
عاشق کسى است که دل را از هر چه غیر اوست، خالى نموده، آن را حرم امن حضرت دوست قرار دهد.[32]
عارف عاشق در عین برخوردارى از نعمت هاى دنیا، دلبسته ى آن ها نشده، تنها هدف او جلب رضایت الهى و وصول به مقام قرب اوست. رسیدن به این مراحل، در همین دنیا ممکن و شدنى است و عارف واصل با رسیدن به مقام قرب حق، همیشه احساس حضور نموده، به آرامش و خوش بختى واقعى دست مى یابد، و عارفان راستین و علماى بزرگ شاهدى صادق بر این مدعایند.
بنابراین، پاک نمودن جامعه از هوى و هوس و دورى گزیدن از کویر تشنه ى شهواتِ اشباع نشدنى و دریا صفت، مجال و امکانِ ایجاد رابطه اى دل انگیز و معنوى را ایجاد مى نماید، تنها انسان است که استعداد عشق ورزیدن را دارد و مى تواند رابطه ى جنسى را به رابطه اى روحى و معنوى تبدیل نموده، وابستگى را از حدّ تأمینِ نیاز جسمى، به مرتبه ى وابستگى روحى و روانى ارتقا دهد و همان عشقى را تولید کند که مایه ى هنر و حماسه و ادب و فرهنگ بشرى بوده است، همان عشقى که در زبان حکماى اسلامى، به عشق مثالى و عشق عفیف و به قول دانشمندان غربى، رمانتیک و عشق افلاطونى و عشق معنوى خوانده شده است:
... این حقیقت است که هر چه موجود انسانى از حالت اوّلیه ى حیوانى خود دورتر مى شود، عشق او روحانى تر مى شود.[33]

2. آرامش روانى و کاهش التهاب ها
بگذارید دختران در مدارس، آماده ى زندگى، عشق و ازدواج شوند; از تحمیل ها دست بردارید; یک مشت دختر افسرده و پسر عقده اى تحویل ندهید; این نسل را خراب نکنید و رابطه ى دختر و پسر را نابود نکنید.[34]
با توجّه به قدرت و دامنه ى نفوذ عاطفى زن و مرد بر یک دیگر و نقش حسّاس آن دو در تأمین نیاز طبیعى و غریزى، در مى یابیم که تأثیر پذیرى آن دو، چنان شدید و وسیع است که گاهى مجراى صحیح عقل و خرد را به انحراف مى کشاند; به ویژه زمانى که آتش شهوت شعله ور گردد.
این تأثیر شگرف در زن، جلوه گرى خاصّى دارد و بر عواطف و احساس مرد بسیار نافذ است، تا بدان جا که ناخواسته آنان را در جهت امیال عاطفه آمیز و هوس آلود سوق مى دهد.
حال اگر در سطح جامعه و کوچه و خیابان، جاذبه هاى جنسى رواج یابد و دختر و پسر روابطى آزاد و مستمر داشته باشند، جلوه گرى هاى ذاتى و طبیعىِ موجود در برخورد و رفتار و حالات دختران، موجب جلب توجّه پسران و مردان شده، انحراف اذهان و آشفتگى فکر و دل آن ها را در پى دارد.
در این میان دختران ضربه پذیرتر بوده، دائماً به فکر جلوه گرى و دلبرى اند و پسران نیز در آن دام گرفتار مى گردند و به قول خانم دکتر «سعداوى»:
چه بسیار دخترانى که به سبب شوق و دست یابى به نشانه هاى مقبول زیبایى و زنانگى به اختلالات روانى دچار مى شوند. گمان و تصوّر چنین دخترانى آن است که زندگى و آینده ى آن ها به اندازه ى بینى و یا خمیدگى مژه هاى آنان بستگى دارد، تا آن جا که حتّى یک میلى متر کوتاهى طول مژه نیز مى تواند به یک مسئله ى جدّى و بحرانى در زندگى تبدیل شود[35].
«ویل دورانت» گوید:
زنى که عاشق شد و معشوق خود را از دست داد، ممکن است این گم شده برایش جبران ناپذیر باشد. او روح خود را به تصویر خاصّى پیوسته است و هر جا برود خاطراتش او را دنبال خواهند کرد.[36]
و در این میان، خسارتهاى جبران ناپذیرى بر روح و روان او وارد مى شود و بدون تردید، روابط کنترل شده و ضابطه مند، این التهاب ها را کاهش مى دهد و دختر و پسر با آرامش و اطمینان خاطر بیش ترى به دنبال تحصیلات و اهداف بلند زندگى خویش گام برمى دارند.

اما نبودن حریم میان زن و مرد و آزادى در معاشرت هاى بى بند و بار، هیجان ها و التهاب هاى جنسى را فزونى مى بخشد و تقاضاى سکس را به صورت یک عطش روحى و یک خواست اشباع نشدنى در مى آورد.
غریزه ى جنسى، غریزه اى نیرومند و عمیق و دریا صفت است و هر چه بیش تر اطاعت شود، سرکش تر مى گردد; هم چون آتشى که هر چه به آن بیش تر خوراک بدهند شعله ورتر مى شود.[37]
در گذشته پادشاهان بسیارى حرم سراهاى گسترده داشتند; اما هیچ گاه حسّ تصرّف و تملّک زیبارویان در وجود آنان اشباع نشد.
در دوران جدید، به برکت فرهنگ غرب، براى کسى که یک صد هزارم آن ها امکانات داشته باشد، میسّر است که به اندازه ى آن ها از جنس زن بهره کشى کند.
در نتیجه، روح بشر فوق العاده تحریک پذیر است و اشتباه است که گمان کنیم تحریک پذیرىِ روح بشر محدود به حدّ خاصى است و از آن پس آرام مى گیرد.
هیچ مردى از تصاحب زیبارویان و هیچ زنى از متوجه کردن مردان و تصاحب قلب آنان و بالاخره هیچ دلى از هوس سیر نمى شود. و از طرفى تقاضاى نامحدود، خواه ناخواه انجام ناشدنى و همیشه مقرون به نوعى احساس محرومیّت و دست نیافتن به آرزوها است و به نوبه ى خود منجر به اختلالات روحى و بیماریهاى روانى مى گردد که امروزه در دنیاى غرب بسیار به چشم مى خورد.[38]
نکته ى دیگر آن که، اگر در کوچه و خیابان، دلبرى مرسوم گردد و جلوه گرى، هنرِ دختران محسوب شود و در روابط دختر و پسر تجاذب و دل بندى به میان آید، دخترانى که از زیبایى لازم برخوردار نیستند، در فشار و استرس بسیار قرار مى گیرند و همیشه احساس کمبود و حقارت مى نمایند.

اگر این گونه روابط، سبب افزایش التهاب ها و خدشه دار شدن بهداشت روانى مى شود، پس چگونه با این کلام علما سازگار است که مى گویند:
«انسان نسبت به هر چیزى که منع شود، حریص تر مى گردد.» باید روشن شود که این منع و محدودیت، چه لزومى دارد و یا اگر لازم است تکلیف حرص و حسّاسیّت کاذبى که ایجاد مى شود چیست؟[39]
در ابتدا باید گفت، اگر بخواهیم بر طبق برداشت پرسش کننده عمل کنیم، باید همه ى قوانین محدود کننده، اعم از قوانینِ مذهبى و اجتماعى و قوانین رایج کشورى را برداریم; زیرا هر قانونى نوعى محدودیت و حسّاسیّت ایجاد مى کند و شخص را نسبت به آن چه منع شده; حریص تر مى سازد.
به نظر مى رسد که با اندک مراجعه به عقل و خرد نمى توان به این نظریه ملتزم شد; زیرا نتیجه ى آن، چیزى جز از بین رفتن نظام اجتماعى و زندگى فردى نیست. در زمینه ى مسائل اخلاقى و رفتار جنسى نیز برداشتن مرزهاى دینى و خانوادگى چیزى جز فساد و فحشا به ارمغان نمى آورد.
در میان سردمداران این نظریه، در قرون اخیر به «زیگموند فروید» و «برتراندراسل» بر مى خوریم; راسل معتقد است: اثر معمولى تحریم عبارت است از یک حسِّ کنج کاوى عمومى[40] و فروید قائل است که: ناکامى ها به طور عام، معلولِ قیود اجتماعى است; چرا که سرکوب غرایز موجب اختلالات روانى و بیمارى هاى روحى مى گردد.[41]

در نقد این دو نظریه، به پاسخ استاد شهید «مرتضى مطهرى» اشاره مى کنیم:
درست است که ناکامى ها، به خصوص ناکامى هاى جنسى، عوارض وخیم و ناگوارى دارد و مبارزه با اقتضاى غرایز در حدودى که مورد نیاز طبیعت است غلط است; ولى برداشتن قیود اجتماعى، حلاّل مشکلات نیست; بلکه بر آن مى افزاید. در مورد غریزه ى جنسى و برخى غرایز دیگر، برداشتن قیود، عشق واقعى را مى میراند و طبیعت را هرزه و بى بند و بار مى کند. اتّفاقاً در این موارد، هر چه عرضه بیش تر گردد، هوس و میل به تنوّع افزایش مى یابد و به گفته ى خود راسل (در کتاب زناشویى و اخلاق)، عطش روحى در مسائل جنسى غیر از حرارت است; آن چه با ارضا تسکین مى یابد حرارت جسمى است نه عطش روحى. آزادى در مسائل جنسى، موجب شعلهور شدن شهوات به صورت حرص و آز مى گردد و این همان هوس است که ارضا شدنى نیست و سیرى ناپذیر است و اشباع آن از راه فراوانى و آزاد گذاشتن، غیر ممکن است و درست مثل آن است که بخواهند آتش را با هیزم سیر کنند.
اشتباه امثال فروید و راسل در آن است که پنداشته اند تنها راه رام کردن غرایز (از جمله غرایز جنسى)، ارضا و اشباع بى حدّ و حصر آن ها از طریق آزادى مطلق است; آن هم به این معنا که به مرد و زن اجازه ى هرگونه جلوه گرى، معاشرت و تماس داده شود، بدون توجه به این نکته، چنین آزادى مطلقى و رها کردن آن ها و تسلیم شدن و در معرض تحریکات و تهیّجات در آوردن، آن ها را دیوانه مى سازد و چون امکان برآورده شدن کامل و تمام خواسته ها و انتظارات فردى هر شخص وجود ندارد، در نتیجه این غرایز با وضعى بسیار بدتر سرکوب مى شوند و تولید عقده هاى روانى مى کنند.[42]
پس گرچه برخى از ممنوعیّت هاى جنسى، در روابط اجتماعى زن و مرد ممکن است عوارض روانى و رفتارى ایجاد کند، اما برداشتن ممنوعیّت هاى قانونى و مشروع و دادن آزادى بى حدّ و مرز، عوارضِ بسیار خطرناک تر از آن تولید مى کند و در این باره بهترین شاهد مثال، اوضاع وخیم و ناهنجار جوامع غربى و غرب زده است. آیا در جوامع غربى با برداشتن پرده ى شرم و حیا از مسائل جنسى و دادن آزادى هاى بى حدّ و مرز توانسته اند این مشکلات را حل کنند؟ سال هاست که مغرب زمین چه در تصویر و فیلم و مجلّه هاى مبتذل و چه در لباس، روز به روز اعضاى محرّک غریزه ى جنسى را آشکارتر ساخته است; اما مى بینیم برخلاف این فرضیه، روز به روز آتش این غریزه برافروخته تر شده است.

غریزه ى جنسى از این نظر تا حدودى شبیه به اعتیاد است. ممکن است کسى تصوّر کند علّت اشتیاق معتادان به موادّى مثل تریاک و هرویین این است که این مواد نایاب است و به مقدار بسیار کم در دسترس معتادان قرار مى گیرد; بنابراین براى ریشه کن کردن اعتیاد باید هرویین را به مقدار زیاد در دسترس معتادان قرار داد. این فرضیه به ظاهر عاقلانه به نظر مى رسد، اما در عمل نتیجه اش اعتیاد و وابستگى بیش تر معتاد به مواد مصرفى و افزایش مقدار موادى است که در هر روز مصرف مى کند و آن قدر هر روزه بر مقدار آن مى افزاید که جان او در معرض نابودى قرار مى گیرد.
پس تنها محدودیّت ها نیست که بر حرص و ولع انسان مى افزاید; بلکه دعوت ها و تحریک ها و عرضه شدن ها هم، بر میزان عطش نفسانى و شعلهور ساختن آتش هوى و هوس مى افزاید.
و اگر فرض کنیم حرف این مدعیان درست بوده، تنها راه حل این حسّاسیّت، آزادىِ مطلق روابط دختر و پسر است و باید همه ى مرزها را از میان برداشت، در چنین فضایى، مسئله ى جنسى یکى از دغدغه هاى اصلى انسان مى شود و بسیارى از توان و نیروى او را به خود اختصاص مى دهد و او را از مسیر اصلى زندگى باز مى دارد و بزرگترین مشکل همین است که آدمى در زندگى براى حلّ مسئله ى جنسیت، همه ى حقایق دیگر عالم و همه ى وظایف و اهداف خویش را فراموش کند تا مشکل غریزه ى جنسى را حل نماید. ما انسان را بزرگ تر از آن مى دانیم که غمى جز مسئله ى تن و جنسیّت خود نداشته باشد. این نوع راه حل دقیقاً انحطاط انسان است. کدام مسئله براى انسان بزرگ تر و مهم تر از این است که انسان به غیر از غریزه ى جنسى مسئله ى دیگرى نداشته باشد؟ خواه آن را حل کرده و خواه حل نکرده باشد؟ چرا باید چنین بهاى گزافى براى حلّ این مسئله بپردازیم؟[43]

3. استوارى اجتماع
دلیل دیگرى که قائلین به روابط آزاد به آن تمسک مى جویند، بحث رشد و تعالى جامعه در سایه ى روابط آزاد است تا دغدغه هاى ذهنى جوانان رفع شده، امکان پیشرفت براى زنان میسّر گردد.
به عنوان مثال گفته مى شود:
دختر و پسر به دوستانى از جنس مخالف احتیاج دارند و جدا کردن آنان از یک دیگر اثرات نامطلوبى بر فرد و جامعه دارد و امکان پیشرفت را کم مى کند.[44]
خانم «مهرانگیزکار» در گفت و گویى بیان داشته است:
پیش از انقلاب جاذبه ى فعّالیّت هاى سیاسى ـ اجتماعى براى زنان بیش تر بود، ولى بعد از انقلاب برنامه ى جداسازى زن و مرد و تأکید بر نقش خانگى زنان، اعتماد به نفس زنان را از آن ها گرفت.[45]
اما با توجّه به اهمّیّت حفظ و سلامت جامعه و استوارى اجتماع، به صراحت مى توان گفت: اگر بهره مندى ها و تحریک هاى جنسى از محیط خانه به بیرون کشیده شود و به جاى آن که جوانان در محل درس و شغل خویش به کارهاى مربوط به آن بپردازند، متوجّه یک دیگر شوند، وقت بسیارى تلف شده، فرصت جوانى و نشاط و شادابى روحى آنان به هدر مى رود. ترویج روابط آزاد جنسى موجب فلج کردنِ نیروى اجتماع است[46] و جهان امروز، به نام آزادى زن و و به عبارت صریح تر، «آزادى روابط جنسى» روح جوانان را سخت فاسد کرده است و به جاى این که این آزادى به شکفتن استعدادها کمک کند، به گونه اى متفاوت با قدیم، نیروها و استعدادهاى انسانى را هدر داده است و مى دهد.
زن از کنج خانه بیرون آمده، اما به کجا رو آورده است؟ به سینماها، کنار دریاها، حاشیه ى خیابان ها، مجالس شب نشینى! زن امروزى به نام آزادى خانه را خراب کرده است، بدون این که مدرسه یا جاى دیگرى را آباد کرده باشد.[47]
مرحوم جلال آل احمد در کتاب غرب زدگى مى گوید:از واجبات غرب زدگى، آزادى دادن به زنان است ... و از آن، تنها اجازه ى تظاهر و خود نمایى دادیم; یعنى زن را که حافظ سنّت و خانواده و نسل و خون است به ولنگارى کشیده ایم; به کوچه آورده ایم; به خود نمایى و بى بند و بارى وا داشته ایم که سر و روى را صفا بدهد و هر روز ریخت یک مُد تازه را به خود ببندد و وِل بگردد. ... ما در کار آزادى صورى زن، سال هاى سال پس از این هیچ هدفى و غرضى جز افزودن به خیل مصرف کنندگان پودر و ماتیک محصول صنایع غرب نداریم.[48]

اسلام با حضور مفید زن در اجتماع موافق است تا با حفظ شؤون و شخصیّت، به عنوان یک انسان داراى تفکّر، همچون مردان در عرصه هایى که مطابق با روحیّات و استعدادهاى اوست فعّالیت نماید; نه مانند یک کالاى تجارى که حتّى حضور او در جامعه و اداره ها و فروشگاه ها تنها به منظور استفاده از ابزار جنسى و تحریک شهوانى باشد. در این باره مرحوم دکتر «شریعتى» مى گوید:
سرمایه دارى زن را چنان ساخت که به دو کار بیاید: یکى این که جامعه هنگام فراغت، به سرنوشت اجتماع، به استثمار، به آینده ى خشک و پوچ و بى هدفى که بورژوازى براى او ساخته است نیندیشد و نپرسد چرا کار مى کنم؟ و چرا زندگى مى کنم؟ از طرفِ که و براى چه کسى این همه رنج مى برم؟
زن به عنوان ابزار سرگرمى و به عنوان تنها موجودى که جنسیّت و سکسوآلیته دارد به کار گرفته شده تا نگذارد کارگر و کارمند و روشن فکر در لحظات فراغت به اندیشه هاى ضد طبقاتى و سرمایه دارى بپردازد. ... و (هنر نیز بر اساس سفارش سرمایه دارى) زیبایى و روح و احساس و عشق را به سکس تبدیل کرد و فرویدیسم بازارى و سکس پرستىِ بسیار پستِ مبتذل را به عنوان فلسفه ى علمى و زیربناى انسان و ... واقعیت گرایى در آورد.
... و دیگر این که زن را فقط به عنوان موجودى که سکسوآلیته (جنسیت) دارد، در تبلیغ کالا به کار گرفت ... این چنین بود که (در غرب) زن که داراى مقامى بسیار بزرگ و متعالى از نظر الهام و احساس و هنر بود، به شکل ابزارى در آمد براى استخدام در هدف هاى اقتصادى و اجتماعى و تغییر تیپ جامعه و نابود کردن ارزش هاى متعالى و اخلاقى و تبدیل کردن یک جامعه ى سنّتى، یا معنوى و اخلاقى و یا مذهبى، به جامعه ى مصرفى و پوچ.[49]
اروپا مى خواهد جامعه ى شرق را تغییر بدهد که هم مِس و تاسِمان (سرمایه) را غارت کند و هم بر اندیشه و احساسمان سوار شود ... و هم شعور و شناخت و اصالت اراده و ارزش هاى انسانى مان را نابود کند. پس باید قبلا از خود تخلیه شویم و همه ى ارزش هاى انسانى را فراموش کنیم و همه سنّت هایى را که ما را بر پاهاى خودمان نگاه مى داشت، از دست بدهیم. در خود بشکنیم و خالى از ذهنیّت، با روحى عاجز و فلج و بى محتوا به صورت ظرف هایى خالى در بیاییم; به صورت مَشکى خالى و تشنه و نیازمندِ فرمان استعمار که هر چه مى خواهد به درونش بریزد و به هر ترتیب که اراده کند، به غارتش بپردازد.[50]

ادامه در قسمت دوم





      
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >